تجارب مکاشفهای
در بخش قبلی از گزارش کتاب تنوع تجربیات روحانی، راجع به ادراک ذهن و تجربیات قدسی توضیحاتی ارائه کردیم. در این پادکست/نوشتار قصد داریم که درباره تجربیات مکاشفهای و مَشاهِد (Revelatory Experiences) که یکی از انواع تجربیات روحانی است، بیشتر بدانیم.
در سال ۱۹۷۱ دیوید لوکاف[۱] که ۲۳ ساله بود، در مقطع عالی در رشته انسانشناسی در دانشگاه هاروارد تحصیل میکرد. سپس او تصمیم گرفت که این رشته را رها کند و از دانشگاه خارج شود. او همچنین تمام داراییهایش را بخشید و تبدیل به فردی شد که دور کشور سفر میکرد و عمده وقتگذرانی او با دوستانش بود. یک روز که در حال وارسی خود در آینه بود، دید که بخشهایی از بدنش میدرخشند. او بعد از دیدن این صحنه با خود فکر کرد که او در قالب حضرت عیسی یا بودا تناسخ یافته و بدن جدیدی به دست آوردهاست. او بعد از این ماجرا، صداهایی را میشنید که آنها را از سوی رهبران دینی مانند بودا و مسیح و فلاسفهای مثل جان لاک[۲] و هابز[۳] و هنرمندانی همچون باب دیلن[۴] و کت استیونز[۵] و اندیشمندان دیگری همچون فروید و مارگارت مید[۶] میدانست. او صداهایی که شنیدهبود را به همراه گفتگوهایی که با صداها انجام دادهبود، تبدیل به کتابی با عنوان کتاب مقدس[۷] کرد و نسخههایی از آن را برای اقوام و دوستانش فرستاد. آنها برای دیوید اظهار نگرانی کردند و او را به بیمارستان روانی منتقل کردند.
ممکن است که با شنیدن داستان فردی مثل دیوید لوکاف، ناراحت شده و با او همدردی کنید؛ اما داستان اینجا تمام نمیشود. دیوید لوکاف در بیمارستان روانی درمان خود را در پیش گرفت تا بتواند تجربهای که از سر گذرانده را بهتر متوجه شود. او در فرایند درمان متوجه شد که بسیاری از قسمتهای تجربه او، اوهام است و او این تجربه را به عنوان یک تجربه پیچیده درک کرد. اما با این حال، همچنان این تجربه برای او مهم و معنابخش محسوب میشد. دلیل چنین تفاسیری از تجربهای که از سر گذرانده، میتواند زندگی در محیطی همچون بیمارستان روانی باشد.
او کمکم متوجه شد که این تجربه به او کمک کرده تا بتواند با افرادی که چنین تجربیاتی داشتهاند، همدردی کند و آنها را بهتر درک کند. از این رو، او به یک روانشناس بالینی تبدیل میشد و در زمینه فهم علمی از تفاوتهای مثبت و جنبههای مرضی تجربیات روحانی مشغول به فعالیت شد.
بر اساس گزارشاتی که درباره تجربیاتی مشابه تجربه لوکاف به دست آمده، متوجه میشویم که در سنتهای مختلف دینی و عرفانی، چنین مکاشفات و مَشاهدی وجود دارند. برای مثال آرجونا[۸] که شخصیتی اسطورهای در هندوئیسم است، گفتگوی مفصلی با خدای کریشنا[۹] دارد که در کتاب ماهابهاراتا[۱۰] نوشته شده است. در این گفتگو بحث بر سر این است که آیا باید به جنگی که در زمان خودش بوده برود یا نرود. مثال دیگر درباره فیلسوف بزرگی همچون سقراط است. طبق نوشتههایی که در آن سقراط را توصیف کردهاند، او صدای خِرَدی را در درون خود احساس کرده و با آن صدا گفتگو میکرد. این صدا سقراط را مورد خطاب قرار داده و او را از انجام اعمال غیراخلاقی دور میکرد. قدیسان و افراد دیگری نیز بودهاند که تجربیات مشابهی داشتهاند و در طول تاریخ از آنها نام برده شده است. برای مثال ژان آو آرک[۱۱] نیز یکی از افرادی بوده که صداهایی را میشنید و فرشتگانی را میدید. همه این مثالها بیانگر ایناند که در سنتها و فرهنگهای مختلف، چنین تجربیاتی رخ میدهند و این تجربیات مختص یک سنت خاص نیستند.
حال اگر بخواهیم این تجربیات را در جامعه امروزی بررسی کنیم، در همان وهله اول مشاهده میکنیم که نگرش کلی جامعه نسبت به فردی که ادعا میکند صداهایی را میشنود یا چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند و نمیشنوند، اظهار نگرانی و فکر کردن به رواندرمانی است. فهم عمومی در جامعه نسبت به این تجربیات، وجود مشکلی در روح و روان است. این تجربیات نگرانی برانگیز البته با مکاشفات و شهودات موجود در سنتها شباهت هایی دارد. بنابراین سوالی که پیش میآید، این است که چگونه میتوان اندیشمندان و فیلسوفان بزرگی که ادعای مکاشفه و شهود داشتهاند را در کنار بیماران و افراد دارای اختلالات روانی قرار داد و گفت که تجربیات آنها جنبه مرضی داشتهاست؟
ویلیام جیمز در رابطه با همین تجربیات که در آنها صدایی شنیدهشده یا چیزهایی دیدهشده، مواردی را در کتاب خود ارائه میدهد. یکی از این افراد، سنت پل[۱۲] است که در کتاب مقدس نیز به او اشاره شدهاست. مورد بعدی، سنت آگوستین[۱۳] قدیس است که اندیشمند مسیحی بزرگی است. او به دلیل تجربیات مکاشفهای که از سر گذرانده، به سمت مسیحیت سوق یافتهاست. این افراد به علاوه موارد دیگر، گزارش کردهاند که صداهایی را شنیدهاند که بقیه نمیشنیدند.
