در این نوشته به بخش دوم از بررسی فصل مربوط به روانشناسی خداناباوری از هندبوک خداناباوری آکسفورد میپردازیم. در بخش پیشین خواندیم که نویسنده، میگل فاریاس، بر اساس نتایج پژوهشها میکوشد نشان دهد که باورهای خداناباورانه نیز تا حد زیادی بر فرایندهای شهودی ذهن استوار هستند و لزوما ماحصل تفکر خودآگاه و تحلیلی نیستند. برای تبیین این موضوع نویسنده از نظریه جابجایی باورها سخن گفت و طی آن توضیح داد که اینگونه نیست که خداناباوران صرفا دست از خداباوری بردارند و باوری جایگزین آن نکنند، بلکه خداناباوری در حقیقت انتقال از یک باور (باور به خدا)، به باوری دیگر (مانند باور به طبیعت) است و همانطور که باور به خدا متاثر از فرایندهای شهودی است باور جایگزین هم متاثر از فرایندهای شهودی است و لزوما نتیجه تفکر خودآگاه نیست. در این بخش ادامه همین موضوع پی گرفته میشود و پژوهشهای دیگری بررسی میشوند که نشان میدهند خداناباوری هم ریشههای شهودی و روانشناختی دارد. پیشنهاد میشود برای بهرهگیری بهتر از این نوشتار، مروری بر بخش اول همین مبحث داشتهباشید.
همانطور که گفته شد، اگر نظریه جابجایی باورها درست باشد، خداناباوران نیز دارای باورهای جایگزینِ عموما طبیعت گرایانه هستند. چه این باورها را به صراحت بیان کنند و چه این باورها در سطحی ضمنی و درونی باقی بماند. این باورها جایگزین باورهای دینی ابتدایی میشوند. باورهای جایگزینشده نه تنها در سطح شناختی، بلکه در سطوح عواطف و انگیزه هم کارکردهایی مشابه باورهای دینی از خود نشان میدهند؛ درست به همان شکل که باورهای دینداران برایشان کارکرد دارد. مثلااین باورهای جایگزین ممکن است بتوانند همانند باورهای دینی، در وضعیتهای سخت و صعب به خداناباوران احساس آرامش ببخشند.
همانطور که در نوشتار قبلی مطرح شد، پیشرفت باوری از مصادیق طبیعت باوری است که ممکن است جایگزین خداباوری شود. پیشرفتباوری، باور به این است که نوع بشر به عنوان یک کل در مسیر تاریخی خود حرکتی رو به جلو و رو به رشد دارد و نه تنها از لحاظ تکنولوژی و علم بلکه به لحاظ اخلاق نیز مسیری رو به پیشرفت را داشته و خواهد داشت.
در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ تحقیقاتی درمورد نقش روانشناختی پیشرفتباوری انجام شد که نتایج آن تایید کننده نظریه جابجایی باورها بودند. این نتایج نشان دادند که باور انسانگرایانه به پیشرفت اخلاقی به افراد سکولار کمک میکند که بهتر بتوانند با اضطراب وجودی و تردید در زندگیشان کنار بیایند و برعکس، افراد سکولار، هنگامی که دچار اضطراب وجودی میشوند، پیشرفتباوری در آنها قوت میگیرد.
