در بخشهای پیشین (قسمت اول، دوم و سوم) به مقدمات بحث رویکرد علمی به تجربه روحانی پرداختیم. در این پادکست/نوشتار به موضوع عصبشناسی و چگونگی ایجاد تجربه روحانی میپردازیم.
بررسیهای مغزی همواره یکی از مهمترین و جالبترین مطالعات روانشناختی هستند. در این بررسیها محققان سعی میکنند با ارائه محرکهایی، فعالیت بخشهای مغزی دخیل در یک پدیده را بررسی کنند و میزان فعالیت آن بخش را اندازه بگیرند. تجارب روحانی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و در طی مطالعاتی، پژوهشگران سعی کردند تجارب روحانی را وارد آزمایشگاه کنند تا بررسیهای مغزی روی آنها انجام دهند.
این روش مطالعه، دارای پیشینه است و حتی ویلیام جیمز نیز در کتاب خود به ارتباط میان تجربیات روحانی با مغز توجه داشته و فصولی را با عنوان تجربیات روحانی و عصبشناسی ترتیب داده است. امروزه، در علم شناخت تجارب دینی از منظر علوم اعصاب به مدد توسعه تکنولوژی مطالعات گستردهای انجام شدهاست؛ و ما ابزارهای تصویربرداری از مغز را در اختیار داریم و بر اساس نتایج این تصویربرداریها میتوانیم مشخص کنیم که چه فعالیتهایی قبل، حین و بعد از تجارب روحانی در مغز اتفاق میافتند.
همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، ویلیام جیمز نیز به مبحث علوم اعصاب در تجارب روحانی توجه داشت و به دنبال این بود که برای حالات ذهنی مختلف از جمله حالات ذهنی موجود در تجربیات روحانی، مکانیسمها و ساز وکارهای زیستی مشخصی را پیدا کند.
البته همانطور که تمام دانشجویان روانشناسی و علوم اجتماعی در درسهای خود آموختهاند، یافتن رابطه همبستگی میان دو پدیده، به معنای علیت نیست و اگر میان تجربیات روحانی و آنچه در مغز یا سیستم عصبی اتفاق میفتد، همبستگی وجود داشت، نمیتوان لزوما نتیجه گرفت که تغییرات در مغز یا سیستم عصبی، علت تجربه روحانی است. در مجموع دو نگاه در مطالعات تجربیات روحانی وجود دارد. یک نگاه به دنبال تقلیل تجربیات روحانی به کنشها و واکنشهای زیستی است که به آن رویکرد «تقلیل گرایانه» گفته میشود. در مقابل، نگاه دیگر بر این باور است که هرچند میان تجربیات روحانی و عوامل فیزیولوژیک و زیستی رابطه وجود دارد و حتی ممکن است عوامل طبیعی نقش علیتی در تجارب روحانی داشته باشند، اما این عوامل تنها بخشی از علت تجارب روحانی هستند و تجربیات روحانی لزوما به عوامل طبیعی تقلیل نمییابند.
به عنوان نمونه، ویلیام جیمز مخالف این نگاه تقلیلگرایانه بود و تجارب روحانی را فراتر از صرف فعالیتهای زیستی میدانست. ویلیام جیمز در همبستگی میان حالات ذهنی با فعالیتهای مغزی شکی نداشت، ولی در عین حال معتقد بود که شناخت حالات ذهنی از طریق بررسیهای مغزی لزوما به معنای اصالت یا عدم اصالت و تایید یا رد این حالات نیست. برای مثال پی بردن به تغییرات مغز فردی که عاشق میشود، لزوما نمیتواند تعیینکننده این باشد که عشق به یک سلسله تغییر و تحولات عصبی تقلیل مییابد. پس از این بحث مقدماتی و تاکید بر این نکته که یافتن رابطه میان فعالیت زیستی و تجربیات روحانی، لزوما به معنای تقلیل دومی به اولی نیست، به بررسی یافتهها درباره ارتباط میان این دو میپردازیم.