با توضیحاتی که جیمز در کتاب خود درباره تجربیات مکاشفهای این افراد ارائه داده، میتوان متوجه شد که نگاه جیمز در این باره، بر خلاف معمول، شبیه نگاه فروید است. جیمز بیان میکند که این تجربیات ممکن است برخاسته از اختلالات از جمله هیستریا باشد یا عکسالعملهایی از جانب ناخودآگاه انسان باشد که در قالب این تجربیات خود را نشان میدهد.
علاوه بر جیمز، اندیشمندان دیگری نیز بودهاند که در رابطه با تجارب مکاشفهای کنجکاو بوده و مطالعاتی در این باره داشتهاند. نتیجه مطالعات این اندیشمندان نیز بیشتر دربردارنده جنبه مرضی این تجربیات است. اما یونگ از جمله اندیشمندانی بوده که دیدگاه او به این تجربیات متفاوت از دیگر اندیشمندان بوده است. یونگ خود ادعا کرده که تجربه شنیدن صداها و دیدن مشاهد را داشته است. او در توصیف تجربه خود میگوید:«صدایی که شنیدم، برای من فرمان آمرانهای بود که یا از عقل سلیم (common sense) نشئت گرفته و یا به یک اشاره فلسفی عمیق مربوط میشد. این صدا تقریبا همواره دارای یک عبارت محکم بود و معمولا در پایان رویاها رخ میداد. صدایی که میشنیدم بسیار شفاف و قانعکننده بود؛ به صورتی که هیچکس نمیتوانست در برابر این صدا در لحظه استدلالی بیان کند تا آن گفته را نقض کند. این صدا دارای استیلای بالایی بود. این صدا شاخصهای از حقیقت را به همراه خود داشت؛ به صورتی که در پایان اندیشهها سر میرسید و اندیشهها را خلاصه میکرد و بسیاری از تاملات ناخودآگاه را در خودش هضم میکرد و نتیجهگیری کلی و جامع از همه نظرات و استدلالها ارائه میکرد». با توجه به توصیفاتی که یونگ از تجربه مکاشفهای خود ارائه داده، میتوان نتیجه گرفت که او پتانسیل مثبتی را در این تجربیات میبیند. یونگ بیان میکند:«من باید اعتراف کنم که گاهی ذهن ناخودآگاه ما هوش و هدفمندیای را از خود نشان میدهد که این هدفمندی ذهن ناخودآگاه از بینشهای ذهن خودآگاه بسیار فراتر است».
بنابراین در این بحث شاهد تجربهای هستیم که به وسیله اکثر روانشناسان بیماریانگاری شده، اما از دیدگاه یونگ این تجربیات دارای پتانسیل مثبتیاند که در درون آنها نهفته است. از دیدگاه جیمز این تجربیات حالت خنثی دارند و معمولا باید در بستری بررسی شوند که اتفاق میافتند. جیمز به پیامدهای این تجربیات اهمیت زیادی میدهد و برای قضاوت درباره مثبت یا منفی بودن آنها به پیامدشان توجه میکند.
پژوهشهایی که در بعدها انجام شدهاند نیز نشان دهنده وقوع این تجربیات در دنیای امروزی هستند. طبق یکی از پژوهشهایی که در زمینه تجارب مکاشفهای انجام شده، آزمودنیهایی که این تجارب را از سر گذرانده بودند، ادعا کردند که صداهایی که میشنوند، منشا بیرونی دارند؛ یعنی وجودی بیرون از فرد با او سخن میگوید. حتی زمانی که این افراد بیان میکنند که صدایی در ذهنشان است، بیان میکنند که این صدا محتوایی دارد که با محتوای ذهنی خود فرد متفاوت است و فرد با این محتوا احساس بیگانگی میکند. تجارب دیداری نیز چنین اند؛ به این معنا که فرد احساس میکند که این تجربیات منشا بیرونی دارند.
نظریهای در زمینه خودآگاهی وجود دارد که مرتبط با مبحث تجربیات مکاشفهای است و در پی پاسخ به پرسش چرایی وجود صداها در افراد است. این تئوری توسط جولیان جینز[۱۴] مطرح شد. او در کتاب «خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی» بیان میکند که گذشتگان ما تصور میکردند که افکارشان به صورت صداها یا نداهای درونی است که دستوراتی را به آنها میدهد. این صداهای درونی فشار و اجباری را به فرد تحمیل میکردند تا کاری را انجام دهد. آنها این تصور را داشتند که این صداها، از طرف رهبری در جامعه یا از طرف خدا به سمت آنها میآیند. البته در جوامع مدرن که محیط متفاوتی برای رشد مغز فراهم است، افراد این صداها را به عنوان افکار درونی که منشا آنها در درون خود فرد است، به حساب میآورند و مخالف این هستند که این صداها از جانب بیرون، به فرد القا میشوند. البته جینز درباره این مسئله استثنائاتی را قائل میشود. او بیان میکند که عرفا، هنرمندان و افرادی که از اسکیزوفرنی رنج میبرند، صداهایی را میشنوند که منشا آنها را عالم ماوراء میدانند.
نظریه جینز نیز همانند همه نظریهها مورد انتقاد قرار گرفته است. از جمله انتقاداتی که به این نظریه وارد شده، عدم ابطالپذیری آن است. زیرا برای انجام پژوهشهایی در رابطه با این نظریه باید به قدما و افکار و اذهان آنها نفوذ کنیم که این کار غیرممکن است. اما باید گفت که این نظریه دربردارنده نکاتی است که بیان میکند چگونه فرهنگ به درک افراد از نداهای درونیشان شکل میدهد. این نظریه اکنون کمتر نسبت به گذشته مورد توجه قرار میگیرد.
