دسته‌بندی نشده

تنوع تجربیات روحانی: بخش سوم

در این سلسله نوشتارها کتاب تنوع تجربیات روحانی را بررسی و ارائه می‌کنیم. در پادکست‌/نوشتار قبلی، و بر اساس مطالب این کتاب دیدگاه ویلیام جیمز را نسبت به تجارب دینی بررسی کردیم و به مقایسه‌هایی بین دیدگاه ویلیام جیمز و سایر مکاتب موجود در آن زمان پرداختیم و ملاحظه کردیم که از نظر نویسندگان کتاب تنوع تجربیات روحانی، دیدگاه ویلیام جیمز متعادل‌ترین و بهترین دیدگاه است. در ادامه بررسی بخش‌های کتاب به مطالعات در حوزه روانگردان‌ها، ظهور رویکرد شناختی، پژوهش‌های روان‌سنجی و تاثیرات آن‌ها بر مطالعه تجارب روحانی می‌پردازیم.

نویسندگان کتاب عنوان می‌­کنند که یکی از مهم‌ترین اتفاقات که از دهه ۱۹۶۰ شروع شد، پژوهش‌هایی بود که در مورد روان‌گردان‌ها صورت گرفت. استفاده از مواد روان‌گردان برای پژوهشگران شرایطی کنترل شده برای برانگیختن تجارب روحانی پدید می‌آورد. ویلیام جیمز نیز این نکته را تایید می‌کند که می‌توان از روان‌گردان‌ها در راستای مطالعه‌ی تجارب روحانی استفاده کرد. مازلو نیز در سال ۱۹۶۴ در نوشته‌های خود می‌نویسد: «من هم این امکان را می‌بینم که در پژوهش‌های علمی که در زمینه معنویت صورت می‌گیرد، بتوان از روان‌گردان‌ها به خصوص LSD و Psilocybin (سیلوسایبین) استفاده‌کرد. زیرا این روان‌گردان‌ها این اجازه را به ما می‌دهند که تا حدودی بر تجربیات اوج کنترل داشته باشیم. چرا که تجربیات روحانی معمولا خودخواسته نیستند و بدون آگاهی قبلی فرد، اتفاق می‌افتند». از جمله کسانی که در پژوهش‌های اولیه برانگیختن تجربیات روحانی به وسیله روان‌گردان‌ها پیشگام بود، تیموتی لیری[۱] است. لیری با سیلوسایبین یا قارچ‌های روان‌گردان آشنا شد و فهمید که استفاده از این قارچ‌ها ریشه در سنن و رسوم مازاتِک‌های مکزیکی دارد. مازاتک‌های مکزیکی از سیلوسایبین یا قارچ‌های روان‌گردان در جشن‌ها و مناسک‌ مذهبی خود استفاده می‌کنند.

لیری بعدها اثرات LSD را در پژوهش‌های خود بررسی کرده و خودش هم LSD را امتحان می‌کند. او بعد از مصرف LSD بسیار مجذوب این ماده می‌شود و بیان می‌کند که مصرف این مواد می‌تواند اثرات انقلابی و متحول‌کننده‌ای را روی جوامع بگذارد و باعث می‌شود که بخشی از دانشجویان ترغیب شوند تا دست به مصرف این مواد بزنند. به همین دلیل است که از نظر نویسندگان کتاب حاضر، از لیری به عنوان کسی یاد می‌شود که کاملا غیرمسئولانه، دیگران را به مصرف این روان‌گردان‌ها ترغیب کرد؛ بدون اینکه هشداری بدهد یا کنترل و مراقبتی روی آن داشته باشد.

علی رغم این خطای در اخلاق پژوهش، پژوهش‌های تجربی که لیری و همکارانش در زمینه روان‌گردان‌ها و تاثیرات آن‌ها و ارتباطشان با تجارب دینی انجام داده‌اند، قابل توجه است. از جمله مهم‌ترین پژوهشی که در این زمینه صورت گرفت، «پژوهش تجربی مراسم آدینه نیک» بود. در این پژوهش، تعدادی از دانشجویان یک مرکز دینی در بوستون را آزمایش کردند. این دانشجویان در حین آزمایش مشغول یکی از عبادات جمعی خود بودند. آزمایش به این صورت بود که پیش از انجام عبادت، به نیمی از دانشجویان قارچ روان‌گردان دادند و به گروه دیگر، دارونمایی با عنوان نیاسین[۲] دادند که در واقع قرص ویتامین بود. سپس مراسم عبادت جمعی شروع شد. نتایج این پژوهش نشان داد که این دو گروه تجربیات کاملا متفاوتی از یکدیگر داشتند. گروهی که قارچ روان‌گردان مصرف کرده بودند نسبت به گروهی که دارونما دریافت کرده بودند، گزارش دادند که تجربه‌ای آمیخته با معناداری بیشتر و سودمندتر داشتند.