در یکی از این پژوهشها که در سال ۲۰۰۹ انجام شد، محققان شرایطی ایجاد کردند که در آن افراد دچار اضطراب وجودی و احساس عدم کنترل شدند. برای ایجاد اضطراب وجودی به شرکتکنندگان گفته شد که درمورد احساسات و افکاری که درمورد مرگ خودشان دارند بنویسند. این کار براساس این ایده است که وقتی انسانها به مرگ فکر میکنند دچار ترس و اضطراب میشوند و برای آرام کردن این احساس، به جهانبینی و نظام باورهاشان رجوع میکنند و تاکید و تاییدشان روی این باورها بیشتر میشود. وقتی این احساسات اضطرابی برانگیخته میشوند معمولا افراد سفت و سخت تر بر باورهایشان تاکید میکنند. در تحقیق سال ۲۰۰۹ نیمی از شرکت کنندگان همین احساسات و افکار مربوط به مرگ را در خاطر آوردند، ولی نیمی دیگر به تجربیات ناخوشایند دیگری مثل رفتن به مطب دندانپزشک فکر کردند و درمورد آن نوشتند. سپس همۀ شرکتکنندگان یک متن دیگر را خوانند. این متن بهطور خلاصه میگفت که پیشرفت بشریت یک توهم است و هیچ شواهدی مبنی بر اینکه انسانها درحال پیشرفت هستند وجود ندارد. برعکس فقر بیشتر شده و محیط زیست آسیبهای زیادی دیدهاست. انسانها از تاریخ درس نمیگیرند و اشتباهات را تکرار میکنند. افراد بعد از نوشتن متنشان درمورد مرگ یا تجربۀ ناخوشایند خود، باید میزان موافقتشان با متن دوم در مورد توهم بودن پیشرفت بشری را اعلام میکردند. نتایج نشان داد که افرادی که دربارۀ مرگ خودشان فکر کردهبودند، نسبت به گروه دیگر (که به تجربه دندانپزشکی اندیشیده بودند) کمتر با ایدۀ توهم بودن پیشرفت بشری موافقت کردند. یعنی احساسات اضطراب و عدم کنترل بر محکم شدن پیشرفت باوری افراد اثر مثبتی بر جای گذارد.
در آزمایش بعدی دیده شد که وقتی افراد این متن مخالف با ایده پیشرفت بشر را میخوانند، افکار مربوط به مرگ نیز برایشان بارزتر میشود و این احتمالا به این دلیل است که باورشان در مورد پیشرفت بشر خدشهدار شده است. در این آزمایش محققان به دنبال پاسخ به این پرسش بودند که اگر پیشرفتباوری برانگیخته شود آیا از اضطراب مرگ افراد کاسته میشود؟ برای برانگیختن پیشرفتباوری، متنی به افراد دادند که در آن آمده بود که بشر براساس تلاشهای خود درحال پیشرفت یافتن است. بعد از آن هم باید درمورد شکلهایی از پیشرفت بشر در ده سال گذشته فکر میکردند. همانطور که پیشبینی میشد شرکتکنندگانی که در آنها باور به پیشرفت برانگیخته شدهبود، اندیشههای مرگ کمتری نسبت به گروه کنترل تجربه کردند. از این نتایج میتوان استدلال کرد که پیشرفتباوری ممکن است یک نسخۀ سکولار از ایمان دینی باشد که آرامشبخش اضطراب مرگ است.
در سال ۲۰۱۰ همین محققان دوباره سراغ پیشرفتباوری رفتند. اما این بار میخواستند بدانند چگونه کاهش احساسِ داشتنِ کنترل میتواند به افزایش پیشرفتباوری منجر شود. این پرسش پژوهش بر این فرض بناشده بود که وقتی موضوعی مهم در محیط اتفاق میافتد که افراد کنترلی بر آنها ندارند و پیشبینی ناپذیری افزایش می یابد، افراد به نظام باورهایشان متوسل میشوند تا حس درونی کنترل را باز یابند و وقایع را قابل پیشبینی و کنترلپذیر کنند. مطابق با پیشبینی فرضیه، نتایج تحقیق نشان داد که وقتی افراد حس از دست دادن کنترل را تجربه کردند، سفت و سختتر از مفهوم پیشرفت دفاع نمودند. آنها همچنین برای پژوهشهایی که منجر به پیشرفت میشود ارزش بیشتری قائل شدند؛ مانند پژوهش هایی درمورد محیط زیست و ساخت ماشینهای برقی. یک پژوهش میدانی جالب در این زمینه، درمورد میزان پیشرفتباوری در افرادی است که سوار هواپیما هستند. سوار هواپیما شدن موقعیتی است که در آن کنترل کمتری نسبت به حالت عادی و زندگی روزمره داریم، چون به طرز ملموسی سرنوشت و جان ما دست خلبان و شرکت هواپیمایی است. نتیجۀ این تحقیق نشان داد افرادی که سوار هواپیما بودند نسبت به افرادی که روی زمین و در شرایط معمول بودند پیشرفتباوری بیشتری داشتند. میشود اینطور فهمید که باور به پیشرفت، نوعی از امید به رسیدن به یک آرمانشهر را در خود نهفته دارد. به این معنا، قابل درک است که این باور میزانی از آرامش خاطر را به همراه آورد.