نظریه دیگری که درباره شنیدن صداهایی در تجربیات مکاشفهای بیان شده، نظریه فراگیری حسی (Sensory Overrides) است که توسط تانیا لورمنِ[۱۵] انسانشناس بیان شدهاست. او در این نظریه به نقش مهم فرهنگ در درک و تفسیر این صداها توجه میکند. برای مثال در فرهنگ اسلامی کسی ادعا نمیکند که صدای بودا را شنیدهاست و بالعکس. البته قابل توجه است که زمینه فرهنگی متاثر از دینِ موجود در آن فرهنگ نیز است و فرد با توجه به هر دو عامل فرهنگ و دین، صداها و تجربیات مکاشفهای را تفسیر میکند.
لورمن در این نظریه بیان میکند که ذهن ما علاوه بر اینکه دادههایی را از محیط دریافت کرده و پردازش میکند، قابلیت پیشبینی نیز دارد. برای نمونه رابطه چشم و مغز را در نظر بگیرید. تعدادی مسیر عصبی از طرف چشم به مغز وجود دارد و تعداد بیشتری مسیر عصبی از طرف مغز به چشم وجود دارد. از طریق این مسیرها مغز به چشم دستور میدهد که به چه سمتی نگاه کند و چشم نیز اطلاعاتش را از طریق مسیرهایی به مغز میفرستد. این مسیرهای دوطرفه اشاره به این موضوع دارند که علاوه بر اینکه دادههایی از محیط بیرون وارد مغز میشوند، مغز نیز جاهای خالی و مواردی که درباره آنها اطلاعاتی ندارد یا اطمینانی به دادههای موجود ندارد را بر اساس انتظارات و پیشبینیهایی که دارد، پر میکند و بهترین و فراگیرترین تصویر را در این شرایط قرار میدهد. لورمن همین رابطه را برای تجربیات مکاشفهای افراد نیز در نظر میگیرد و بیان میکند فردی که صدایی را میشنود، طبیعتا با سطح بالایی از ابهام مواجه است و سیستم ادراکی او سعی در درک واقعه دارد. در این شرایط انتظارات تبدیل به ادراک میشوند. بنابراین فرد چیزی را که انتظار دارد و در فرهنگ به آن توجه کرده و توسط فرهنگ به او عرضه شده، به عنوان جزئی از ادراک خود تلقی میکند. در رابطه با تجربیات مکاشفهای نیز میتوان گفت که فرد صداهایی را که شنیده، با توجه به انتظاری که از طریق فرهنگ و دین به او منتقل شده، تفسیر میکند و این صدا را مثلا به خداوند یا فرشتگان مقدس نسبت میدهد.
اگر این نداهای درونی در بستر دینی در نظر گرفته شوند، ملاحظه میکنیم که در بعضی مواقع، سنتهای دینی درباره اینکه چگونه میتوان گفتگوها و نداهای درونی را رشد داد، توضیحاتی ارائه کردهاند. به این معنا که این سنتها این تجربیات را پرورش داده و راهحلهایی برای بهبود و انگیختن آنها ارائه میدهند. برای مثال کتابی با عنوان گفتگویی با خدا[۱۶] وجود دارد که در آن به مراحلی اشاره شده که فرد را برای درک نداهای الهی راهنمایی میکند. اولین مرحله از مراحل درک نداهای الهی، خواندن کتاب مقدس است. در این مرحله توصیه میشود که باید کتاب مقدس خوانده شود تا لحن خدا را فهمید. این کار برای این است که اگر خداوند از طریق صداهایی با فرد صحبت کرد، شخص بتواند این صداها را تشخیص داده و آنها را درک کند. دومین مرحله از مراحل درک نداهای الهی، راهنمایی فرد برای یافتن مکانی است که در آن مکان، شخص به آرامش دست مییابد و به افکار خود نظم میدهد. سومین مرحله این است که چگونه باید به دنیای ذهن خود توجه کرد و تصاویر و افکار و رویاهایی که در درون ذهن جریان دارند را بررسی کرد. آخرین مرحله آموزش راههایی برای نوشتن گفتگوها به صورت کاملا شفاف و قابل فهم است.
موارد دیگری وجود دارد که در آن فردی که این تجربیات را از سر میگذراند به عنوان مجرایی برای انتقال پیام تلقی میشود. به این صورت که فرد شنیدههای خود را با سرعت بیان میکند؛ بدون اینکه حتی به معنی هر کدام از آن کلمات فکر کند و در انتها ادعایی که فرد دارد، این است که این سخنان، از جانب او نیست و او صرفا انتقال دهنده بودهاست.
توضیحاتی که تا اینجا درباره تجربیات مکاشفهای بیان کردیم، به نوعی اسرارآمیز به نظر میرسند. با این حال باید توجه کرد که این تجربیات، نادر نیستند. برای مثال در تعدادی از کلیساهای مسیحی در آمریکا، تمرینی به افراد داده میشود که با عنوان «صحبت کردن به زبانهای ناشناخته» یا «گلاسولالیا»[۱۷] نامیده میشود. در این تمرین افراد کلمات یا صداهایی شبیه به گفتار را ادا میکنند که این کلمات شباهتی به هیچ کدام از زبانهای شناختهشده ندارد. این تمرین، در کلیساهای مسیحی رواج دارد. حتی سناتورهای آمریکایی نیز در این تمرینها شرکت کرده و ویدیوهایی از آنها موجود است. در این تمرینها از خداوند خواسته میشود که از طریق زبان یکی از حاضرانی که در حال عبادت است، صحبت کند. فردی که در حال صحبت به زبانی ناشناخته است، و این زبان چیزی مانند حالتی بین خنده و گریه است.
توضیحاتی که تا اینجا ارائه دادیم، بیشتر درباره صداهایی بود که در تجربیات مکاشفهای شنیده میشد. باید گفت که شنیدن صدا تنها شکل از تجربیات مکاشفهای نیستند؛ بلکه برای برخی از افراد تجربیات کاملا به صورت بصری و تصویری رخ میدهند. در پژوهشی بینفرهنگی که در سال ۲۰۲۰ بر روی تجربیات مکاشفهای انجام شده، نتایج نشان دادهاند که تجربه مکاشفهای ۲۷ درصد از آزمودنیهای آمریکایی و ۱۶ درصد از آزمودنیهای هندی و ۲۰ درصد از آزمودنیهای چینی به صورت دیداری بودهاست. البته در این مطالعه مرز دقیقی بین توهم و تجربیات مکاشفهای وجود نداشته و ممکن است تعدادی از این تجارب ذیل توهمات قرار بگیرند. اما هسته اصلی مکاشفات این است که فرد تصویری را درک میکند که به نظر میرسد از بیرون از خودش بر او عارض میشود.
