در بخش قبلی در رابطه با یکی دیگر از انواع تجربیات روحانی با عنوان تجارب تقارن توضیحات مفصلی ارائه دادیم. در این اپیزود نیز قصد داریم تا به نوع دیگری از تجربیات روحانی با عنوان تجارب عرفانی/ رازآلود بپردازیم.
تجارب عرفانی/ رازآلود (Mystical experiences) از جمله تجربیات روحانیاند که مطالعات زیادی بر روی آنها انجام شدهاست. بخش عرفان کتاب تنوع تجربیات دینی ویلیام جیمز نیز یکی از بخشهای پرمخاطب این کتاب است. در این بخش بیشتر در ارتباط با تجربیات تسلیم خود یا self-surrender بحث شده که کمابیش، عنوان تجربیات عرفانی/ رازآلود نیز در آن به چشم میخورد. ویلیام جیمز، خود نیز تاکید زیادی بر روی این تجربیات داشته و بعد از او نیز مطالعه درباره این تجربیات ادامه یافتهاند.
تجربیات عرفانی/ رازآلود حالتی را در فرد ایجاد میکنند که گویی احساس خود یا Self کمرنگ شده و احساس عمیقی از پیوند با محیط به وجود آمدهاست. این احساسات با حالات روزمره و آگاهی معمول ما تفاوت بسیاری دارد. در آگاهی معمول و روزمره درکی از خود یا self وجود دارد؛ به این صورت که خود در یک سمت قرار دارد و باقی چیزهایی که در محیط قرار دارند، در سمت دیگر قرار دارند. به این معنا که بین خود و تمامی چیزهای دیگر تفاوتی وجود دارد. این احساس جدا و خود بودن جوهره فردیت است و اصل و اساس فرد را تشکیل میدهد. اما تحت شرایطی این احساس تغییر کرده و خود فرد کمرنگ میشود و محو میرود و سپس به جزئی از همه چیز تبدیل میشود؛ در حالی که در حالت آگاهی معمول، دوگانگیای بین خود و جهان بیرون وجود دارد.
در طی یکی از مطالعاتی که از روش تحلیل عاملی برای بررسی تجربیات عرفانی/ رازآلود استفاده کرده، دو عامل بسیار مهم که در این تجربیات حضور دارند، مشخص شد. عامل اول، محو شدن خود است و عامل دوم، احساس پیوند با جهان است. محو شدن خود شامل مواردی مانند موارد زیر است :«احساس کردم که خود و منیت من به طور موقت کمرنگ شده بود» و «احساس کردم که مرزهای خودم به صورت موقت از میان رفته بود». ابعاد عامل احساس پیوند با جهان نیز چنین اند:«من احساس کردم که با همه چیز وحدت یافتم»، «من احساس کردم که همهی چیزها با هم یکی شدهاند» و «من کاملا احساس پیوند با همه چیز را داشتم».
انیشتین[۱] از جمله دانشمندانی است که درباره تجربیات عرفانی/ رازآلود نقطهنظر خود را بیان کردهاست. او چنین بیان میکند:«انسان تکهای از کلی است که به آن، جهان گفته میشود؛ تکهای که محدود به زمان و مکان است. او خود، اندیشهها و احساساتش را نسبت به باقی چیزها جدا تصور میکند. او نوعی توهم دیداری نسبت به ادراک خود دارد». در تجربیات عرفانی/ رازآلود، مرز خود از محیط که انیشتین از آن با عنوان توهم دیداری یاد میکند، به صورت موقت برداشته شده و فرد احساس میکند که جزئی از کل محسوب میشود.
از نظر ویلیام جیمز، تجربیات عرفانی/ رازآلود شدت زیادی دارند و این عامل، یک تمایز این تجربیات با سایر تجارب روحانی است. جیمز این تجربیات را در مرکز تجربیات روحانی میبیند و آنها را مهمترین تجربه روحانی تلقی میکند. او اساس دین و دینداری را نیز بر اساس همین تجربیات توضیح میدهد. ویلیام جیمز بیان میکند که به شخصه هیچوقت چنین تجربیاتی را از سر نگذرانده است؛ اما دیدِ بازی نسبت به این تجربیات دارد و در قبال افرادی که چنین تجربیاتی داشتهاند، بسیار گشوده است. او همواره سعی داشته که به درک و فهم افرادی که این تجربیات را داشتهاند، نزدیک شود و این عامل را یکی از مهمترین موضوعاتی میدانست که در مطالعه این تجربیات از دید روانشناختی باید مورد توجه قرار گیرد. جیمز گزارشهای افراد درباره تجربه عرفانی/ رازآلود خود را جدی میگرفت و از این لحاظ با بسیاری از دانشمندان دیگر متفاوت بود.
همچنین از نظر ویلیام جیمز کلمه عرفان یا mysticism در بسترهای مختلف با معانی متعددی به کار رفتهاست و به همین دلیل معتقد است که ممکن است استفاده از این کلمه ثمربخش نباشد. برای مثال این کلمه توسط اوکالتیستها (occultist) که کارهای عجیب و غریب و رمزآمیز انجام میدهند، در معانی مختلفی به کار میرود که جیمز بیان میکند منظورش از کلمه عرفان، این معانی نیست. جیمز میگوید :«کلمه عرفان در زمانه حال با معانی تحقیرآمیزی به کار میرود. برای مثال برای اشاره به موضوعی که بسیار احساسی و مبهم است و پایه منطقی ندارد، از کلمه عرفان استفاده میشود. از این رو برای استفاده ثمربخش از این کلمه مجبور هستم که آن را محدود کرده و تعریف مشخصی از آن ارائه دهم. برای این کار لازم است که ابتدا چهار معیار مهمی که عرفان در نزد من دارای آنها است را بیان کنم. اگر تجربهای دارای این چهار معیار باشد، تجربه عرفانی نامیدهمیشود. این معیارها عبارتند از: غیرقابل بیان بودن (Ineffability)، کیفیت دانستگی (Noetic quality)، گذرا بودن (Transiency) و منفعل بودن (Passivity)».
