در بخش پایانی فصل مربوط به فروید در کتاب «نه نظریه در باب دین»، دنیل پالس به نقد جامعی از دیدگاههای فروید درباره دین میپردازد. نخست، تأثیر گستردهی روانکاوی فروید بر مطالعه دین را تصدیق میکند، از جمله الهامبخشی به روانشناسانی مانند یونگ که دین را نه روانرنجوری، بلکه تجلی ناخودآگاه جمعی میدانستند. با این حال، پالس چهار نقد اساسی به فروید وارد میکند: (۱) **تقلیلگرایی افراطی** فروید که دین را صرفاً بازتاب تعارضات روانی میداند، در حالی که این رویکرد نمیتواند تنوع ادیان غیرتوحیدی (مانند ادیان مبتنی بر خدایان مادرانه یا نیروهای غیرشخصی) را توضیح دهد؛ (۲) **ضعف روششناختی**، از جمله قیاس نامعتبر بین رشد فردی و تحول تاریخی جوامع، و اتکا به نظریهی لامارک درباره توارث خاطرات جمعی که از نظر علمی منسوخ شده است؛ (۳) **کمبود شواهد تاریخی** برای ادعاهایی مانند مصری بودن موسی یا قتل او توسط بنیاسرائیل؛ و (۴) **دور باطل استدلال**، چرا که فروید از ابتدا دین را پدیدهای نابهنجار فرض میکند و سپس به دنبال یافتن انگیزههای ناهشیار برای اثبات همین فرض میگردد. پالس همچنین به چالشهای کلیتر روانکاوی به عنوان یک «علم» اشاره میکند، از جمله نقدهای آدولف گرونبام درباره فقدان روششناسی تجربی و سوگیریهای فروید در تفسیر دادهها. در نهایت، پالس نتیجه میگیرد که هرچند تحلیل فروید از دین تأثیرگذار بوده، به دلیل این ضعفها نمیتواند تبیینی کامل ارائه دهد، مگر با تعدیل مواضع جزمی و پذیرش پیچیدگیهای بیشتر در مطالعه پدیده دین.
متن پادکست را از این لینک بخوانید.