هنگامی که از مشاهد سخن میگوییم، منظورمان همان سمبلها، نشانهها و تصاویری است که ریشه در ارتباطی دارند که به نظر فرد از منبعی بیرون از فرد سرچشمه میگیرند. یکی از مثالهای مشاهد که در طول تاریخ نیز بسیار معروف بوده، کنستانتین[۱۸] میباشد. کنستانتین یکی از امپراطورهای رومی بود که مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراطوری روم اعلام کرد و از جمله کسانی است که در گسترش دین مسیحیت نقش بسیاری داشته است. علت اینکه او مسیحیت را به عنوان دین رسمی اعلام کرد، تجربهای بوده که خودش از سر گذراندهبود. او در بحبوحه جنگی که بر سر فرمانروایی بر کل امپراطوری بود، صلیبی را مشاهده میکند که از جنس نور بود و بالای خورشید قرار داشت. همچنین به زبان یونانی بر روی آن نوشته شدهبود که از طریق این نشان، شما میتوانید چیره شوید.
ویلیام جیمز نیز به این مشاهد در تجربیات مکاشفهای توجه داشته و بیان کرده که در این مشاهد، گویی آگاهی روزمره آدمی تغییر میکند. همچنین او بیان میکند که مفهوم نور تقریبا در تمامی مشاهد دیده میشود و ظاهر شدن آن مشابه حالتی است که برای کنستانتین رخ داده است.
لورمن نیز درباره این مشاهد، مثال خانمی با نام آشیا[۱۹] را بیان میکند. آشیا در توصیف تجربه مکاشفهای خود چنین بیان میکند:«در حال عبادت بودم. به بالا نگاه کردم؛ هوا ابری بود. خورشید از پشت ابرها میدرخشید و همانند یک دست نمایان بود. همه چیز بسیار صمیمانه به نظر میرسید. به یاد میآورم که در میان آبها راه میرفتم و خودم را میدیدم که در حال راه رفتن هستم. این تجربه، عرفانیترین و رازآلودترین تجربهای بود که تا به حال برای من اتفاق افتاده بود. بسیار ترسیده بودم. واقعا وحشت کردهبودم. اما بعد از آن احساس شادی میکردم».
همچنین لورمن بیان میکند که در فرهنگهای مختلف، راهکارها و تمرینات متفاوتی برای دیدن این مشاهد وجود دارد؛ به طوری که لورمن ادعا میکند:«اگر شما تمریناتی را در مورد تصاویری که به ذهنتان میآیند داشته باشید، این تمرینات منجر به تجارب مکاشفهای خواهد شد». از جمله قدیمیترین روشهایی که با استفاده از آن میتوان به دیدن این مشاهد رسید، یوگا است که در نظام پاتانجالی[۲۰] هشت تمرین سلسله مراتبی دارد که در طی آنها افراد نسبت به جهان بیرون فاصله پیدا میکنند و از آن جدا میشوند و توجه و کنترلشان بر بدن و مخصوصا تنفس بیشتر میشود. افراد کم کم به آگاهی یکپارچهای دست پیدا میکنند و در نتیجه آن، تفاوت بین ذهن و عین و درون و بیرون کمرنگ میشود. به این فرایندها جذب یا absorption یا سامادهی[۲۱] گفته میشود. همچنان که فرد در این هشت مرحله جلو میرود، قدرتی با عنوان سیدهی[۲۲] به دست میآورد. فرد با استفاده از این قدرت، مشاهد ناگهانیای را مشاهده میکند که در دایره حواس پنجگانهاند. در کل به توانایی دیدن چنین مشاهدی، سیدهی گفته میشود. در نظام پاتانجالی هشدار داده میشود که این توانمندی، توجه را منحرف میکنند تا شما نتوانید به حالت سامادهی یا جذب که نوعی یکپارچگی است، برسید. حالت سامادهی یا جذب، همانند تجارب رازآمیز عرفانیاند که در قسمتهای بعدی به آنها خواهیم پرداخت.
از نظر رالف هود[۲۳] که روانشناس بزرگی در زمینه مطالعات تجربیات روحانی است، روش دیگری که باعث ایجاد مشاهد میشود، استفاده از مخازن جداسازی حسی[۲۴] است. این مخازن محرومیت حسی ایجاد میکنند و جلوی ورودیهای حسی را میگیرند. این مخزن در مکان تاریکی قرار دارد و عایق صوت است. در این شرایط، هیچ محرکی مزاحم خلوت ذهن و جسم نمیشود و فرد کم کم شروع به دیدن مشاهدی میکند. برای مثال ممکن است نور یا اشکال هندسی یا شخصیتهای کارتونی یا دینی مشاهده شوند.
علاوه بر روشهای بالا، روشهای دیگری نیز وجود دارند که میتوان با استفاده از آنها موفق به دیدن مشاهدی شد. برای مثال مصرف روانگردانها یکی از این روشهاست که مطالعات زیادی بر اساس آن انجام شده است. پژوهشگران تصاویری را که بعد از مصرف روانگردانها مشاهده شدهاند، با تصاویری که در مخازن جداسازی حسی ایجاد شدهاند، مقایسه کردهاند و مشاهده کردهاند که دستههای مختلفی که از این تصاویر دیده و تجربه میشوند، در بین هر دو گروه میزان متناسبی دارند. برای مثال تصاویری که مرتبط به دسته دینیاند، در میان افرادی که روانگردان مصرف کردهاند، زیاد اتفاق میافتند. این اتفاق حتی زمانی هم که این افراد کل تجربهشان را به عنوان دینی لحاظ نمیکنند نیز اتفاق میافتد.