معیار اول یا همان غیرقابل بیان بودن به این معناست که این تجربیات قابلیت بیان با زبان را ندارند. جیمز در این باره میگوید:«این تجربیات قابل اظهار نیستند و هیچ گزارش کاملی از محتوای این تجربیات نمیتوان ارائه داد». همچنین تجربیات عرفانی/ رازآلود شباهت زیادی به وضعیت عاطفی احساسی دارند تا به وضعیت فکری. به عبارتی این حالات تنها مجموعهای از باورها و افکار نیستند؛ بلکه تجربه محسوب میشوند. از همین رو، جیمز این تجربیات را به تجربه گوش دادن به موسیقی یا عاشق شدن تشبیه میکند. همانطور که نمیتوان تجربه عاشق شدن یا گوش دادن به موسیقی را به فردی که تا به حال چنین تجربیاتی نداشته، توضیح داد، تجربیات عرفانی نیز قابلیت توضیح با زبان را ندارند.
معیار دوم که کیفیت دانستگی است، بر نوعی بینشمندی و بصیرت تاکید دارد که غیرقابل بیان است. به نظر میرسد که تجربیات عرفانی / رازآلود نفوذی را بر فرد اعمال میکنند که بادوام است و بعد از رخ دادن تجربه نیز تاثیرات آنها قابل مشاهدهاست. با وجود اینکه این تجربیات غیرقابل بیاناند، اما افراد بیان میکنند که چیزی از این تجربیات آموختهاند.
معیار سوم، گذرا بودن این تجربیات است؛ به این معنا که تجربیات عرفانی/ رازآلود بسیار کوتاه و گذرا میباشند. جیمز بر اساس مطالعاتی که بر روی افراد دارای تجارب عرفانی/ رازآلود انجام داده، معتقد است که تجربیات عرفانی/ رازآلود نمیتوانند برای مدت طولانی دوام بیاورند و حداکثر زمانی که این تجربیات باقی میمانند، ۳۰ دقیقه الی ۲ ساعت است. بعد از سپری شدن این مدت، تجربه محو میشود و حالت آگاهی روزمره دوباره برمیگردد. مطالعات جدیدی که بر روی تجربیات روحانی و به خصوص تجربیات عرفانی/ رازآلود انجام شدهاند نیز بر ادعای جیمز مهر تایید میزنند و بیان میکنند که تجربیات روحانی به طور متوسط در ۱۸ دقیقه رخ میدهند و کوتاه و گذرا میباشند.
معیار آخر، منفعل بودن یا نظارهگر بودن است. به نظر میرسد که تجربیات عرفانی/ رازآلود فرد را در بر میگیرند و فرد در شرایطی قرار میگیرد که گویی در حال تماشای فیلمی است که کنترلی بر محتوای فیلم ندارد و فقط تماشاگر است. این حالت به صورت داوطلبانه و ارادی اتفاق نمیافتد. البته نکتهای که وجود دارد این است که میتوان این حالت را فرا خواند و تجدید کرد. همچنین ممکن است که بعضی از تمرینات معنوی مانند مدیتیشن یا عبادت طولانی مدت این تجربیات را برانگیزند. اما منظور این است که هنگامی این تجربیات رخ میدهند، فرد احساس میکند که در جریانی قرار گرفته که باید تسلیم باشد و صرفا تماشاگر باشد.
معیارهایی که بررسی کردیم، تا حدودی در درون خود ابهام دارند. ویلیام جیمز نیز به این ابهام اشاره کردهاست. اما معیارهای دیگری که پژوهشگران دیگر برای شناسایی و تعریف این تجارب معرفی کرده اند به چهار معیار جیمز شباهت دارد. میتوان گفت که توافق خوبی بر سر این معیارها وجود دارد. همچنین پژوهشهایی نشان داد که این معیارها صرفا مختص به تجارب عرفانی/ رازآلود نیستند و تجارب روحانی دیگری نیز میتوانند بعضی از این معیارها را داشته باشند.
مطالعه دیگری که در حیطه تجارب عرفانی/ رازآلود انجام شد، ادعا کرد که افرادی که معتقد به سنتهایی همچون بودیسم و هندوئیسماند، احساس پیوند و یگانگی بیشتری را در تجربیات عرفانی/ رازآلود خود گزارش میکنند. در حالی که افراد معتقد به سنتهای یکتاپرستی همچون اسلام و مسیحیت، احساس یگانگی با خداوند و پیوند با خدا و تجارب قدسی را بیشتر درک کرده و گزارش میکنند. این نتیجه بیانگر آن است که تاثیرات فرهنگی نیز در این بین دخیلند. این تاثیرات فرهنگی میتوانند به تجربیات روحانی شکل دهند و تفاوت در تجربه ناشی از تفاوتهای بین افراد در ادیان و سنتها و فرهنگهای مختلف باشد. نویسندگان کتاب نیز بیان میکنند که این تفاوتها را قبول دارند؛ به علاوه اینکه مشاهده کردهاند که افراد با هر نوع زمینه دینی یا غیر دینی میتوانند هر نوعی از تجربیات روحانی را داشته باشند و انحصاری در این بین وجود ندارد. به علاوه اینکه تجربیاتی که افراد از سر میگذرانند، ممکن است منحصر به یک نوع تجربه نباشد و ترکیبی از تجربیات روحانی مختلف مانند تجربه قدسی و تجربه عرفانی/ رازآلود باشد.
