در اپیزودهای قبلی به بررسی انواع تجربیات روحانی، تعریف و مولفههای آنها و سپس تحلیل فلسفی باورها درباره این تجربیات پرداختیم. این اپیزود، اپیزود پایانی از سلسله پادکستهای تنوع تجربیات روحانی است و در این اپیزود، به جمعبندی و نتیجهگیری مباحثی که تاکنون آنها را شرح دادیم، میپردازیم.
بد نیست که به نقل قولی از ویلیام جیمز بازگردیم که در سال ۱۹۰۲ در بخشهای ابتدایی کتاب تنوع تجربیات دینی نوشته شدهاست. جیمز بیان میکند:«یکی از نتایجی که در طی مطالعاتم به آن رسیدم و این نتیجه بدون تزلزل برایم باقی ماندهاست، این است که آگاهی و بیداری معمول ما که به آن آگاهی عقلانی یا rational consciousness میگوییم، یکی از انواع و مراتب آگاهی است. با اینکه ما به این نوع از آگاهی اشراف کامل داریم و تسلط و اطلاعات بیشتری درباره این نوع از آگاهی نسبت به سایر آگاهیها داریم، اما باید بدانیم که چندین شکل بالقوه آگاهی وجود دارد. ممکن است که زندگی خود را بدون اینکه حتی ظنی درباره وجود آگاهیهای دیگر داشته باشیم، پیش ببریم. اما اگر محرکهای مربوطه را به کار ببریم، به سرعت متوجه شویم که آگاهیهای دیگری نیز وجود دارند و تجربیات روحانی از دل این آگاهیها بروز میکنند. انواع دیگر آگاهی، حالتی از کامل بودن و معین بودن را درون خود دارند و کارکردهای مشخصی دارند. هیچ روایت یا درکی از جهان وجود ندارد که بخواهد تمامیت جهان را توضیح دهد و بتواند انواع آگاهی را نادیده بگیرد. چگونگی در نظر گرفتن انواع آگاهی و دست و پنجه نرم کردن با آنها، سوالی محوری و اساسی است و باید به آن پرداخته شود».
دیدیم که تمرکز جیمز بیشتر بر تجربه بود و کمتر بر باور متمرکز میشد و روشی که ویلیام جیمز پیرو آن بود، ندانمگویی در روش بود. همچنین به بررسی پژوهشهایی که در صده اخیر صورت گرفتهاند، پرداختیم و بیان کردیم که چگونه روانشناسی و علوم اعصاب میتوانند تجارب روحانی را تبیین و مطالعه کنند. ملاحظه کردیم که لازم است تجربیات روحانی را یک امر واحد در نظر نگیریم و آنها را به صورت انواع و گونههای مختلف در نظر بگیریم. سپس با تکیه بر این دیدگاه که برای تجارب روحانی انواعی قائل است، به بررسی پژوهشها درباره انواع این تجربیات در سالهای اخیر پرداختیم.
ملاحظه کردیم که برخلاف آراء فروید، بخش اعظمی از تجربیات روحانی عمیقا مثبتاند و پدیده بسیار رایجی در بین جوامعاند. البته باید این نکته را نیز در نظر گرفت که این تجربیات میتوانند در بیماریهای روانی نیز بروز پیدا کنند. همچنین درباره تفسیرهای فلسفی باورها در زمینه تجارب روحانی در اپیزود قبلی توضیحاتی ارائه دادیم.