تا اینجا درباره صداهایی که افراد در تجربیات مکاشفهای میشنوند و تصاویری که مشاهده میکنند، توضیحاتی ارائه کردیم. در ادامه به مبحث بینشمندی اشراقی (Epiphanies) و فراخوانده شدن (Callings) میپردازیم. این مباحث در ذیل بحث مکاشفه قرار میگیرند، اما تفاوتهایی دارند. در تجربیات مکاشفهای که قبلا بیان کردیم، محتوای تصویری و صوتی وجود داشتند؛ اما در بینشمندی اشراقی و فراخوانده شدن، معانیای در ذهن فرد پدید میآید و محتوای صوتی و تصویری وجود ندارد. برای درک بهتر، با یک مثال از کتاب «آگاهی کیهانی»[۲۵] نوشته آر ام باک[۲۶] پیش میرویم. ویلیام جیمز نیز بارها به این کتاب ارجاعاتی داده است. در این کتاب تجربهای بیان میشود که دربردارنده صدا و تصویر نیست؛ بلکه حالت بینشمندی اشراقی دارد. در این تجربه فرد بیان میکند که مانند یک رعد و برق، تجربهای از درک معنی جهان برای او ایجاد شده است. در این تجربه، صرفا اعتقاداتی در ذهن او به وجود نمیآیند؛ بلکه این مفهوم را دریافت میکند که کیهانی که برای او مجموعه مردهای محسوب میشد، حضوری زنده است. او درک میکند که زندگی در وجود انسان لایتناهی یا ابدی است و عشق زیربنای کل جهان است. بعد از این درک کلی که فرد به دست آورده، چهارچوبهای قبلی که در ذهنش وجود داشتهاند، خوار و کوچک و حتی خندهدار به نظر میآیند.
همچنین نوع دیگری از این تجربیات، تجارب فراخوانده شدن است. در این تجارب، فرد تجربهای را از سر میگذراند که به زندگیاش جهت میدهد و بر تصمیمات او تاثیر میگذارد. تجربه فراخوانده شدن حتی در زمینه انتخاب شغل نیز دخیل است. در تجربه فراخوانده شدن، تغییراتی در وضعیت فعلی آگاهی ایجاد میشود و برای فرد جهتگیریهایی را تعیین میکند. این تجربیات ممکن است در دوران گذار و نقاط عطف زندگی اتفاق بیفتند و فرد این حس را داشته باشد که گویی فراخواندهشده تا به سمت مسیر خاصی حرکت کند. بر همین اساس، کتابی با عنوان «فراخوانده شدن»[۲۷] توسط دیوید ییدن[۲۸] در سال ۲۰۱۵ نوشته شده و او نگاههای علمی، دنیاگرایانه (سکولار) و مذهبی را نیز در رابطه با این تجربیات بررسی کردهاست. همچنین در این کتاب به تجربیات فراخوانده شدن اشاره میشود که در اثر آنها مسیر شغلی فرد عوض میشود و فرد به مشاغلی علاقه پیدا میکند که قبلا علاقهای به آنها نداشت. در این کتاب نشان داده میشود که افراد فارغ از اینکه نظام عقاید دینی یا معنوی داشته باشند و دیندار یا خداناباور باشند، گزارشاتی درباره تجربیات مکاشفهای ارائه دادهاند که در این تجربیات دانشی را درباره اینکه جهت زندگیشان باید به کدام سمت باشد و چه حرفهای را در پیش بگیرند، کسب کردهاند. برای مثال مارتین سلیگمن[۲۹] که یکی از بزرگترین روانشناسان و پایهگذاران روانشناسی مثبت است، اعلام کرده که از چنین تجربیاتی که مسیر زندگی فرد را تعیین میکنند، داشته و از آن تجربه در مسیر شغلی خود استفاده کردهاست. سلیگمن درباره تجربه خود چنین بیان میکند:«بعد از گفتگویی درباره مسیر تحقیقاتیام درباره مطالعه حیوانات یا مطالعه انسانها که بر سر میز ناهار با روانپزشکی با نام آرون بک[۳۰] داشتم، رویای قدسی را تجربه کردم و درکی از اینکه میخواهم با زندگیام چه کنم، به دست آوردم. در این رویا دیدم که در موزه گوگنهایم[۳۱] از پلهها بالا میروم. در روبروی من اتاقهایی وجود داشتند که افراد داخل این اتاقها در حال ورقبازی بودند. از یکی از حاضران پرسیدم که چرا همه در حال ورقبازی هستند؟ در همین حین، سقف موزه گشوده شد و الههای ظاهر شد. ظاهر این الهه به صورتی بود که من هیچگاه نمیتواند او را فراموش کنم. الهه رو به من گفت که سلیگمن، حالا شروع به پرسیدن سوالات خوب و درستی کردهای».
مایکل استگر[۳۲] و همکارانش در پژوهشی بررسی کردهاند افرادی که مانند سلیگمن تجربه فراخواندهشدن از سمت یک حس متعالی را دارند، همبستگی خوبی با انگیزش شغلی بالاتر و معنا در زندگی دارند. بنابراین کسی که سطح بالایی از حس فراخوانده شدن را دارد، انگیزش شغلی بالاتر و معنای زندگی بیشتری نیز دارد.