از جمله پژوهشگرانی که در ارائه معیارهای جدید بعد از ویلیام جیمز تلاشهای زیادی کرد، فیلسوفی با نام اِستِیس[۲] است که سه معیار برای تجارب عرفانی/ رازآلود بیان کرد. این سه معیار عبارتند از: بیزمانی (timelessness)، بیمکانی (spacelessness) و بیخویشی (selflessness). استیس بیان میکند:« اگر انسان فاقد خود و زمان و مکان شود، به امری یکپارچه و لایتغیر میرسد. به همین دلیل است که تجارب عرفانی/ رازآلود در طول تاریخ در همه جا یکسان است». با دقت در نوشتههای استیس میتوان متوجه شد که او جزو دسته جاودانهگرایان (Perennialist) است. زیرا بیان میکند که این تجربیات در طول تاریخ برای همه افراد یکسان است. در رابطه با جاودانهگرایی در اپیزودهای قبلی توضیحات مفصلی دادیم.
پژوهشگران دیگر با دیدگاههای مختلف، نقدهایی را به معیارهای استیس وارد کردهاند. برای مثال از دیدگاه برساختگرایی فرهنگی چنین استدلال شده که فرهنگ به صورت اجتنابناپذیری بر محتوای تجربیات روحانی اثر میگذارد.
از جمله پژوهشگران دیگری که معیارهایی را برای تجربیات عرفانی/ رازآلود پیشنهاد دادهاند، رالف هود[۳] و همکارانش میباشند. معیارهای رالف هود در بین مسلمانان ایرانی، بوداییهای تبتی و مسیحیان آمریکایی سنجیده شدند تا صحت آنها بررسی شود. معیارهای رالف هود دارای زیرمقیاسهایی میباشند. یکی از این زیرمقیاسها، عرفان درونگرایانه است. در این زیرمقیاس فرد احساس یگانگی با حقیقت غایی دارد و همه چیز در یک کل دربرگیرنده و جامع یکپارچه میشود. زیرمقیاس بعدی، عرفان برونگرایانه است. در این زیرمقیاس فرد با دیگران و اشیای موجود در محیط احساس پیوند دارد. زیرمقیاس سوم نیز زیرمقیاس تفسیری است که در آن به دنبال سنجیدن این هستیم که فرد تا چه حد مفاهیم معنوی را به تجربه عرفانی/ رازآلود خود نسبت میدهد.
مجموعه معیارهای دیگری نیز توسط رولند گریفتث[۴] و همکاران او ارائه شدهاست. تحقیقات مربوط به این معیارها در دانشگاه جان هاپکینز[۵] که محل مطالعه روانگردانها و تاثیر آنها بر آگاهی است، صورت گرفته است. معیارهای گریفیث که مقیاس MEQ نیز نامیدهمیشود، شامل چهار عامل اصلی است. اولین عامل، عامل عرفانی است. این عامل بیانگر این است که فرد با حقیقت غایی یگانه میشود. عامل دوم، خُلق مثبت است که بیانگر حال خوش و وجدآور است. عامل بعدی زمان و مکان است. به این معنا که در تجربیات عرفانی/ رازآلود درک عادی و روزمره از زمان و مکان از بین میرود. عامل آخر غیرقابل بیان بودن است که مطابق تعریف جیمز از این معیار است.
از معیارهای گریفیث برای پیشبینی نتایج طولانی مدت استفاده از روانگردانها زیر نظر آزمایشگر در فضای آزمایشگاهی استفادهشده و نتایج بیانگر این بودند که هر چه آزمودنیها در معیارهای گریفیث نمرات بالاتری کسب میکردند، با احتمال بیشتری از تجربه روانگردان سود میبردند و به منافع آتی دست پیدا میکردند. این منافع آتی شامل بهروزی و توان ترک اعتیاد بودند و آزمودنیهایی که طبق معیارهای گریفیث تجربه عرفانی/ رازآلود داشتهاند، منافع طولانیمدتی از مصرف روانگردانها بردهاند.