علم برای بسیاری از خداناباوران چیزی بیشتر از یک روش برای کسب دانش دربارۀ جهان پیرامون است و برای آنها علم میتواند به مثابه یک نظام باور باشد. همانطور که در بخش قبل گفته شد، اگر علم تبدیل به یک نظام باور شود، در این صورت طرفدار چنین نظام باوری را علم باور گویند. برای علمباوران، علم تنها راه موجهی است که میتوان با آن به حقیقت دست یافت یا به آن نزدیک شد. علمباوری، نهتنها نگاهی تقلیلگرایانه به طبیعت و امور پیرامون دارد (یعنی امور را به جنبۀ فیزیکی و طبیعیشان فرو میکاهد)، بلکه این نظام باور حتی تا حیطه ای مثل اخلاقیات هم امتداد پیدا میکند. برای مثال یکی از متفکران آتئیسم نوین بهنام سم هریس، باور دارد که علم میتواند چیزهایی که بهلحاظ عینی درست و غلط هستند را برای ما تبیین کند. درحالی که اخلاقیات سنتی (مثل اخلاقیات دینی) این عینیت در تعیین درست و غلط را ندارند. چنین ایدههایی درمورد علم به ساختار فرهنگ مدرن رسوخ پیدا کردهاند. بسیاری از خداناباوران، چه ضمنی این را باور داشته باشند چه صراحتا آن را اعلام کنند، باور دارند که علم بهعنوان یک نظام اعتقادی (و اخلاقی) میتواند جای دین را بگیرد.
در گزارشی از یک پژوهش، که به بررسی علت خداناباوری افراد میپردازد، برخی خداناباورن گفتهاند برای این خداناباورند که علمگرا و علم مدار هستند. آنها میگویند فقط علم آنها را قانع میکند، و برخی عنوان کردهاند که همهچیز بهوسیلۀ علم ساختهشدهاست. پژوهشهای دیگری در زمینه شناختی-اجتماعی وجود دارند که بهطور خلاصه میگویند علمباوری برای خداناباوران میتواند جایگاه دین را تصاحب کند. به این معنا که به آنها معنا و آرامش خاطر میدهد. این فرضیه با یک پژوهش میدانی و یک پژوهش آزمایشگاهی آزمایش شدهاست.
در پژوهش میدانی، تعدادی پاروزن، براساس شرایط استرسیشان (یعنی استرس بالا و استرس پایین) به دو گروه تقسیم شدند. گروه اول در دقایقی پیش از ورود به یک مسابقۀ مهم به سر میبردند و سطح استرس بالایی داشتند. گروه دوم در ابتدای یک تمرین عادی بودند و استرس پایینی را تجربه میکردند. پاروزنان در هر دو گروه پرسشنامههایی را پر کردند که میزان علمباوری، و استرس را میسنجید. انتظار میرفت گروهی که استرس بیشتری داشتند، علمباوری بیشتری نشان دهند تا به وسیله آن با استرس بالای خود کنار بیایند. همین نتیجه هم حاصل شد و علمباوری در میان پاروزنان با استرس بالا بیش از گروه دیگر بود.
پژوهش آزمایشگاهی هم دقیقا شبیه آن آزمایشی بود که در مورد افزایش اضطراب مربوط به مرگ به آن اشاره شد. در این پژوهش هم نتایج مشابه حاصل شد و افراد بعد از نوشتن درمورد مرگ، علمباوری بیشتری را گزارش کردند. همچنین این نتیجه حاصل شد که در بین همین افرادی که درمورد مرگ نوشته بودند، آنهایی که علمباوری بیشتری داشتند، نگاه جبرگرایانه تری درمورد قوانین طبیعی و تاثیر آن بر انسانها داشتند. میتوان نتیجه گرفت که مانند پیشرفتباوری، علمباوری هم نوعی آرامش خاطر برای فرد خداناباور بهوجود میآورد به ویژه زمانی که با شرایطی سخت مواجه میشود. این پدیده را اینطور میتوان توضیح داد که باور به علم یک درک ساختارمند از جهان در ذهن فرد علمباور بهوجود میآورد و جهان را در نظر ایشان از بی شکلی و تصادفی بودن و هرج و مرج خارج می کند. دین هم به شکل مشابهی و با دست یازی به مفهوم خدا یا خدایان نظم جهان و ساختار اتفاقات آن را تبیین میکند.
آنچه گفته شد، با پژوهشهای دیگری هم تایید میشود. به عنوان یک دسته از پژوهشها به جذابیت نظریههای مختلف علمی برای افراد میپردازند. یکی از مشاهدات این پژوهش ها این بود که وقتی افراد احساس تهدید میکردند، بیشتر به نظریه هایی متمایل شدند که یک نظم و ساختار و توالی مشخص دارد. مثل نظریههای رشد پیاژه و فروید که شامل تعدادی مراحل متوالیاند (در برابر مدلهای رشدیای که گسسته هستند و نظم مشخصی ندارند).
ما انسانها بهنظر، بندۀ عادت هستیم و از تردید و پیشبینی ناپذیری بیزاریم. شاید این بتواند دلیلی باشد برای اینکه نظریۀ طراحی هوشمند (یعنی اینکه جهان به دست طراحی هوشمند ساختار یافته باشد) زنده مانده است. محققان مشاهده کردهاند که حتی دانشآموزان و دانشجویان سکولاری که طرفدار نظریۀ تکامل هستند هم وقتی در شرایط از دست دادن کنترل قرار میگیرند به سمت نظریۀ طراحی هوشمند گرایش پیدا میکنند. همین نتیجه در حالتی که افراد با اضطراب مرگ مواجه شدند (که آن هم دارای شرایط عدم کنترل و قطعیت است) حاصل شد و افراد به طراحی هوشمند متمایل شدند.
علم با علمباوری متفاوت است. فردی میتواند طرفدار علم باشد ولی علمباور نباشد. یعنی معتقد باشد که علم یک ابزار پژوهش است که میتواند در امور مشاهده پذیر به پرسشهای ما پاسخ دهد. اما علمباوری به این معناست که شخص، به علم یک جایگاه متافیزیکی، برتر و خاص بدهد. وقتی مجموعهای از باورها نقش مرکزی در نظام باورها و ساختار معنای فرد داشته باشد، احتمالا فرد نسبت به شواهدی که با نظام باورش ناهمخوان است انعطافپذیری کمتری دارد. شواهد هم موید این نکته هستند که با اینکه تصور بر این است که خداناباوران انسانهایی منطقی و گشوده هستند، نسبت به باورهایشان میزانی از جزماندیشی را دارند و این همان چیزی است که شبیه آن را در خداباوران هم میبینیم.
در مطالعاتی که تا اینجا مرور شد، شواهدی مطرح شد که نشان میدهند خداناباوران دارای نظامهایی از باور هستند، هرچند این باورها مربوط به امور فراطبیعی نیستند. همچنین دیدیم که این باورها شبیه به باورهای دینی، کارکردهای روانشناختی دارند. این به وضوح تاییدکنندۀ نظریه جابجایی باورها است. بهنظر میرسد که صرف نظر از این که باورها چه محتوایی دارند (دینی یا غیر دینی)، به میزانی که این باورها معنادار و مستحکم باشند، میتوانند کارکردهای روانشناختی برای فرد داشته باشند. با وجود سختیهایی که انتخاب باورها با خود به همراه دارند، باورها برای افراد یک ساختار معنا بخش برای زندگی فراهم میکنند و افراد به آنها پایبند میمانند، مخصوصا زمانی که با شرایط دشوار روبرو میشوند که در آنها تردید و پیشبینیناپذیری وجود دارد.
تا اینجا به شباهتهای خداباوری و خداناباوری پرداختهشد و گفتهشد که از منظر روانشناختی، خداناباوری هم مثل خداباوری از جنس باور است و دارای منشاء ها و کارکردهای روانشناختی است. در بخش بعدی و بخش نهایی، تفاوت های خداباوری و خداناباوری از منظر روانشناختی بررسی می شود.