یکی از این بررسیها که با استفاده از فنون تصویربرداری از مغز توسط اندرونیوبرگ صورت گرفت، به دنبال بررسی تفاوتها و شباهتهای میان تجربیات روحانی گروههای مختلف بود. او تعدادی از مراقبهکنندگان تبتی و راهبههای مسیحی را به عنوان آزمودنی مطالعه خود وارد آزمایشگاه کرد. این افراد به صورت مکرر چندین ساعت در روز تمرینات مراقبه داشتند و این تمرینات را در طول چندین سال تکرار کرده بودند. از این رو به نقطهای رسیدهبودند که میتوانستند به صورت کاملا خودخواسته و ارادی، خودشان را در وضعیت ذهنی یگانگی و وحدت عمیق فرو ببرند و احساس اتصال را تجربه کنند. نیوبرگ با بررسی این افراد در پی پاسخ به این پرسش بود که تجارب روحانی چه تاثیری بر فعالیت مغز این افراد داشته است؟ او در این تحقیق، ابزاری را در اختیار آزمودنیها قرار داد که به آزمودنیها این امکان را میداد به محض رسیدن به آستانه تجربه حسی، دکمهای را فشار دهند و بروز این تجربه را به اطلاع آزمایشگر برسانند. آزمایشگر نیز به محض دریافت این علامت، تصویربرداری از مغز را شروع میکرد.
بعد از اتمام تصویربرداری، از آزمودنیها درباره تجربههای اوج و والاییگرایانهشان پرسشهایی شد. پاسخهای مراقبهکنندگان تبتی و راهبههای مسیحی به این پرسشها شباهتها و تفاوتهایی با هم داشت. از جمله شباهتهای بین دو گروه، این بود که هر دو گروه بیان کردند که در طول مراقبه و مناجاتشان، احساس وحدت و یگانگی را تجربه کردند؛ با این تفاوت که مراقبهکنندگان تبتی در پاسخهای خود اشاره کردند که در اوج مراقبهشان، حالاتی مثل ارتباط و وصل بودن به همه چیز را تجربه نمودند؛ در حالی که راهبههای مسیحی بیان کردند که در اوج مناجاتشان، حالاتی از ارتباط و اتصال به «خدا» را تجربه کردند. شباهت دیگری که از تصویربرداری از مغز این افراد متوجه شدند، این بود که در هر دو گروه، فعالیت قطعه آهیانه پشتی-جلویی کاهش یافته یا به اصطلاح بازداری شده بود. این بخش از مغز مسئول مشخص کردن مرز بین بدن فیزیکی و محیط اطراف فرد است و کاهش فعالیت در این قسمت باعث ایجاد حس اتصال و وحدت میشود که در تجارب روحانی دیده میشود.
آیا افرادی که تجربیات روحانی داشتهاند، به دنبال این تجربیات بودهاند و آن را به دست آوردهاند و یا اینکه این تجربیات به صورت ناگهانی رخ داده و یا ترکیبی از این دو حالت بودهاست؟ نتایج نشان دادهاند که حدود ۶۸ درصد موارد این تجربیات را به صورت ناگهانی از سر گذراندهاند. همچنین حدود ۱۲ درصد نیز بیان کردهاند که به دنبال این تجربیات بودهاند و حدود ۲۰ درصد نیز این تجربیات را هم به صورت ناگهانی تجربه کردهاند و هم به دنبال آن بودهاند.
پژوهشها نشان دادهاند که عوامل مختلفی در ایجاد تجارب روحانی دخیلاند، که از جمله آنها میتوان به گونههای مختلف شخصیت، پیشزمینههای ژنتیکی، فعالیت پیکهای عصبی، محیط پیرامون و طبیعت، دینداری، معنویت، دوران گذار و نقطه عطف در زندگی، انجام عبادت و مناسک مذهبی، طبیعت، مواد روانگردان، مراقبه و مدیتیشن، تحریکات الکتریکی مغزی، افسردگی، تنهایی، موسیقی، تروما، تجارب نزدیک به مرگ، تولد فرزندان، سایر داروها، بیماریهای روانی، رقص و رابطه جنسی اشاره کرد، که در ادامه گزارشی از پژوهشها از تاثیر برخی از این عوامل ارایه خواهدشد.
بین گونههای مختلف شخصیت و وجود یا عدم تجربه روحانی رابطه وجود دارد. بیش از صد سال پیش، ویلیام جیمز به این رابطه توجه کرده و بیان داشته است که عدهای از افراد گرایش بیشتری به چنین تجربیاتی دارند و محتملتر است که تجارب روحانی داشته باشند. زیرا این افراد از قوه تخیل بالاتری برخوردارند و ذهنشان توان دریافت محرکهای پایینتر از آستانه هشیاری را دارد.