از بین ویژگیهایی که به تجارب عرفانی/ رازآلود نسبت داده میشود، کدام یک بیشترین اثر را در ایجاد تجارب عرفانی/ رازآلود بر عهده دارد؟ پژوهشهایی برای پاسخ به این پرسش صورت گرفتهاند و نتیجه این بوده که به احتمال بالایی عامل عرفان یا احساس یگانگی با حقیقت غایی در بین معیارهای گریفیث مهمترین و تاثیرگذارترین عامل است و در مطالعات بعدی نشان داده شد که این عامل میتواند بهروزی را در افراد بالا ببرد. البته باید بیان کرد که پاسخ به این پرسش قطعی نیست. زیرا تجارب عرفانی/ رازآلود ویژگی دیگری با عنوان غیرقابل بیان بودن با زبان را دارند که در این ویژگی با اینکه گفته میشود فرد نمیتواند تجربه خود را در قالب سخن بیان کند، اما تمام تلاش خود را میکند و این کار بسیار سخت است. برای پی بردن به سختی به سخن درآوردن تجربهای که قابل بیان نیست، مثالی را شرح میدهیم. نویسندهای با نام مایکل پالَن[۶] در شرایط آزمایشی که در آن آزمودنی تحت نظارت آزمایشگر روانگردان مصرف میکند، قرار میگیرد و پس از مصرف روانگردان، پرسشنامه مربوط به مقیاس گریفیث یا MEQ را تکمیل میکند. پالن درباره تجربه خود میگوید:« پاسخهایی که به سوالات پرسشنامه دادم، بیانگر این بودند که من درک خود از زمان را از دست دادم و حالت هیجانی بالا و غرقگی را تجربه کردم. همچنین باور داشتم که نمیتوانم تجربهای که از سر گذراندم را در قالب کلام وصف کنم. به علاوه اینکه کمابیش نوعی بصیرت و بینش به دست آوردم که ماندگار بود. اما پرسش دیگری که در پرسشنامه بود، این بود که آیا من با بینهایت و حقیقت غایی یگانه شدهام؟ مطمئن نبودم که باید چه پاسخی به این پرسش بدهم. زیرا این سوال بیانگر حال خوب و مثبت است؛ اما هنگامی که درک من از زمان از بین رفت، حالت وحشتی به من دست داد. بنابراین از پاسخ به این سوال مطمئن نبودم».
با توجه تجربه مایکل پالن، نکتهای که میتوان فهمید این است که در استانداردسازی مقیاسها برای پی بردن به تجربه افراد، جزئیاتی همچون تفاوت افراد از قلم میافتد و در پژوهشهای کمی به آن پرداخته نمیشود. به همین دلیل به پژوهشهای کیفی نیازمندیم تا تمایزات کوچک را نیز دربرگیرد و تفاوتهای افراد از قلم نیفتد.
همچنین نکته دیگری که راجع به مقیاسهای سنجش تجربیات عرفانی/ رازآلود وجود دارد، این است که کلمه عرفان ممکن است گیجکننده باشد و ذهن افراد منحرف شود؛ زیرا برخی از افراد درک دینی و مذهبی از عرفان دارند و همانطور که ویلیام جیمز نیز بیان کرد، استفاده از این کلمه ممکن است برای ما ثمربخش نباشد. به این دلیل که ممکن است سوگیریهایی به این مقیاسها نسبت داده شود و افراد غیر دینی را با خود همراه نکند. به همین دلیل است که در این مقیاسها باید از کلماتی استفاده کرد که بار دینی کمی دارند. برای مثال میتوان از کلمه «آگاهی کیهانی» استفاده کرد که رنگ و بوی دینی ندارد. جایگزینی که آبراهام مزلو[۷] برای کلمه عرفان در نظر میگیرد، «تجربههای والاییگرایانه» یا Peak experiences است. اما در کتاب حاضر از عبارت «تجارب استعلا از خویشتن» یا «Self-Transcendent Experiences» استفاده میشود که اصطلاحی جامع و فراگیر است. این اصطلاح میتواند انواع حالات ذهنی مربوط به تجارب عرفانی/ رازآلود را در خود جای دهد. تیمی متشکل از دیوید ییدن[۸]، اندرو نیوبرگ[۹]، رالف هود، جاناتان هایت[۱۰] و دیوید واگو[۱۱] تشکیل شد تا مقالهای مروری راجع به این تجربیات نوشته شود. جاناتان هایت در زمینه روانشناسی اجتماعی تبحر دارد؛ رالف هود در زمینه روانسنجی تجربیات روحانی تجربه دارد و دیوید واگو از جمله دانشمندان علوم اعصاب است که در زمینه مراقبههایی که بر اساس ذهنآگاهیاند، فعالیت میکند. در تعریف ما استعلا از خود وضعیت ذهنی ای است که در آن اولا ، خویشتن یا self فرد به صورت موقت کمرنگ میشود و به حاشیه میرود و دوما احساس پیوند و ارتباط با جهان و پدیدهها افزایش مییابد.
نتایجی که از مطالعه مروری ما به دست آمد، بیانگر این است که مفاهیم یا سازههای روانشناختی وجود دارند که ذیل عنوان تجارب خود استعلایی می گنجند و در آنها کمابیش کمرنگ شدن خویشتن و احساس یگانگی و پیوند با جهان وجود دارد. از جمله این مفاهیم یا سازههای روانشناختی میتوان به ذهنآگاهی (mindfulness)، غرقگی (flow) و حیرت (awe) اشاره که در زیر چتر تجربیات استعلا از خود قرار میگیرند.
ذهنآگاهی به معنی حالتی از توجه است که در آن قضاوتگری وجود ندارد و ذهن به زمان حال و محیط اطراف و اتفاقات پیرامونش کاملا گشوده است. در وضعیت ذهنآگاهی به پدیدهای برمیخوریم که تمرکز زدایی از خود (self-decentering) نام دارد. در تمرکز زدایی از خود، عمده توجه فرد معطوف به بیرون است و فرد به درون خود توجه چندانی ندارد. طبق گزارشاتی که از افراد برآمده، تمرکز زدایی از خود معمولا در حین مدیتیشن یا بعد از آن رخ میدهد؛ اما ممکن است این حالت هنگامی که محیط آرام و ساکت است و فرد مثلا در حال نوشیدن یک فنجان چای یا در حال خواندن کتابی است، به مدت چند لحظه رخ دهد.