شخصی با نام هیوستون اسمیت[۳] به عنوان آزمودنی در این پژوهش شرکت داشت. او خود یکی از پژوهشگران مطالعات ادیان است و در این پژوهش، اتفاقا جزو گروهی بود که قارچ روان‌گردان دریافت کرد. او بعدها در رابطه با تجربه خود در آن لحظه بیان می‌کند:«من همیشه به خدا معتقد بودم، اما در پژوهش آدینه نیک، تجربه‌ای شخصی و بی‌واسطه از خداوند داشتم. این تجربه همانند توصیفاتی بود که در سنت‌های رازآلود و عرفانی بیان می‌شود.» هیوستون اسمیت بعدها کتاب‌های مختلفی در رابطه با دین و تجارب روحانی می‌نویسد.

متفکران دیگری نیز وجود دارند که کتاب‌های مختلفی درباره تجارب روحانی نوشته‌اند. این کتاب‌ها با هدف مشخص کردن رابطه روان‌گردان‌ها و تجارب روحانی نوشته شده‌اند. از جمله این کتاب‌ها می‌توان به کتاب «درهای آگاهی» اشاره کرد که نوشته آلدوس هاکسلی[۴] در سال ۱۹۵۴ است. در سال ۱۹۶۲ نیز آلن واتس[۵] کتاب «نظام شاد عالم» را می‌نویسد. نویسندگان این کتاب‌ها از توصیفات علمی و دیدگاهی که ویلیام جیمز داشت، فراتر می‌روند و به نوعی، نمونه‌هایی از معنویت معاصر را به تصویر می‌کشند.

همچنین ریچارد آلپرت[۶] که یک روان‌شناس از دانشگاه هاروارد بود، به دلیل توزیع و ترویج روان‌گردان‌ها بین دانشجویان، از دانشگاه اخراج می‌شود. او بعد از اخراج از دانشگاه به هند سفر می‌کند و با استادی هندی آشنا می‌شود و تحت تعلیم او قرار می‌گیرد. در نتیجه آموزش‌هایی که از استاد هندی خود می‌بیند، نام خود را به رام داس[۷] تغییر می‌دهد و به معلمی معنوی تبدیل می‌شود. او بعدها کتابی را با عنوان «اکنون، اینجا حضور داشته باش!» در سال ۱۹۷۱ می‌نویسد.

همه کتاب‌هایی که عنوان آن‌ها را ذکر کردیم، نوعی آگاهی عمومی درباره تجارب روحانی در نزد عامه مردم ایجاد کردند. اما در زمان نگارش این کتاب‌ها، جریانی اجتماعی و قانونی شکل گرفته بود که حرف اصلی آن این بود که روان‌گردان‌ها تابو هستند و مصرف آن‌ها غیرقانونی است. به همین دلیل نباید در دسترس مردم قرار گیرند. حالا چرا این جریان به راه افتاده بود؟ زیرا با توجه به آگاهی‌هایی که این کتاب‌ها ایجاد کرده بودند، ارتباطاتی بین مصرف روان‌گردان‌ها و افزایش پادفرهنگ‌ دیده شده بود. پادفرهنگ به نوعی از خرده فرهنگ‌ها گفته می‌شود که در تضاد با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگ غالب و کلان جامعه قرار دارد. از این رو، نوعی احساس خطر ایجاد شده بود و در پی آن، جریانی شکل گرفته بود تا بتواند از فرهنگ کلان جامعه محافظت کند.

بنابر گزارش نویسندگان کتاب مواد روان‌گردان به سرعت از آزمایشگاه‌ها فراتر رفته و در بین عموم مردم رواج پیدا کرد. در نتیجه فشارهای سیاسی و قانونی که در زمینه مصرف روان‌گردان‌ها اعمال شد و البته به دلیل مواضع غیرمسئولانه‌ی لیری، مصرف این مواد برای دهه‌ها غیرقانونی اعلام شد. به تبع غیرقانونی شدن مصرف این مواد، پژوهش‌های مربوطه نیز ممنوع شد و هیچ پژوهشی برای دهه‌ها روی این مواد صورت نگرفت. البته بعد از برداشته شدن این ممنوعیت، همچنان پژوهش‌های کنترل‌شده، بین رشته‌ای و مسئولانه‌ای بر روی روان‌گردان‌ها از طرف موسسات معتبر صورت می‌گیرد. برای مثال در آزمایشگاه رونالد گریفیث[۸] چنین پژوهش‌هایی انجام می‌شوند که اعضای آن، عضو تیم دانشگاهی جانز هاپکینز[۹] هستند.