در روانشناسی امروزی برای گونههای مختلف شخصیت، مدلی با عنوان مدل پنج عاملی شخصیت ارائه شده است. این مدل بیان میکند که تمامی صفات شخصیتی انسان میتوانند در پنج عامل اصلی دستهبندی شوند. این پنج عامل عبارتند از: گشودگی به تجربه، وجدان و آگاهی، درونگرایی و برونگرایی، پذیرش و روانرنجوری. پایه و اساس این مدل، از پژوهشهای آماری به دست آمده و از روش تحلیل عاملی، برای شناسایی این پنج عامل استفاده شده است.
پژوهشهایی که طبق مدل پنج عاملی برای بررسی ویژگیهای شخصیتی افرادی که تجارب روحانی دارند، انجام شدهاند، نشان دادهاند که مهمترین ویژگی که در این افراد وجود دارد، میزان بالای گشودگی به تجربه است. این افراد کنجکاو و خلاق هستند و نسبت به هنر، گشودگی بالایی دارند؛ آنها به دنبال چارچوبهای جدید هستند و از تجربههای نو نمیترسند و اشتیاق زیادی نسبت به انواع مختلف تجربیات دارند. پژوهشهای جدیدتری که در سال ۲۰۱۸ صورت گرفتهاند نیز این نکته را در نظر گرفتهاند که عامل گشودگی به تجربه میتواند زیرمجموعههای مختلفی داشته باشد. یکی از این زیرمجموعهها تمایل به درگیری در تجربیات جالب است. طبق نتایج این پژوهشها، تجارب روحانی با این زیرمجموعه ارتباط بیشتری دارد. همچنین در مطالعات بعدی درباره رابطه بین گونههای مختلف شخصیتی با تجارب روحانی، یافتهها نشان میدهند که رابطه معناداری بین درونگرایی یا برونگرایی، روانرنجوری، روانپریشی و بیماریهای روانی با تجارب روحانی وجود ندارد.
عامل مهمی که شباهت زیادی به گشودگی نسبت به تجارب جدید دارد، جذب نام دارد. جذب به این معناست که فرد تا چه میزان نسبت به تجارب درونی خود گشودگی دارد و تا چه حد در تجارب درونی خود غرق میشود. برای تعیین میزان این عامل از فرد خواسته میشود که گویههای یک پرسشنامه را بر اساس تجارب خود نمرهگذاری کند. برای مثال این گویهها عبارتند از: هنگام گوش دادن به موسیقی، میتوانم به حدی در آن غرق شوم که به هیچ چیز دیگری توجه نکنم. هنگام نگاه کردن به غروب آفتاب، کاملا منقلب میشوم. هنگام خواندن شعر یا یک متن بلیغ و زیبا، منقلب میشوم. اگر بخواهم میتوانم وارد دنیای خیال خود شوم و درباره موضوعی خیالپردازی کنم و این خیالپردازی چنان برای من شفاف است که میتواند توجه مرا کاملا به خود جلب کند؛ گویی که دارم یک فیلم جذاب تماشا میکنم. بعد از نمرهگذاری این گویهها، پژوهشگران بررسی کردند که آیا داشتن ویژگی جذب بالا، با تجربیات روحانی بیشتر رابطه دارد؟ پاسخ این پرسش طبق یافته پژوهشگران مثبت است. به علاوه این افراد با احتمال بالایی در گزارشهای خود بیان میکنند که بعد از حادثهای صدای خدا را شنیدهاند یا خدا آنها را لمس و نوازش کرده یا بال فرشتگان را دیدهاند یا درکی محسوس و فیزیکی از امور فراحسی داشتهاند.
عامل بعدی، متغیرهای ژنتیکی است. این عامل هنوز به طور کامل به اثبات نرسیده است و باید منتظر مطالعات پیشرفتهتر در حوزه ژنتیک بود.
عامل دیگری که با تجارب روحانی مرتبط است، فرایندهای مغزی است. طبق نتایج مطالعاتی که از طریق تصویربرداری مغزی به دست آمده است، طی تجربیات روحانی فعالیت قشر پیشانی کاهش مییابد. البته در میزان و شدت این کاهش همچنان ابهاماتی وجود دارد و به طور دقیق مشخص نیست. علاوه بر کاهش فعالیت قشر پیشانی، پژوهشگران متوجه شدهاند که انتقالدهنده عصبی با عنوان دوپامین نیز در تجارب روحانی نقش دارد. طی پژوهشهایی، نقش دوپامین را در افراد مبتلا به پارکینسون که سطح دوپامین آنها پایینتر از حد معمول است و رابطه آن را با دینداری بررسی کردهاند. نتایج نشان دادهاند که کاهش سطح دوپامین با کاهش دینداری همراه است. همچنین پژوهشهایی روی مورمونها که گروه خاصی از مسیحیان هستند، انجام شده و از مغز این افراد در حین تجربه اوج تصویربرداری کردهاند و نتایج این تصویربرداری نشان میدهند که در حین تجربه اوج، فعالیت مناطق مرتبط با دوپامین در مغز بیشتر شده است.