مفهوم بعدی که بیان کردیم شباهتی با تجارب استعلا از خود دارد، غرقگی است که در آن خودآگاهی کم میشود و تمرکز بر روی انجام فعالیتی افزایش پیدا میکند؛ گویا که به اصطلاح فرد غرق انجام دادن آن فعالیت است. این حالت زمانی برای فرد ایجاد میشود که فعالیت مورد نظر هم لذتبخش و جالب توجه است و هم انجام این فعالیت برای فرد چالشبرانگیز است. در این حالت، گزارشی که بسیار شایع است، این است که گذر زمان از دست فرد در میرود. غرقگی حتی در حیطه شغلی نیز مطرح میشود. به این صورت که هر چه فرد تجربه غرقگی بیشتری در شغل خود داشته باشد، رضایت شغلی بالاتری نیز خواهد داشت.
مفهوم دیگر مرتبط با تجارب استعلا از خود، احساسات مثبت و مخصوصا حیرت است که ذیل تجربیات زیباییمحور قرار دارند. در این نوع احساسات، خویشتن فرد کمرنگ میشود و احساس یگانگی با جهان پدید میآید؛ با این تفاوت که این تجربیات شایعترند و شدت آنها کمتر از شدت تجربیات عرفانی/ رازآلود است. در کل تجارب عرفانی/ رازآلود از لحاظ شایع بودن کمتر از تمامی مفاهیم مشابهی است که بیان کردیم و شدت آن نیز بیشتر از شدت مفاهیم مشابه است.
علاوه بر ارتباطی که بین این مفاهیم با تجارب استعلا از خود وجود دارد، پژوهشی با شیوه تحلیل عاملی انجام دادیم و نتیجهای که به دست آمد، بیانگر این بوده که دو عامل بسیار مهم در تجربیات استعلا از خود وجود دارد که این دو عامل عبارتند از: کمرنگ شدن خویشتن و احساس پیوند با جهان.
در رابطه با عامل اول که محو یا کمرنگ شدن خود یا self است، باید گفت که خود یا self از جمله مفاهیمی است که همانند مفهوم ذهن در روانشناسی، ابهام زیادی درون خود دارد و دیدگاههای زیادی نسبت به آن وجود دارد و اتفاق نظری در تعریف و محدوده آن وجود ندارد. از این رو در هر بستری که به کار میرود، اختلافاتی را برمیانگیزد. برای نمونه در بحث ما راجع به محو شدن خود یا self در تجارب عرفانی/ رازآلود، مشخص نیست که چه جنبههایی از آن دستخوش تغییر قرار میگیرد. برای مثال آیا احساس کنترل بر خود است که دچار تغییر شده و یا خاطرات و هویت فرد است که کمرنگ میشود؟ آیا چیزی که در خود یا self کمرنگ میشود، مرزهاییاند که ما را از دیگران جدا میکنند؟
پاسخ سوالات مطرح شده تا حد زیادی مجهول است. اما میتوانیم یقینا بیان کنیم که بسیاری از افراد در تجربه عرفانی/ رازآلود خود گزارش میدهند که خود یا self به صورت موقتی ناپدید میشود. ممکن است ما منظور یا تعریف فرد از ناپدید شدن خود یا self را ندانیم، اما یقینا میدانیم که اتفاقی برای خود یا self میافتد. نمونهای از گزارش ناپدید شدن خود یا self در کتاب سم هریس[۱۲] با عنوان بیدار شدن[۱۳] شرح داده شده است. در این مثال بیان شده که:« همانطور که داشتم به تپههای اطراف نگاه میکردم، احساس آرامش وجودم را فرا گرفت و اندیشههایم در ذهنم ساکت شدند. در لحظه کوتاهی احساس مجزا بودن خودم از جهان از بین رفت. همه پدیدههای اطرافم به همان شکلی که قبلا دیده بودم، بودند؛ اما من دیگر این احساس را نداشتم که موجود مجزایی از محیط، هستم. احساس میکردم که نظارهگر تمام جهان از پشت چشمانم هستم. تنها جهان بود که باقی مانده بود و هیچ خود یا self مجزایی وجود نداشت».
سم هریس برای توضیح این مثال از مفهوم محو یا کمرنگ شدن خود یا self استفاده میکند. با توجه به اینکه سم هریس خداناباور است، در کتاب خود بیان میکند:« اگر من یک مسیحی بودم، در تفسیر این تجربه از اصطلاحات مسیحی استفاده میکردم تا معنای تجربه را بفهمم». این توضیح اشاره به مسئله بسیار مهمی در روانشناسی دین با عنوان «نقش باورها و تفسیرگری در تجربیات روحانی» دارد که این مسئله بیانگر دیدگاه برساختگرایی است. در این دیدگاه درباره تجربیات روحانی بیان میشود که باورها در تفسیر و معنابخشی به تجربهای که از سر گذرانده، نقش قابل توجهی دارد. از این رو، برای درک تجربه فرد باید از باورهای او نیز اطلاع داشته باشیم. همچنین توضیح هریس درباره این تجربه به کیفیتهای پدیدارشناختی پایهای این تجربیات نیز اشاره دارد که این مسئله بیانگر دیدگاه جاودانهگرایی است.