رویداد بعدی ای که نویسندگان در حوزه پژوهشهای روانشناسی دین به آن اشاره می‌­کنند، انقلاب شناختی است. انقلاب شناختی به ایجاد منظرگاه یا پارادایمی در روان‌شناسی انجامید که بر رویکردهای قبلی روان‌شناختی یعنی روان‌کاوی و رفتارگرایی و انسان‌گرایی مسلط شد. ادعای پارادایم شناختی این است که می‌توان فرایندهای ذهنی را به صورت کاملا نظام‌مند و دقیق بررسی کرد. همچنین منشا این پارادایم به پیشرفت‌های حوزه علوم کامپیوتر برمی‌گردد و در نتیجه‌ی این پیشرفت‌ها، استعاره‌ای به وجود آمد که بیان می‌کند ذهن انسان همانند یک نرم‌افزار کامپیوتری است و مغز او سخت‌افزار این کامپیوتر است. طرفداران انقلاب شناختی معتقدند که می‌توان افکار، اعتقادات و وضعیت‌های ذهنی را به وسیله یک فرایند دقیق علمی مطالعه کرد. همان‌طور که فرایندهای انجام شده در نرم‌افزار سازگار با سخت‌افزار است و سخت‌افزار می‌تواند آن‌ها را درک کند، در انقلاب شناختی نیز ویژگی‌های نرم‌افزار که همان فرایندهای ذهنی هستند می‌توانند به صورت کمّی درک شوند.

نویسندگان کتاب تنوع تجارب روحانی عنوان می‌کنند که انقلاب شناختی دروازه‌های جدیدی را برای مطالعه فرایندهای ذهنی باز کرد. این مطالعات از درون‌نگری ساده (introspection) و گمان‌پردازی (speculation) که در روان‌کاوی و روان‌شناسی انسان‌گرا وجود دارد، فراتر می‌روند. همچنین این مطالعات برخلاف آنچه در رفتارگرایی وجود دارد، از سطح بررسی صِرف رفتارهای قابل مشاهده فراتر می‌رود. انقلاب شناختی همان نوآوری مفهومی‌ای است که به کمک علم معاصر آمد تا بتواند تجربیات روحانی را بررسی کند.

پیشگامان انقلاب شناختی در ابتدا سعی کردند که رفتارگرایی را به عقب برانند. از جمله این پیشگامان می‌توان به نوام چامسکی[۱۰]، جورج میلر[۱۱] و مارتین سلیگمن[۱۲] اشاره کرد. این افراد نشان دادند که رفتارگرایی دارای ضعف‌های عمده‌ای است. مثلا در زبان‌آموزی کودکان به نظر می‌رسد که فرایند پیچیده‌تر از آن است که بخواهیم آن را تنها با الگوهای محرک و پاسخ تبیین کنیم و چون کودکان زبان را به سرعت و با سادگی هر چه تمام یاد می‌گیرند، به نظر می‌رسد که ساختارهای ذاتی و از پیش سیم‌کشی شده‌ای در کودکان وجود دارد. به عبارتی، ظرفیت‌های شناختی­ای در کودکان وجود دارد که آن‌ها را مستعد یادگیری زبان با سرعت زیاد می‌کند. یا مثلا نشان داده شد که اگر افراد بخواهند تعدادی اشیا را به خاطر سپرده و بعد نام آن‌ها را بازگو کنند، تعداد این اشیا هفت به علاوه یا منهای دو شی است. این عدد، بازه مواردی است که حافظه کوتاه‌مدت می‌تواند در خود نگه دارد و به نظر می‌رسد که ربطی به تنبیه و پاداش ندارد. بنابراین باید ظرفیت‌های حافظه که جدای از تنبیه و پاداش و رفتار هستند، مشخص شوند. مثال دیگر که نشان­دهنده نقص رویکردهای رفتاری است، این است که ذهن بعد از آموختن یک مفهوم در محیطی خاص، سعی در تعمیم و تسری دادن آن مفهوم به موقعیت‌های دیگر می‌کند. این ویژگی ذهن نیز با توضیحات رفتارگرایی قابل توجیه نیست. مثال‌های گفته شده و نمونه‌­های دیگر که بیانگر نقص رفتارگرایی در مفهوم‌بندی ذهن هستند، نشان دادند که روان‌شناسی نباید ذهن را به صورت یک جعبه سیاهی در نظر بگیرد که نمی‌توان به صورت علمی درباره آن سخن گفت. با انقلاب شناختی این امکان فراهم آمد که با استفاده از روش‌های علمی، فرایندهای ذهنی، از جمله فرایندهایی که مرتبط با تجربه دینی هستند، قابل مطالعه شوند و بتوان درباره آن‌ها پژوهش علمی انجام داد.