این تجربیات نیز همانند سایر تجربهها، از جنبههای مثبت و جنبههای بالینی و مرضی بررسی میشوند. اگر فردی نزد روانشناسی برود و بیان کند که صداهایی را میشنود که به زندگی او جهت میدهند و بینشهایی را برای او فراهم میکنند، همین توصیف کافی است تا روانشناس تشخیص مرضی برای فرد قائل شود. پژوهشهایی نیز در این زمینه انجام شدهاند که دستیاران پژوهشگر به آزمودنیهای روانپزشک و روانشناس، گفتهاند که صداهایی میشنوند و باقی حالات کاملا عادی و طبیعی بودهاست. روانپزشکان و روانشناسان به عنوان آزمودنیهای این پژوهش به محض شنیدن این عبارت، برای آنها تشخیص مرضی گذاشته و درمانهایی برای آنها تجویز کردهاند. البته باید این نکته را روشن کرد که روانپزشکان و روانشناسان بر این اساس تشخیصهای مرضی بر روی این افراد میگذارند که صداها مخصوصا صداهایی که تفکرات و رفتارهای فرد را مختل میکنند و چندگانهاند، از جمله معیارهای تشخیصی اسکیزوفرنیاند. علاوه بر اسکیزوفرنی، این صداها میتوانند در اختلالات دوقطبی و اختلالات خلقی نیز ظاهر شوند. بسیار مهم است که اگر شنیدن صدا ناشی از چنین اختلالاتی است، درمان صورت گیرد. هر چه شاخصههای روانپریشی مانند توهمات شنیداری ادامه پیدا کنند، این احتمال وجود دارد که عواقب منفی دامنگیر فرد شوند و از لحاظ هیجانی و احساسی به هم ریخته و خطر ابتلا به روانپریشی داشته باشند. همچنین بر اساس مطالعاتی که انجام شدهاند، خطر خودکشی نیز در این افراد بالاتر میرود. افرادی که صداهایی را میشنوند یا چیزهایی را میبینند، معمولا برای دیگران خطرناک نیستند؛ اما دستهای از این افراد وجود دارند که از شرایط طبیعی فراتر رفته و نابسامان میشوند و ممکن است که تبدیل به خطری برای خود و دیگران شوند. چنین افرادی نیازمند درماناند.
اختلال دیگری که ممکن است شنیدن صدا یا دیدن تصاویر حاصل آن باشند، شامل این است که فرد فکر کند فکری توسط فرد دیگری در ذهن او قرار داده شده است. این اختلال thought insertion نام دارد. برای مثال در اختلال پارانویا ممکن است فرد چنین بیان کند که دشمن من فکری را در ذهنم کاشتهاست.
البته باید توجه داشت DSM که کتاب مرجع تشخیص اختلالات روانی است و معیارهای اختلالات روانی را بیان کرده است، استثنائاتی را قائل میشود که مرتبط به زمینه فرهنگی افراد است. DSM بیان میکند که اگر تجربهای مانند شنیدن صدا در زمینه فرهنگی طبیعی باشد، بنابراین نیازی به تشخیص مرضی برای آن وجود ندارد. پژوهشهایی نیز در این باره انجام شدهاند که نشان دادهاند شنیدن صدا بین شمار زیادی از مسیحیان اوانجلیکال آمریکایی[۳۳] میتواند معمول و بهنجار باشد. البته ممکن است بین این افراد نیز کسانی وجود داشته باشند که وضعیت مرضی دارند. بنابراین قضیه تا حدودی پیچیده است.
از این رو، فرهنگ نقش بسیار بزرگی در تفسیر تجربیات مکاشفهای به عنوان بهنجار یا مرضی بودن این تجربیات دارد. تجربیات مکاشفهای همواره مرضی در نظر گرفته میشوند؛ در حالی که از لحاظ آماری در فرهنگهایی مانند جامعه مسیحیان اوانجلیکال، ممکن است این تجربیات بهنجار باشند. برای درک بهتر از نقش فرهنگ، این مثال را در نظر بگیرید که در بالی[۳۴]، نوعی جنون اولیه که مانند روانپریشی است، به عنوان نشانهای در نظر گرفته میشود که فردِ دارایِ این جنون، شفادهندهای سنتی در آینده خواهد بود. وجه تمایز این تجربه با وجه مرضی این تجربه در فرهنگ بالی در این است که در شرایطی که توصیف کردیم، فرد طبیعت مثبتی دارد و کیفیات مثبتی در صداها و تصاویری که او میبیند، مشاهده میشود. مثال بعدی درباره فرهنگ چینی است. در چین با اینکه دولت تاثیراتی بر مذهب داشته و تغییراتی در باورهای مذهبی افراد به وجود آورده است، اما به لحاظ فرهنگی، تجربیات روحانی که در آنها ارتباطاتی با اعقاب و درگذشتگان صورت میگیرد، پذیرفتهشده و عادی است.
در کل، در کشورهای غربی این پیشفرض وجود دارد که تجربیات مکاشفهای جنبه مرضی دارند و تشخیص مرضی عکسالعمل رایجی به افرادی است که ادعا میکنند صداهایی را میشنوند و مشاهدی را میبینند. با این حال افراد دیندار یا غیردیندار، رهبران روحانی و حتی روانشناسان و روانپزشکان معاصر زیادی بودهاند که اشاراتی به منافع و مزیتهای این تجربیات داشتهاند. یونگ در رابطه با این موضوع در نوشتههایش میآورد:«اگر شخصی مشاهدی دارد و یا صدایی میشنود، این به معنای این نیست که شخص لزوما مبتلا به جنون است. افراد کاملا نرمال نیز میتوانند تصاویری را در لحظاتی ببینند». بنابراین به دلیل اینکه اتفاق نظری در زمینه مثبت یا منفی بودن این نتایج وجود ندارد، باید به اصل کارکردگرایی یا همان نتایج مثبت و منفی جیمز برگردیم که طبق این اصل، توجه عمده به ثمرات تجربه است. اگر تجربه باعث درد و رنج و کژکارکردی است، تجربه موجود باید مرضی در نظر گرفتهشود. اما اگر تجربه برای فرد ثمراتی همچون بهروزی و بهبود عملکرد را در پی دارد، باید مثبت در نطر گرفته شود. مواردی نیز وجود دارند که این تجربیات از لحاظ فرهنگی بهنجار تلقی میشوند و نتایجی که برای سلامت روان دارند، خنثی است.
همچنین کاملا ممکن است فردی که صدایی میشنود یا مشاهدی میبیند، با این موضوع کنار بیاید و کاملا سازگار شود. برای مثال این فرد ممکن است تجاربی را که منفی بوده و نتایج منفی به دنبال داشتهاند، تبدیل به تجارب مثبت و یا خنثی کند. این کار با مقایسه تجربه جدید با تجربه افراد دیگر و نرمالسازی این تجربه، بررسی تجربه در بستر خودش و گفتگو با دیگران در مورد تجربه صورت میگیرد. سازمانی که چنین کاری را انجام میدهد، «شبکه شنیدن نداها»[۳۵] است. رسالت این سازمان این است که این موضوع را عادیسازی کند که انسانها در هر سن و سالی و با هر پیشینهای، ممکن است در مقطعی از عمرشان صداهایی را به دلایل مختلفی بشنوند. با اینکه افراد با داشتن چنین تجربهای برآشفته میشوند، اما آنها میتوانند راههایی را برای سازگاری و زیستن با این صداها پیدا کنند و تقریبا عدهای از افراد این کار را میکنند.
همانطور که اشاره کردیم، تجربیات مکاشفهای بر اساس ثمراتی که دارند، میتوانند مثبت یا منفی تلقی شوند؛ اما محتوای این تجربیات نیز میتواند به مثبت و منفی تقسیمبندی شود. لورمن در این باره بیان میکند:«به نظر میرسد که ما از شواهد خوبی برای تقسیمبندی این پدیده شبه پندار به دو دسته برخورداریم. دسته اول از این پدیده شبه پندار، در نتیجه فرایندهای بیمارگونه است و به اختلالاتی همچون اسکیزوفرنی و دوقطبی مرتبط است. در این دسته توهم بسیار دیده میشود و این توهمات دامنه وسیعی دارند و برای فرد حالاتی از آشوب را ایجاد میکنند. این توهمات بیشتر شنیداری هستند و به همراه خود، باورها و پندارهای ثابتی دارند که دیگران در این باورها با فرد متفاوتند. در واقع این باورها مختص به خود فرد است. دسته دوم از پدیده شبه پندار، دسته معمولی یا غیر مرضی نام دارد که در این دسته، فراگیری حسی به ندرت رخ میدهد و در صورت رخ دادن، بسیار کوتاه و گذرا است و باعث برآشفته شدن فرد نمیشود.
در راستای این دستهبندی که ارائه کردیم، نویسندگان کتاب بیان کردهاند که در پژوهشها چنین به دست آمده که تجارب مکاشفهای با سلامت روان بالا همبستگی مثبت دارند. این نتیجه مشابه نتیجهای است که برای تجربیات قدسی به دستآمده و تجربیات قدسی را با سلامت روان و سطح بالای بهروزی در ارتباط دانستهاند. سنجههایی که در این پژوهشها برای عامل سلامت روان به کار رفته، بهزیستی، داشتن احساسات مثبت و برقراری روابط اجتماعی خوب است که تمامی این عوامل با تجربیات مکاشفهای رابطه معنادار مثبت داشتهاند. نکته بسیار جالب این است که حتی افرادی وجود دارند که از بیماریهای روانی رنج میبرند؛ اما ممکن است با تجربیات مکاشفهای که از سر میگذرانند، بهبود یابند.
به علاوه اینکه مشاهد، صداها و بینشمندیهای اشراقی که در تجربیات مکاشفهای رخ میدهند، محتوای اطلاعاتی دارند. به این معنا که فرد اطلاعاتی را شنیده یا دیده و یا به سطحی از معنا در جهان خارج دست یافته است. در واقع هر کدام از این موارد محتوای صریحی دارند که باقی تجربیات در این حد آشکار نیستند و حدی از ابهام را درون خود دارند. بنابراین بر اساس این کیفیات است که تجربیات مکاشفهای از سایر تجربیات روحانی متمایز میشوند.
حال سوالی که پیش میآید، این است که آیا محتوای تجربیات مکاشفهای میتوانند مفید بوده و مورد استفاده قرار گیرند؟ برای پاسخ به این سوال باید بیان کنیم که تجربیاتی وجود دارند که در آنها خلاقیت و هنر به وجود میآیند و این تجربیات شباهت زیادی به تجارب مکاشفهای دارند. برای درک بهتر، با مثالی از نائومی شیهاب نای[۳۶] که شاعر است، به پیش میرویم. او چنین بیان میکند:«در مسافرتی که با همسرم رفته بودیم، تمامی مدارکمان به سرقت رفت. به همین دلیل همسرم دنبال بازپس گرفتن این مدارک بود تا بتوانیم به ادامه سفر خود بپردازیم. در همین حین، من دور میدانی نشستهبودم و به افرادی که در حال عبور بودند، نگاه میکردم. ناگهان کلمات شعری که میخواستم آن را بسرایم، به گونهای به سراغ من آمدند که گویی آمدن این کلمات در بین مردم غوطه میخوردند و با عبور مردم در ارتباط بودند». در اینجا مشاهده میکنیم که خلاقیتی در این بین رخ داده که شباهت بسیار زیادی به تجارب مکاشفهای دارند و در عین حال مفید و به درد بخور نیز میباشند. با این تفاوت که تجربیاتی که خلاقانه هستند و یا منجر به نتیجه خلاقانهای میشوند، پیچیدهتر و مبهمتر از تجربیات مکاشفهایاند. طبق مطالعاتی که انجام شده، افرادی ادعا میکنند که تجربیات مکاشفهای داشتهاند که خلاقیت آنها را تشدید کرده و باعث شده که راههایی برای تکرار کردن تجربه در درون خود پیدا کنند. کارل یونگ تکنیکی را ارائه داد که بتوان با استفاده از آن، مشاهدی را دید. او نام این تکنیک را تصویرسازی فعال (Active Imagination) گذاشت. او بیان میکند که راهی که از آن میتوان برای رسیدن به وضعیت ذهنی که در آن بتوان صداها، مشاهد و بینشمندیهای اشراقی را تجربه کرد، این است که فرد در اتاق تاریکی بنشیند و چشمانش را ببندد و تصور کند که در حال حفر چالهای است. فرد باید تلاش کند تا فرایند حفاری را تا جایی که میتواند، با جزئیات بیشتری تصویرسازی کند و به پیش برود. این تصویرسازی باید تا حدی قوی باشد که فرد بعد از مدتی به این درک برسد که واقعا در حال حفاری یک چاله است. بر همین اساس، یونگ بیان میکند که اگر فرد صداها را نیز همانند فرایند حفاری چاله در پیش بگیرد، ممکن است دوباره چنین تجربهای برای او تکرار شوند.