در ادامه باید گفت که درسهای زیادی در آراء جیمز در کتاب تنوع تجربیات دینی و پژوهشهای صده اخیر وجود دارد که میتوان از آنها مطالب بسیاری آموخت و آنها را به کار بست. البته باید به این نکته نیز توجه کرد که باید از پارادایمهای قرن بیستم فراتر رفته و فهمی متناسب با قرن بیست و یکم از تجربیات روحانی ارائه داد. ویلیام جیمز نقش پررنگی در این فهم در قرن بیست و یکم و همچنین روانشناسی مدرن دارد. از این رو، عدهای او را پدر روانشناسی مدرن میدانند و در نوشتهها و پژوهشهای خود، ارجاعات زیادی به جیمز میدهند. تاثیری که ویلیام جیمز بر روی پژوهشها و مطالعات داشته، از حیطه روانشناسی فراتر میرود. او نقش مهمی را در حوزه فلسفه نیز ایفا کردهاست؛ به گونهای که هوسِرل[۱] که پایهگذار رویکرد پدیدارشناسی است، ارجاعات و اشارههایی به ویلیام جیمز و عملگرایی او داشته است و او را الهام بخش اندیشه فلسفی خود در پدیدارشناسی دانستهاست.
بسیاری از رویکردهایی که درباره آگاهی، خود و عواطف توسط ویلیام جیمز ارائه شدهاند، همچنان پابرجا است و استفاده میشود. همچنین دیدگاههای فلسفی جیمز نیز همچنان مورد بحث قرار میگیرد. روانپزشکی نیز متاثر از نقش پررنگ جیمز و عملگرایی او است. آنچه که در این کتاب به فعالیت جیمز نزدیکتر است، مطالعه علمی تجربیات روحانی است. جیمز، زحمات زیادی برای قرار دادن این موضوع در بین جریان اصلی آکادمیک و علمی متحمل شدهاست. او پایه و اساسی را برای پیش بردن مطالعه تجربیات روحانی از منظر علمی ساخت و نظریههایی در این زمینه ارائه داد تا افراد بتوانند آنها را در پیش گرفته و پژوهشهایی انجام دهند. ما و بسیاری از پژوهشگران از فعالیتهای جیمز بهره فزایندهای بردهایم. همچنین دانش ادیانی که او پایهگذاری کرده، همچنان ادامه یافته و شاهد رشدهای فراوانی در قرن بیست و یکم بودهاست.
جیمز هنگام تفکر درباره نظریهها و دیدگاهها، سعی میکرد که نظریههای متضاد یا دیدگاههای مخالف را نیز در نظر بگیرد. برای نمونه او باور داشت که باید ندانمگویی در روش وجود داشته باشد و در عین حال، در بخشهای پایانی کتاب خود، نظرات شخصی خود را ارائه کردهاست و نتیجه شخصی که به دست آورده، این بوده که به وجودهای فراطبیعی ایمان دارد. البته که باورهای شخصی جیمز از زندگی شخصی او متاثر بودند. در بازهای که جیمز بحرانی روحی را پشت سر میگذاشت، این مسئله برای او بارز شد که باورها از این حیث که میتوانند دربردارنده پیامدهای منفی و مثبت باشند، ارزشمندند و باید به آنها بها داد. همچنین جیمز دو مفهوم روح رنجور یا sick soul و روح نیکساز یا healthy minded را ارائه داد. منظور از روح رنجور، دیدگاهی است که در آن افراد نگاهی منفی به جهان دارند و بیشتر به نقصها و کمبودها توجه میکنند. افرادی که در دسته روح نیکساز قرار میگیرند، نگاهی مثبتتر دارند و در پدیدهها و جهان پیرامون، در نگاه اول زیبایی و کمال را مشاهده میکنند. بسیاری از افراد تصور میکنند که جیمز در دسته روح نیکساز قرار میگیرد. درحالیکه کسانی که زندگینامه جیمز را بررسی کردهاند، متفقالقول بیان میکنند که جیمز در دسته روح رنجور که نقصها و کمبودها را در عالم میبینند و دیدگاهی منفی دارند، قرار میگیرد.
جیمز معتقد بود که تجربیات روحانی مخصوصا در افرادی که در دسته روح رنجور قرار میگیرند، دارای اهمیت فراوانی است. تجربیات روحانی در افرادی که وضعیت وجودیشان در حالتی است که جهان را به عنوان مکانی تاریک و غمانگیز و محکوم به فنا میپندارند، مورد تاکید و بسیار مهم است.