بنا بر نظر نویسندگان، در بررسی‌های دقیق‌تر، مشاهده می­‌شود که مفاهیم انقلاب شناختی به رویکردهای جیمز شبیه هستند. شناختی‌­ها نیز مانند جیمز، نوعی رویکرد کل‌گرا و فراگیر را در پیش می­‌گیرند و از تقلیل پدیدها به رفتار یا تجارب جنسی پرهیز می­‌کنند. گوردن آلپورت[۱۳]، روان‌شناس آمریکایی سرشناس، در این باره می‌گوید:«حال که از شوک‌هایی که در روان‌شناسی به وجود آمده بود، گذر کردیم و فروید روانکاو و پاولف و واتسون رفتارگرا را پشت سر گذاشتیم، کم کم می‌توانیم ببینیم که بینش‌های ویلیام جیمز دوباره قابل رویت هستند و مانند یک ستاره قطبی ما را به سمت جلو راهنمایی می‌کنند.»

علاوه بر دو زمینه قبلی یعنی پژوهش‌های مربوط به روان‌گردان‌ها و انقلاب شناختی، موضوع سومی که تاثیر بزرگی بر مطالعات تجربیات روحانی داشته، رویکردهای آماری و روان‌سنجی است. در این روش تجربیات روحانی بر اساس سنجش فرایندهای ذهنی که از روش‌های روان‌سنجی پیروی می‌کند، بررسی و تحلیل می­شوند. روان‌سنجی ادعا می‌کند که افراد می‌توانند با پاسخ دادن به سوالاتی، جنبه‌هایی از فرایندهای ذهنی خود را شفاف‌سازی کرده و گزارش کنند. پژوهشگران به سادگی می‌توانند از آزمودنی‌های خود بپرسند که چه افکار یا احساساتی دارند و به صورت نظام‌مند و کمّی نتایج پرسش‌ها را تحلیل کنند. این فرایند به ساختن پرسشنامه‌های خودگزارشی یا self-report ختم شده است که امروزه جزو شایع‌ترین ابزارهای سنجش، از جمله تجربیات دینی هستند. این افزایش تعداد بیانگر این است که توان پیش‌بینی بر اساس تحلیل‌های آماری وجود دارد و می‌توان متغیرهای مختلف را بر اساس ارتباطشان با هم پیش‌بینی کرد و این پیش‌بینی‌ها تا حد قابل قبولی معتبر هستند. در حیطه تجربیات روحانی نیز می‌توان معلوم کرد که چه سنجه‌ها و متغیرهایی با این تجربیات در ارتباطند و از این سنجه‌ها برای فهم بهتر تجربیات دینی بهره برد.

یک نمونه اولیه در استفاده از پرسشنامه‌های روانسنجی در حیطه مطالعه تجربیات روحانی، پرسشنامه کلاسیک استارباک[۱۴] است که به نام پدیدآورنده آن نام‌گذاری شده است. استارباک شاگرد ویلیام جیمز بود و در زمینه شناخت تنوع تجربیات دینی مطالعاتی داشت. ویلیام جیمز، استارباک را به دلیل طراحی این پرسشنامه تحسین کرد و در پژوهش‌های خود نیز ارجاعاتی به نتایج این پرسشنامه داشت.  البته در ابتدای کار، ویلیام جیمز به نتایج استفاده از پرسشنامه‌های کمّی در شناخت تجربیات معنوی چندان امیدوار نبود و بیشتر روش‌های کیفی مانند مصاحبه را به رسمیت می‌شناخت.