علاوه بر یونگ، افراد دیگری نیز بودهاند که برای رسیدن به این تجربیات و تکرار آنها راههایی را بیان کردهاند. برای مثال کتابی با عنوان «فرایند خلاقانه»[۳۷] توسط گیزلین[۳۸] در سال ۱۹۸۵ نگارش شدهاست. در این کتاب، گیزلین بیان میکند که سه مرحله برای رسیدن به بینشمندی اشراقی وجود دارد. مرحله اول، دوره زمانی استغراق یا غوطهوری است. در این مرحله فرد درباره موضوعی که مورد نظرش است، تا جایی که میتواند میآموزد. مرحله دوم، دوره نهفتگی نام دارد. در این مرحله فرد درباره موضوعات دیگری فکر میکند تا حواس خود را از موضوع اصلی پرت کند. به این معنا که موقتا موضوع تفکر خود را عوض میکند. پژوهشها نیز نشان دادهاند که این مرحله لزوما نباید طولانی باشد و وجود موضوعی که حواس فرد را به صورت موقت پرت کند، کافی است و نیازی به طولانی مدت و گسترده بودن این دوره وجود ندارد. مرحله سوم، مرحله مکاشفهای است که در این مرحله ممکن است ایدهای به ذهن خودآگاه فرد ارائه شود.
مواردی در طول تاریخ فلسفه و علم و هنر وجود دارند که فرد صدا یا تصویری را درک کرده و چنین برداشت کرده که این محتوا از یک منبع بیرونی ارائه شدهاست. سپس این محتوا باعث کشف بزرگی در طول تاریخ شده است. بنابراین آنچه در سه مرحلهی عنوان شده بیان شد، مشابه همان چیزی است که در تجارب مکاشفهای رخ میدهد؛ یعنی فرد بعد از سپری کردن این مراحل نیز صداهایی را میشنود و یا مشاهدی را میبیند. در نهایت، محتوای تجربیات مکاشفهای که درک میشوند، نهیبی به ما میزنند. به این معنا که محتوای درک شده لزوما دقیق و اصیل نیستند و ممکن است قابل استفاده نباشند. از این جهت، باید بدون توجه به منشا این محتوا، تجزیه و تحلیل اخلاقی و نقادانه بر روی آن انجام گیرد.
مطالعات علوم شناختی نیز تجربیات مکاشفهای را بررسیکرده و نتایجی به دست آوردهاند. تصویربرداریهایی از افرادی که «صحبت کردن به زبانهای ناشناخته» یا «گلاسولالیا» را تجربه میکنند، صورت گرفته و نتیجه به دست آمده بیانگر این بوده که کارکرد لوب پیشانی در هنگام بروز این اتفاق کاهش یافته است. بر اساس همین کاهش کارکرد، احساس کنترل آگاهانه نیز کاهش مییابد و فرد احساس میکند تحت کنترل افراد دیگری قرار گرفته و عاملیت او از دست رفته است. تحت تاثیر همین عامل است که افراد احساس میکنند تجربیات مکاشفهای برایشان رخ داده که منشا بیرونی دارند.
مطالعات دیگری که توسط متخصصان علوم شناختی انجام شده، بر روی نوابغ و کسانی صورت گرفته که قوه خلاقیت بالایی در ریاضیات و موسیقی و کمدی دارند. نتیجه این مطالعات بیانگر این است که مغز این افراد مخصوصا در مواقعی که خلاقیت به خرج میدهند، همانند مغز افرادی که گلاسولالیا را تجربه میکنند، فعالیت میکند و کارکرد لوب پیشانی در هر دو دسته کاهش مییابد؛ با این تفاوت که در این گروه که شامل نوابغ و افراد خلاق است، کارکرد سایر بخشهای مغز افزایش مییابد.
در این پادکست درباره تجربیات مکاشفهای و نوع بروز آنها توضیحات مفصلی ارائه دادیم. سپس درباره ویژگیها و راههایی برای ایجاد و یا تکرار آن بحث کردیم؛ همچنین با استفاده از معیارهایی که ویلیام جیمز در اختیار ما قرار داده، به قضاوت درباره این تجربیات پرداختیم و در نهایت مطالعات علوم شناختی را در حوزه این تجربیات بررسی کردیم. در قسمت بعدی؛ در ارتباط با همزمانی یا synchronicity توضیحات مفصلی ارائه خواهدشد.
پینوشت:
[۱] David Lukoff
[۲] John Locke
[۳] Hobbes
[۴] Bob Dylan
[۵] Cat Stevens
[۶] Margaret Mead
[۷] holy book
[۸] Arjuna
[۹] the god Krishna
[۱۰] Mahabharata
[۱۱] Joan of Arc
[۱۲] Saint Paul
[۱۳] Saint Augustine
[۱۴] Julian Jaynes
[۱۵] Tanya Luhrmann
[۱۶] Dialogue with God
[۱۷] glossolalia
[۱۸] Constantine
[۱۹] Aisha
[۲۰] Patañjali’s system
[۲۱] Samadhi
[۲۲] siddhis
[۲۳] Ralph Hood
[۲۴] sensory isolation tank
[۲۵] Cosmic Consciousness
[۲۶] R. M. Bucke
[۲۷] Being Called
[۲۸] David Yaden
[۲۹] Martin Seligman
[۳۰] Aaron Beck
[۳۱] Guggenheim Museum
[۳۲] Michael Steger
[۳۳] American evangelical Christians
[۳۴] Bali
[۳۵] Hearing Voices Network
[۳۶] Naomi Shihab Nye
[۳۷] The Creative Process
[۳۸] Ghiselin