افراد در تجارب روحانی احساس رشد میکنند و سرشار از احساس لذت درونی میشوند. در این شرایط، حجابی که مانع دیده شدن نظم در جهان فیزیکی میشود، کنار میرود و فرد، نظم نادیدینی را مشاهده میکند. در این لحظات، ممکن است فرد احساس کند که از شرایط مخاطرهآمیز و اسفبار معمول جدا شده و به پناهگاهی امن و مستحکم و ابدی متصل شده و آن را درک کرده است. البته این سوال ایجاد میشود که آیا این ادراک رستگاری که فرد را به سمت آزادی و رهایی سوق میدهد، از لحاظ فلسفی واقعی قلمداد میشود یا خیر؟
همچنین جیمز درباره احساسات خود در هنگام وقوع تجربیات روحانی بیان میکند:«با ایمانی که من دارم، به نظر میرسد که در این شرایط، من خود را سالمتر و نزدیکتر به حقیقت میپندارم». این گفته جیمز به این معناست که او بر اساس پیامدهای باورها، دین را قبول کرده و فراباوری نسبت به دین داشته باشد. در پاراگراف آخر کتاب تنوع تجربیات دینی، جیمز مینویسد:«جهش ایمانی و فراباور میتواند موجب ایجاد تفاوت میان دو نوع از زندگی شود. بین زندگیای که مرکزیت آن بر روی کنارهگیری و اجتناب کردن است و زندگیای که هسته مرکزی آن امیدواری است».
باید توجه کرد که همواره میتوان چندبعدی بودن را در سخنان و نوشتههای ویلیام جیمز مشاهده کرد. برای مثال، او در سالهای زیادی از عمر خود، باوری به فراطبیعت و آگاهی فراتر از مغز نداشت. او پیرو نگاه طبیعتگرا و مادهگرا بود. گرچه که بعدها او نگاه خود را تغییر داد، اما همچنان باورهای فراطبیعی را به صورت جهش ایمانی میدید؛ نه به صورت امر مُسَلَّم یقینی. او در تمام عمر خود به دانشجویان توصیه میکرد که ایمان را با شک همراه کنند و بیان میکرد:«بعد از اینکه در عالم دین غوطهور شدید، از آن خارج شوید و غور دیگری در عالم فلسفه داشته باشید». او دیدگاه ندانمگرایی در روش را به صورت حرفهای تا آخر عمر حفظ کرد.
جیمز در سالهای پایانی عمر خود مشغول نوشتن کتابی بود که این کتاب در پاسخ به کسانی بود که او را نقد کرده بودند. وی در این کتاب قصد داشت که سیستم منظمی از فلسفه خود ارائه دهد. متاسفانه این کتاب هیچوقت به پایان نرسید و نوشتن آن با فوت جیمز، متوقف شد. جیمز در بیستم آگوست ۱۹۱۰ از دنیا رفت. بسیاری از فلاسفه بزرگ برای یادبود این شخصیت بزرگ، در نوشتههای خود به جیمز اشاره کردند. برای نمونه برتراند راسل[۲] که هنگام فوت او، به تازگی مقالهای در نقد عملگرایی جیمز منتشر کرده بود، از جیمز به عنوان متفکری برجسته و انسانی شایسته، یاد کرد.
آخرین کتابی که از جیمز منتشر شد، با عنوان «یک عارف تکثرگرا» در سال ۱۹۱۰ به چاپ رسید. در این کتاب، جیمز اندیشههای بنجامین بلاد[۳] را شرح دادهاست. بنجامین بلاد بحثی را درباره مواد روانگردان و تاثیر آنها در تغییر آگاهی در پیش میگیرد و سپس جیمز به بررسی این بحث و نظرات بلاد میپردازد. جیمز، بنجامین بلاد را تحسین میکرد و آخرین کلماتی که جیمز نوشته، از زبان بلاد بیان شده است.
در کتاب حاضر همچون جیمز، دیدگاهی بینرشتهای را دنبال کرده و ارائه دادیم. درباره برخی دیدگاهها همچون دیدگاه جامعهشناسی، قالبهایی تفسیری وجود دارند که تجربیات روحانی در آن قالبها توضیح داده میشوند. این قالبها برگرفته از فرهنگ و محیطاند و اهمیت بسیاری دارند. در حالی که در دیدگاههایی مانند علوم اعصاب و روانپزشکی، نگاههایی شبیه نگاه جاودانهگرایی در تجربیات روحانی وجود دارد. همانطور که قبلا نیز بیان کردیم، در نگاه جاودانهگرایی بیان میشود که انواع تجربیات روحانی، هسته مشترکی دارند و از این جهت شباهتهایی به یکدیگر دارند. برای درک بهتر مفهوم قالبهایی که بیان کردیم، مثالی بیان میکنیم. برای نمونه همانطور که ادعا میکنیم تغییراتی که در سطح فیزیولوژی، رفتار و حالت درونی در افراد هنگام نوشیدن قهوه ایجاد میشود، در همه انسانها یکسان است، میتوانیم همین انتظار را هنگامی که افراد تجارب بعد از مصرف روانگردان دارند، نیز داشته باشیم. به همین نحو، تجربیات ذهنی و روانی که در اثر تجارب روحانی به وجود میآیند، تحت تاثیر سطوح زیرین زیستی، فرایندهای روانی و عوامل فرهنگیاند. از این رو، به رویکردی زیستی-روانشناختی-اجتماعی (bio-psycho-social) نیاز است تا از این طریق بتوان دانش تجارب روحانی را متناسب با قرن بیست و یکم رشد داد.
درباره تناسب تجارب روحانی با قرن حاضر باید گفت که عنوانی که جیمز برای تجارب روحانی انتخاب کردهبود، تجارب دینی بود. در کتاب حاضر از عنوان تجارب روحانی استفاده کردهایم. گاها از این تجربیات مشابه عنوانی که رالف هود[۴]، روانشناس دین استفاده کرده، با عنوان تجارب عرفانی یاد میشود. همانطور که بیان کردیم، دلیل استفاده از عنوان تجارب روحانی این است که سایر عناوین، بار متافیزیکی دارند و برای برداشتن چنین باری، در ادبیات امروزی از عنوان تجارب روحانی استفاده میشود. مارک لیری[۵] از عنوان hypoegoic states یا وضعیتهای فرا-ایگویی و عده دیگری از پژوهشگران از عنوان ego dissolution یا از بین رفتن خود استفاده کردهاند. در کتاب حاضر، عبارت self-transcendent experiences یا تجارب استعلا از خود به کار برده شدهاست. عدهای نیز از عبارت self-loss بهره میبرند. البته باید دقت کرد که self-loss یا بیخویشتنی عنوان جامع و کاملی نیست؛ زیرا همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم، بیخویشتنی عامل اصلی پدیدایی منافع و پیامدهای مثبت تجارب روحانی نیست و این، پیوند با جهان است که به عنوان عامل اصلی شناخته میشود.