عامل بعدی مرتبط با تجارب روحانی، تاثیرات محیط پیرامون است. برای بررسی این عامل، رالف هود پژوهشی ترتیب داد. او در این پژوهش افرادی را که سفر یک روزه به طبیعت داشتهاند و در تنهایی به سر بردهاند، با کسانی که سفری یک روزه را با قایقسواری سپری کردهاند، مقایسه کرد. نتیجهای که از این پژوهش به دست آمد، بیانگر این بود که کسانی که سفری یک روزه به طبیعت داشتند، تجارب معنوی بیشتری را نسبت به گروه دیگر از سر گذراندند. علاوه بر این نتیجه، نتیجه دیگری که حاصل شد، این بود که هر چه بین آنچه فرد انتظار دارد ببیند با آنچه واقعا میبیند مطابقت وجود داشته باشد، فرد تجربیات روحانی نخواهد داشت، ولی اگر مطابقتی بین این دو وضع نباشد و یا این مطابقت کم باشد، تجربیات روحانی رخ خواهند داد.
عامل دیگر که با تجارب روحانی همبستگی دارد، دینداری و معنویت و ذهنیت افراد است. پژوهشها نشان میدهند افرادی که دیندار هستند و از سطح معنویت بالایی برخوردارند، تجربیات روحانی را بیشتر از سر میگذرانند. البته این رابطه، یک رابطه متقابل است. به این معنی که تجارب روحانی میتوانند موجب دینداری و معنویت شوند و معنویت و دینداری نیز میتواند راهانداز تجارب روحانی باشد.
همچنین بر اساس گزارشهایی که از افراد دارای تجارب روحانی به دست آمده، میتوان مشاهده کرد که آن دسته از افراد که در مراحل خاص زندگی ملزم به انجام مراسمات و آیین ویژهای هستند، وقوع تجارب روحانی را در خلال این آیینها گزارش میکنند. در این مراسمات و آیینها سه عنصر بسیار پر رنگ وجود دارد. عنصر اول تفاوت بین این آیینها با زندگی عادی است. عنصر دوم دشواری و سختی است و عنصر سوم نیز مرگ نمادین است. به این معنا که حالات قبلی انسان به کلی به هم میریزند و شرایط کاملا متفاوتی به وجود میآید و فرد سعی میکند ارتباطش را با گذشته قطع کند. به عنوان نمونه برای عناصر گفته شده میتوان به افرادی اشاره کرد که برای تعلیمات نظامی وارد کمپهای نظامی میشوند. این مثال شامل همه سه عنصر گفته شده است. زندگی در این کمپها متفاوت از زندگی عادی فرد است و هویت جدیدی به فرد بخشیده میشود. همچنین با سختی و دشواری همراه است و دربردارنده مفهوم نمادین مرگ است. طبق آمار به دست آمده، در کمپهای نظامی تجربیات روحانی به وفور دیده میشوند.
این مراسمات و آیینها میتوانند به صورت دستهجمعی نیز برگزار شوند و شکل جمعی به خود بگیرند. برای مثال در بین مسلمانان نیز دیده میشود که همگی با هم دور کعبه طواف میکنند. برخی پژوهشها نشان میدهند در افرادی که به طور جمعی اعمالی را به صورت هماهنگ انجام میدهند، احتمال تجارب روحانی بیشتر است.