باید توجه کرد که باور و فرهنگ چه بخواهیم و چه نخواهیم به نحوه درک و توضیح تجربیات شکل میدهند. برای مثال در برخی از فرهنگها محو یا کمرنگ شدن خود یا self معنادار نیست. زیرا خود یا self با همه چیز پیوند دارد و ذاتا به همه چیز متصل است .در بودیسم مفهوم محوری با عنوان آناتمان[۱۴] یا بیخویشی وجود دارد. بر اساس این مفهوم، احساس اینکه خود یا self در تجربه عرفانی/ رازآلود از بین میرود، برابر با از بین رفتن توهمی است که درباره خود یا self وجود داشته است. این افراد معتقد به وجود خود یا self نیستند و بیان میکنند که هر چه که هست، آناتمان و توهمی بیش نیست.
با توجه به تفاوتی که از لحاظ فرهنگی در دیدگاههای مختلف وجود دارد، این موضوع را باید روشن کرد که هنگامی که از محو یا کمرنگ شدن خود یا self سخن میگوییم، منظورمان تجربیات خارج از بدن یا آن دسته از تجربیات که طی آن فرد از بیرون نظارهگر خود است، نیست. بلکه منظورمان این است که توجه نسبت به جنبههای انتزاعی خود یا self کم میشود. برای مثال روایتگری و داستانگویی درونی که همان توضیح دادن فرد به خودش درباره کارهایی است که در حال انجام دادن است، کمرنگ میشود یا احساس جدایی از جهان که مربوط به مرزهای خود با پدیدهها و افراد است، محو و به حاشیه رانده میشود.
با توجه به منظورمان از کمرنگشدن خود یا self، در تجربیات عرفانی/ رازآلود میزانی از کمرنگ شدن خود یا self و منحل شدن من یا ego دیده میشود. جاناتان هایت در این باره بیان میکند:« تجربیات عرفانی/ رازآلود کلید روشن و خاموش کردن خود یا self است».
تا اینجا درباره عامل اول تجربیات عرفانی/ رازآلود که منحل شدن خود یا self است، صحبت شد. عامل بعدی، احساس پیوند با جهان و محیط اطراف است که بیانگر نوعی رابطه با جهان است. این جنبه ارتباطی به تجربه پیوند یافتن و احساس یگانگی که بیان کردیم، اشاره دارد. ویلیام جیمز در رابطه با این جنبه توضیح داده و این توضیح را با سوالی آغاز کرده است:«آیا ممکن است که احساسی وجود داشته باشد که وحدتبخش باشد، به طوری که تفاوت بین افراد را از بین ببرد و احساس دشمنی و بیگانهانگاری مفهومی زایلشده باشد؟»
جیمز بیان میکند که اگر بخواهیم درباره پیوند خود با دیگری سخن بگوییم تا مفهوم پیوند خود با جهان روشن شود، میتوان دو دایره تصور کرد که یکی خود و دیگری جهان است. این دو دایره در هنگام وقوع تجربیات روحانی به خصوص تجارب عرفانی/ رازآلود دارای همپوشانی بیشتری میشوند. درباره همپوشانی بین این دو دایره خود و جهان، بحثها و مطالعات زیادی صورت گرفته که سرآغاز این مطالعات، مطالعه الین و آرتور آرن[۱۵] است. این زوج مفهوم همپوشانی خود و دیگری را برای اولین بار بیان کردند. این مفهوم از آنجا شکل گرفت که این پژوهشگران در حال مطالعه بر روی زوجهایی بودند که رابطه ای عاشقانه داشتند و تا حدی به هم نزدیک بودند که گویی هویت مشترکی داشتند. این پژوهشگران بیان کردند که در چنین شرایط عاشقانهای، منِ هر کدام از این زوجها تبدیل به ما میشود. مفهوم ما در این جمله هم به صورت نمادین است و هم به صورت واقعی. به این صورت که گویا واقعا تا حدی این زوجها یکی میشوند. مفهوم خود، مفهومی پویا است و میتواند عوض شود. در این مطالعه پژوهشگران بیان کردند که مفهوم خود در این زوجها عوض شده و تبدیل به ما میشود و این اتفاق به نظر واقعی میرسد. از این رو، مفهوم همپوشانی خود و دیگری شکل گرفت. این همپوشانی نه تنها در رابطه رمانتیک کاربرد دارد و میتوان برخی مفاهیم را با آن توضیح داد، بلکه میتوان با استفاده از آن به درکی از تجربیات عرفانی/ رازآلود نیز دست یافت. اینکه فرد احساس پیوند با دیگری میکند، میتواند تجربه او را کاملا تحت تاثیر قرار دهد.
به نظر میرسد که پیوستاری از تجربیات وجود دارد که مرتبط با میزان شدت پیوند با محیط، جهان و دیگران است. در یک سمت پیوستار، احساس مملوء از خود بودن وجود دارد که فرد توجه بسیار زیادی به خود دارد و خود، مرکز اصلی توجه فرد است. در این حالت، همه پدیدهها اطراف و هر چیزی که وجود دارد، با توجه به خود یا self فرد که در مرکز توجه است، درک میشود. از این رو ممکن است که در این نقطه شاهد خودشیفتگی باشیم. در انتهای دیگر پیوستار، احساس پیوند با دیگری قرار دارد و این حس پیوند فراتر از آشنایی با افراد است. در این نقطه از پیوستار، پیوند تبدیل به احساس عشق میشود و این عشق میتواند حتی نسبت به فردی غریبه نیز باشد. اوج این پیوند در پیوند با کل هستی و وجود دیده میشود. برای مثال عصبشناسی با نام کوین نلسون[۱۶] توضیح میدهد که چگونه احساس پیوند در تجربیات نزدیک به مرگ رخ میدهند. او بیان میکند که ۴۲ درصد از آزمودنیهایی که تجربیات نزدیک به مرگ داشتند، گزارش دادند که احساس پیوند با کل جهان را در تجربیات نزدیک به مرگ داشتهاند.