تعدادی از پژوهشگران از اصطلاحاتی که در روانشناسی مرضی و کتاب مرجع آن یعنی DSM وجود دارد، برای نامگذاری تجارب روحانی استفاده کردهاند. برای نمونه اصطلاحاتی مانند Dissociative یا گسستگی، manic یا شیدایی و psychotic یا روانپریشی مطرح شدهاند. این حالات شباهتهایی با تجارب روحانی دارند. به این صورت که همه این حالات، وضعیتهای تغییریافته آگاهیاند و میتوانند در برخی از موارد، محتوای دینی و معنوی داشته باشند. همانطور که در اپیزودهای قبلی نیز مطرح کردیم، بیماریانگاری با پیامدهای منفی تعریف میشود؛ اما تجارب روحانی آسیبی به عملکرد انسان وارد نمیکنند و حتی باعث بهبود آن نیز میشوند. از همین رو، بسیاری از پژوهشگران پیرو رویکرد مرضی پیشنهاد کردهاند که تجارب روحانی را به صورت گسست از خویشتنی که مثبت است، تعریف کنیم. مشکلی که در این صورت به وجود میآید، شباهت زیادی به مشکلاتی دارد که با تبیینهای بسیار مثبت از این تجربیات همراه است. برای مثال تجربیاتی که به تعبیر مازلو عنوان والاییگرایانه دارند یا با نام تجربیات وجدآمیز شناخته میشوند، مشکلاتی را به همراه دارند. در هر دو حالت، گویی پیشفرضهای شخصی افراد بر تجارب تحمیل شدهاست. از این رو بهتر است که از عناوینی استفاده شود که کمتر جهتدار بوده و کمتر برچسب قضاوتی دارند. برای درک بهتر اهمیت عنوان، به شرح مثالی میپردازیم. برای مثال در مطالعه فرقههای دینی، اگر از عنوان فرقه استفاده شود، به نظر میرسد که نتیجه کار در همان عنوان بیان شده است. زیرا این عنوان حالت سوگیرانه و قضاوتی دارد. عنوان جایگزینی که میتوان برای فرقههای دینی استفاده کرد، جنبش های نوظهور دینی است که حالت قضاوتی و سوگیرانه عنوان قبلی را ندارد. عنوان یک پدیده باید به صورت بیطرفانه بیان شود و به صورت افراطی، مثبت یا منفی نباشد. بلکه القاکننده این مفهوم باشد که پدیده حاضر، حائز چنین ویژگیهای منفی و چنین ویژگیهای مثبتی است.
جیمز بیان میکند:«هیچ چیزی نمیتواند به حد کفایت توضیح داده شود. همانطور که ملاحظه کردیم، تجارب روحانی ارتباطی با باورهای ما درباره وجود خدا، امر فراطبیعی و ماهیت آگاهی دارند. با وجود موفقیتی که در توضیح جهان فیزیکی به دست آمده است، ممکن است که علم این توان را نداشتهباشد که موضوعات مابعدالطبیعی و معرفتشناختی را که پیرامون تجارب روحانی وجود دارند، به صورت کامل توضیح داده و نتیجهگیری مستحکمی ارائه دهد. این توان برای علم وجود نداشته و در حال حاضر نیز وجود ندارد و به احتمال زیاد، در آینده نیز وجود نخواهد داشت». انتظار داریم که درک علمی ما از تجارب روحانی در صده پیش رو افزایش یابد. اما باید به محدودیتهای علمی که در اختیار داریم نیز آگاه باشیم. جیمز جملاتی را برای توضیح ناکامل بودن علم بشری ارائه کرده که به این شرح است:«هیچوقت کار تمام نشده و هیچ تعمیم کاملی وجود ندارد. هیچ نقطه نگاه مطلقی وجود ندارد. هیچ وحدت فراگیرندهای قابل دستیابی نیست. اما همیشه مقداری مقاومت باقیمانده در برابر بیانیافتگی کلامی، فرمولبندی و توضیح منطقی وجود دارد. برخی جنبههای واقعیت از فشار منطق فرار میکنند و میگویند که جلوتر نیایید و حریمی خصوصی را درباره خود دارند. گویی که زیست خاص خود را میطلبند». درحالی که ما مشوق این هستیم که چنین فرایندهای علمی در آینده باید ادامهدار باشند تا بتوان به درک عمیقتری از تجارب روحانی دست یافت، اجازه بدهید که نتیجهگیری پایانی خود را همان گفتار جیمز قرار داده و بگوییم:«هیچ وقت در نقطه پایانی قرار نداریم».
پینوشت:
[۱] Edmund Husserl
[۲] Bertrand Russell
[۳] Benjamin Blood
[۴] Ralph Hood
[۵] Mark Leary