علاوه بر عوامل گفته شده که با تجربه روحانی مرتبطاند، عامل دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، عبادت است. نکته جالبی که وجود دارد این است که حدود ۹۰ درصد جامعه آمریکایی بیان میکنند که عبادت میکنند و از بین این ۹۰ درصد، ۷۶ درصد به صورت روزانه اعمال عبادی انجام میدهند. البته باید گفت که عبادت دارای انواع مختلفی است که عبارتند از عبادت حاجتمندانه عینی که در آن فرد از خداوند درخواستهای مادی دارد. نوع دیگر عبادت، مناجاتی است و فرد در این نوع عبادت تنها با خداوند صحبت میکند. یکی از انواع مهم عبادت، تعمق خلسهوارانه (contemplative prayer) است. در این نوع از عبادت، فرد به دنبال یگانگی با خداوند و رسیدن به حقیقت غایی است و پژوهشها نشان دادهاند که این نوع از عبادت با بروز تجارب روحانی ارتباط دارد. نتایج مطالعاتی که از فنون تصویربرداری استفاده کردهاند، نشان میدهند که انواع مختلف عبادت باعث فعال شدن قسمتهای مختلف مغز میشود و این فعال شدن میتواند در بروز تجارب روحانی موثر باشد. برای مثال هنگام گفتگو با خدا شاهد افزایش فعالیت در قشر پیشانی هستیم؛ درحالیکه هنگام تجربه احساس یگانگی با خدا، افزایش فعالیت را در قشر آهیانه مشاهده میکنیم.
عامل بعدی که در تجارب روحانی موثر است، مواد روانگردان است. برای مثال در بین مردم سنتی آمریکای جنوبی، آیواسکا استفاده میشود و شاهد تجارب روحانی در بین این افراد هستیم. سیلوسایبین، LSD و DMT نیز از دیگر موادی هستند که با ایجاد تجارب روحانی در رابطهاند. نکته مهمی که وجود دارد، این است که طی دورهای به دلیل عدم اجرای مسئولانه آزمایشهای مربوط به روانگردانها، پژوهش در این حوزه ممنوع اعلام شد. اما بعدها که ممنوعیت پژوهش در این حوزه برداشته شد، مطالعات قابل توجهی درباره روانگردانها و تاثیرات آنها در تجارب روحانی صورت گرفت. بخشی از این مطالعات اشاره میکنند که میتوان از مواد روانگردان در شرایط بالینی برای درمان و کنترل بیماریهای روانی استفاده کرد. برای مثال استفاده از مواد روانگردان در درمان اختلالات خلقی و انواع اعتیاد میتواند موثر واقع شود. زیرا این مواد میتوانند تجارب روحانی را ایجاد کنند و طبق مطالعات انجام شده، تجارب روحانی با بهزیستی و بهبود کیفیت زندگی در ارتباطند.
عامل دیگری که بر تجربیات روحانی اثرگذار است، مدیتیشن و مراقبه است. اندرونیوبرگ و همکارانش در سال ۲۰۰۱ در پژوهشی نشان دادند که مراقبهکنندگان تبتی میتوانند خودشان را به صورت ارادی و خودخواسته در شرایطی قرار دهند تا احساس یگانگی و وحدت با جهان داشته باشند.
عامل بعدی برای ایجاد تجارب روحانی، تحریک مغزی و عصبی است. برای پی بردن به نقش این عامل، پژوهشگران مغز افراد را به نحوی تحریک میکنند تا تجارب روحانی برانگیخته شوند. در همین حوزه، پژوهشهای مختلفی انجام شده است. یکی از معروفترین پژوهشها در این زمینه، پژوهش پرسینگر است که در آن از کلاه مخصوصی استفاده کرد تا احساس حضور و وجود خدا را برانگیزد (God Helmet). او در نتایج این پژوهش بیان کرد که افرادی که این کلاه را بر سر میگذارند، حضور خدا را احساس میکنند. البته نتایج پژوهش پرسینگر با وجود همه پیشرفتهایی که در علم صورت گرفته، دوباره تکرار نشد. پژوهشگران بعدی که پژوهش پرسینگر را تکرار کردند و به نتایج مشابهی دست نیافتند، بیان میکنند که به نظر میرسد نتایج پژوهش پرسینگر بیشتر تحت تاثیر تلقین بوده و کلاه اثر خاصی نداشته است.
آنچه آمد، گزارش گزیدهای از پژوهشها در زمینه ارتباط عوامل طبیعی، از جمله عوامل درونی و بیرونی با تجارب روحانی است. مطالعات گستردهای در این زمینه، در سالهای اخیر انجام شده است و با رشد و توسعه تکنولوژی و طراحی پژوهشهای جدید، یافتههای جالب و متنوعی به دست آمدهاست که به برخی اشاره شد. گرچه در وجود ارتباط میان عوامل طبیعی با تجربیات روحانی تردیدی وجود ندارد، تقلیل تجربیات روحانی به این عوامل محل بحث است و آنچه تاکنون میتوان گفت، وجود ارتباط بدون ادعاهای تقلیل گرایانه است.