مسئله مهمی که درباره یگانگی با جهان وجود دارد، این است که توجه میتواند دارای شدت و ضعف باشد و در برخی مسائل وارد جزئیات شده و در برخی دیگر کلیات را کافی بداند. توجه همواره بین شدت و ضعف در حال رفت و برگشت است. انسان میتواند در لحظهای به انسان خاصی فکر کند و در لحظه دیگری، به تمامی انسانهای روی زمین بیندیشد. از همین نکته میتوان نتیجه گرفت که در تجربیات عرفانی/ رازآلود نیز چنین اتفاقی میافتد. به این صورت که در لحظهای توجه معطوف به خود یا self است و در لحظه دیگری، توجه معطوف به جهان بیرون شده و احساس منحل شدن خود یا self و پیوند با تمام پدیدههای اطراف به انسان دست میدهد. این اتفاق میتواند در تجربیات قدسی نیز رخ دهد؛ با این تفاوت که در تجربیات قدسی احساس یگانگی با خدا صورت میگیرد. درحالیکه در تجربیات عرفانی/ رازآلود یگانگی با تمام جهان است.
مانند تمامی تجربیات روحانی که تا اینجای کار بررسی کردیم، تجربیات عرفانی/ رازآلود نیز از دو جنبه مثبت و مرضی بررسی میشوند. نباید نسبت به این تجربیات سوگیری داشت و باید آنها را از هر دو جنبه مطالعه کرد. در مورد جنبه های مثبت می توان گفت که بیشتر کسانی که تجارب رازآلود، عرفانی، فلو یا غرقگی، حیرت و مایندفولنس را گزارش میکنند این موارد را معنادار، مثبت و باعث ایجاد تغییرات مثبت می دانند. طبق مطالعاتی که با استفاده از روانگردانها انجام شدهاند، نشان داده شده که تجارب رازآلود حاصل شده از آنها برا افراد بسیار معنادارند و با پیامدهای مثبتی در کوتاه مدت و بلندمدت همراه هستند. این مطالعه توسط دیوید ییدن در آزمایشگاه گریفیث در سال ۲۰۲۰ انجام شده است. در این مطالعه به نظر میرسد که جنبه ارتباطی تجارب عرفانی/ رازآلود است که پیامدهای مثبتی را به دنبال دارد.
اما باید نگاهی نیز به جنبه های منفی این تجارب داشت. برای پی بردن به جنبههای مثبت و مرضی این تجربیات، مثالی را شرح میدهیم. فردی تجربه عرفانی/ رازآلود خود را به این صورت توصیف میکند:« من احساس کردم که شخصیتم تکه تکه شد. این تکه تکه شدن باعث نشد که من سرخوش شوم و احساس آرامش و خشنودی داشته باشم. بلکه بیشتر احساس پراکندگی و محدودیت داشتم و احساس ناچیز بودن میکردم». از این مثال چنین برمیآید که نباید نگاه سیاه و سفیدی به تجربیات عرفانی/ رازآلود داشت و باید هر دو جنبه را با هم در نظر گرفت و این تجارب را به صورت کل در نظر گرفت.
درباره جنبه منفی این تجربیات باید گفت که با توجه به دو شاخصه مهم این تجارب یعنی کمرنگ شدن خود یا self و یگانگی با جهان، اختلال روانیای در حیطه روانشناسی مرضی وجود دارد که شخصیتزدایی یا Depersonalization نامیده میشود. این اختلال یکی از انواع اختلالات تجزیهای است که در آن فرد احساس گسست از شخصیت و هویت خود میکند و احساس میکند که ناظری بیرونی است که از فرایندهای ذهنی و بدن خود جدا شده است. همچنین این تجارب ممکن است به اختلال derealization یا واقعیتزدایی نیز شباهت داشته باشند. این اختلال نیز از دسته اختلالات تجزیهای است که در آن فرد واقعیت را به صورت تحریفشدهای تفسیر میکند و جهان بیرونی را واقعی نمیپندارد و در درک زمان دچار مشکل میشود. در مطالعهای که در آن از روش مصاحبه استفاده شد، یکی از بیماران بیان کرد:«حالتی را تجربه کردم که به نظر واقعی نمیرسید و گویی افکار و احساساتم واقعی نبودند و یا متعلق به من نبودند. احساس کردم که با آنچه که در حال دیدن و شنیدن آن بودم، متصل نبودم و حائلی بین من و درک من وجود داشت». همانطور که بیان کردیم، نمیتوان رابطه علی بین این تجربه و اختلالات تجزیهای را دریافت.
موضوع دیگر آن است که در بسیاری از آزمودنیها نمیتوان فهمید که آیا مراقبه مستقیما باعث شروع شدن شخصیتزدایی شده و یا اینکه فرد از قبل از این اختلالات رنج میبرده و مراقبه نقش چندانی در آن نداشته است؟ یا اینکه آیا فرد مستعد اختلالات تجزیهای بوده و مراقبه فرایند ابتلا را تسهیل کرده است؟ برای پاسخ به این پرسشها هنوز اطلاعات کافی نداریم.
مطالعهای در سال ۲۰۰۷ انجام شد که در آن در پی یافتن رابطهای بین تجربیات دوران کودکی، ذهنآگاهی و اختلالات گسستگی بودند. آزمودنیهای این مطالعه شامل کسانی بود که تحت درمان بودند و کسانی که درمانی دریافت نمیکردند. نتیجه این مطالعه این بود که تروماهای دوران کودکی همبستگی مثبتی با اختلالات گسستگی دارند. همچنین هرچه تروماهای دوران کودکی بیشتر و شدیدتر بودند، ذهنآگاهی کمتر رخ میداد. این مطالعه دوباره بر روی افرادی که با آنها بدرفتاری میشد و این بدرفتاری در حد ترما نبوده نیز تکرار شد و نتیجه عینا مطابق وضعیت وجود تروما بود. نکتهای که در اینجا درک میشود، این است که عوامل تحولی که در رشد کودک تاثیر دارند، نقش زیادی در بروز اختلالات روانی و تمایل به ذهنآگاهی دارند.
همانطور که قبلا نیز بیان کردیم، تجربیات عرفانی دارای دو عامل اصلیاند که این عوامل، محو شدن خود و یگانگی و پیوند با جهان است. سوالی که پیش میآید این است که کدام یک از این عوامل با بهروزی ارتباط بیشتری دارد؟ پاسخ عامل دوم یا پیوند و یگانگی با جهان است. این عامل بیشتر از عامل محو شدن خود با بهروزی همبستگی دارد.
علوم اعصاب نیز به بررسی این تجارب پرداخته و نتایجی که اعلام کرده این است که قسمت زیرین قشر آهیانه در تجارب عرفانی/ رازآلود نقش دارد. همچنین جنبه دانستگی این تجارب با دستگاه لیمبیک از جمله هیپوکامپ مرتبط است که در حافظه دخیل است. همچنین تالاموس نیز در پردازش عالی از اطلاعات شناختی این تجربیات نقش دارد. به علاوه اینکه این احتمال وجود دارد که نیمکره چپ که با احساس خود یا self در ارتباط است و نیمکره راست که در ادراک فضایی نقش دارد، در تجارب عرفانی/ رازآلود دخالت داشته باشند. به این صورت که جنبه محو شدن خود با نیمکره چپ و جنبه پیوند با جهان با نیمکره راست در ارتباط باشد. این گمانپردازی درباره نقش نیمکرهها در جنبههای مختلف تجارب عرفانی/ رازآلود ممکن است که به ما در پاسخ به سوالاتی موثر باشد. برای نمونه میتوان با این گمانپردازی به پاسخ به این سوال پرداخت که چرا عدهای از افراد جنبه اول تجربیات را بیشتر تجربه میکنند و چرا عدهای جنبه دوم را و چرا عدهای هر دو این جنبهها را؟
به علاوه اینکه علوم اعصاب میتواند توضیحات بیشتری راجع به معیارهای تجارب عرفانی/ رازآلود که همان غیرقابل بیان بودن، دانستگی، گذرا بودن و منفعل بودن میباشند، ارائه دهد. برای نمونه در این تجربیات فعالیت قشر پیشانی مغز کمتر میشود. قشر پیشانی مسئول رفتارهای هدفمند و منطقی است. بنابراین میتوان کاهش فعالیت قشر پیشانی را با احساس انفعال در ارتباط دانست. این موضوع می تواند با موضوع انفعال در این تجربیات مرتبط باشد. نهایتا جنبه دانستگی این تجارب است که میتواند با فعالیت لیمبیک سیستم و هیپوکامپ که در حافظه دخیل هستند و همچنین تالاموس که در پردازش رده بالا از اطلاعات شناختی نقش دارد مرتبط باشد.
در این بخش از بررسی کتاب تنوع تجربیات روحانی، هدف این بود که شما را با تجارب عرفانی/ رازآلود که یکی از انواع تجارب روحانیاند، آشنا کنیم. در ابتدا به ارائه تعریفی از این تجربیات با استفاده از معیارهایی که توسط ویلیام جیمز مطرح شده، پرداختیم و سپس سایر معیارهایی را که توسط پژوهشگران دیگری ارائه شده، بررسی کردیم. سپس طبق نتایج مطالعات مختلف، بیان کردیم که دو عامل اصلی در این تجربیات، محو شدن خود و یگانگی و پیوند با جهان است. در ادامه به بررسی هر کدام از این عوامل پرداختیم و مانند همه تجارب دیگر، جنبههای مثبت و منفی یا مرضی این تجربیات را بررسی کردیم. در نهایت نیز به نتایجی که علوم اعصاب در اختیارمان قرار داده، پرداختیم. در اپیزود بعدی درباره نوع دیگری از تجارب روحانی با عنوان تجارب زیبایی شناسانه توضیحات مفصلی خواهیم داد.
پینوشت:
[۱] Einstein
[۲] W. T. Stace
[۳] Ralph Hood
[۴] Roland Griffiths
[۵] Johns Hopkins
[۶] Michael Pollan
[۷] Abraham Maslow
[۸] David Yaden
[۹] Andrew Newberg
[۱۰] Jonathan Haidt
[۱۱] David Vago
[۱۲] Sam Harris
[۱۳] Waking Up: A Guide to Spirituality Without Religion (2014)
[۱۴] anatman
[۱۵] Elaine and Arthur Aron
[۱۶] Kevin Nelson