موضوع مرکزی پرسشنامه استارباک تجربیات روحانی بودند. برای نمونه، «بعد از تجربه معنوی که از سر گذراندید، چه تفاوت‌هایی در زندگی‌تان رخ داده است؟» یا «بعد از تجربه معنوی، چگونه حالت تسکین برای شما اتفاق افتاد و چگونه توانستید با این تجربه کنار بیایید؟» یا «آیا تجربیات معنوی شما همراه با صداها، احساسات و مشاهدات عجیب و غریب بود؟»

استارباک بعد از توزیع این پرسشنامه، به نتایج مهمی دست یافت. او در مورد اینکه چه عواملی در تجربیات روحانی از مرکزیت و اهمیت برخوردارند به نتایجی دست یافت. عوامل مهم در این تجربیات به ترتیب از بیشترین تکرار تا کمترین تکرار شامل بیداری معنوی، بخشش خود یا دیگران، اقرار کردن، احساس وحدت و یگانگی، احساس تسلیم نفس، احساس مصمم بودن به تغییر و احساس دریافت مدد الهی بودند.

بعد از استارباک مقیاس‌­های متعدد دیگری برای تجربیات روحانی طراحی شده‌­اند. برای طراحی این مقیاس‌­ها، از پرسش‌هایی مانند این که «آیا شما تجربه ای از حالت و احساس متعالی که پر از هیجان است را داشته اید؟»، «چند بار این حس را درک کرده‌اید؟»، «حالات درونی که تجربه کردید، شامل چه حالات و هیجاناتی بود؟» و «این تجربه چه تاثیراتی بر روی زندگی شما داشته است؟» استفاده شده است.

در یک مقیاس تجربه دینی که در بریتانیا استفاده شده بود، پرسیده شده بود که  «آیا تا به حال برایتان اتفاق افتاده که حضور قدرتی بزرگ را حس کرده باشید که نام آن را خدا یا هر چیز دیگری گذاشته باشید و این حالت، از حالت معمول شما متفاوت باشد؟» این پرسش از حدود ۸۰۰ نفر پرسیده شد و تقریبا ۳۶ درصد از این نمونه ۸۰۰ نفری به این سوال جواب مثبت دادند. یک دهه بعد در بریتانیا، همین سوال دوباره از یک نمونه ۱۰۰۰ نفری پرسیده می‌شود و این بار حدود ۴۸ درصد پاسخ مثبت می‌دهند.

موسسه گالوپ نیز در پرسشنامه خود، تجربیات روحانی را در یکی از عبارات گنجانده و به صورت سوالی بیان کرده است. این عبارت به این صورت مطرح شده است که «آیا شما در گذشته تجربه معنوی‌ای داشته‌اید که برایتان بینش و بیداری ناگهانی ایجاد کرده باشد؟» در سال ۱۹۷۶، این پرسشنامه در سطح ملی اجرا شد و حدود ۳۱ درصد به عبارت مربوط به تجربیات معنوی پاسخ مثبت دادند. رالف هود در سال ۲۰۱۸ تمامی آمار و ارقام مربوط به تجربیات معنوی  را جمع‌آوری و بررسی کرده و بیان می‌کند که به طور متوسط ۳۵ درصد افراد شرکت‌کننده در آزمون های مربوط به تجربیات معنوی، تجربیاتی روحانی را از سر گذرانده‌اند.

موارد فوق نمونه‌­هایی از مطالعات روانسنجی بودند و در آینده به نتایج پژوهش ها و همچنین مطالعات پیشرفته‌تری که توسط نویسندگان کتاب در زمینه تجربیات روحانی صورت گرفته‌اند، خواهیم پرداخت. منظور نویسندگان کتاب از مطالعات پیشرفته‌تر، مطالعاتی هستند که از مقیاس‌های مختلفی استفاده می‌کنند و یا مقیاس‌های مختلف را با یکدیگر ترکیب می‌کنند. نوع دیگری از این مطالعات پیشرفته، تحقیقاتی است که ترکیبی از مطالعات کمی و کیفی را به وجود می آورد. در بین این تحقیقات ترکیبی، تحقیقاتی هستند که به مطالعات عصب‌شناسی مربوط می‌شوند. شرح مفصل این تحقیقات و مقایسه آن‌ها با نظریات ویلیام جیمز را در پادکست بعدی خواهید شنید.

   پی‌نوشت:

[۱] Timothy Leary

[۲] Niacin

[۳] Huston Smith

[۴] Aldous Leonard Huxley

[۵] Alan Wilson Watts

[۶] Richard Alpert

[۷] Ram Dass

[۸] Ronald Griffith

[۹] JohnsHopkins

[۱۰] Noam Chomsky

[۱۱] George Armitage Miller

[۱۲] Martin Seligman

[۱۳] Gorden Allport

[۱۴] Edwin Starbuck


نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *