اعمال دینی به مثابه روانرنجوریِ وسواسی
زیگموند فروید[۱]، عصبشناس و بنیانگذار روانکاوی، در سال ۱۸۵۶ در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. نظریاتِ روانکاوانهی او به موضوعات کلانی مانند جامعه، علم و دین میپردازد. فروید خود را یک خداناباور و از جدیترین منتقدان دین میدانست. او از طریق تجارب زندگی خود به عنوان عضوی از یک خانواده یهودی و همچنین با مطالعاتش در باب دین و تاریخ تمدن، اطلاعات مختلفی درمورد دین به دست آوردهبود. در این نوشتار، با مقدمهای در مورد نظریات بنیادین فروید شروع میکنیم و سپس به اولین تبیین او از دینداری در مقاله سال ۱۹۰۷ [۲]میپردازیم.
یکی از مهمترین مفاهیم نظریه فروید و شاهکلید او برای توضیح موضوعات مختلف، “مفهوم ناهشیاری”[۳] است. از نظر فروید شخصیت، ذهن و روانِ انسان صرفاً بخش خودآگاه آن نیست؛ بلکه فراتر از آن است. از نگاه او شناخت و تحلیل شخصیت نیز باید شامل مواردی باشد که در دسترس خودآگاه نیست. او از تمثیل کوه یخ برای توضیح بخشهای مختلف شخصیت استفادهکرد. بر اساس این تمثیل، قله کوهِ روان یا شخصیت “هشیاری”[۴] است که روی سطح آب قرار دارد و ما به تمام اطلاعات موجود در این بخش آگاهیم. بخش پایینتر و نزدیک به سطح آب “نیمههشیار”[۵] است و شامل اطلاعاتی است که ما در صورت توجه میتوانیم آنها را از حافظه خود بیرون کشیده و به آنها آگاه شویم. بخش زیرین کوه یخی که خارج از دسترسی است و بیشترین بخش از کوه یخ را تشکیل میدهد “ناهشیار” است. ناهشیار شامل محتوایی است که ما نسبت به آن اشراف و دسترسی نداریم اما آن محتوا بر رفتارها و انتخابهای ما تاثیر دارند. برای مثال، تکانههای جنسی از اعماق ناخودآگاه بر رفتارها و خواستهای خودآگاه ما که ظاهری جنسی هم ندارند، موثرند. ارتباط بین خودآگاه و ناخودآگاه ما ارتباطی دوطرفه است: از یک سو خاطرات و تجاربی که آزاردهنده، آسیبزا و فرای ظرفیت و پذیرشِ خودآگاهی بودهاند به سمت نهانخانهی ناهشیاری رانده میشوند؛ از سوی مقابل، تکانهها و رانههایی مانند تکانههای جنسی، از سوی ناهشیار به سمت هشیاری جریان مییابند، و البته در این مسیر ممکن است تغییر شکل هم بدهند.
در مفهومپردازی دیگری در تحلیل شخصیت، فروید فضای روان و شخصیت آدمی را متاثر از سه عامل روانشناختیِ سوپرایگو[۶]، ایگو[۷] و اید[۸] میداند. سوپرایگو همان ارزشهای بیرونی متاثر از خانواده و اجتماع هستند که در فرد درونی شدهاند و فرد را ملزم به پیروی از هنجارهای اخلاقی_اجتماعی، مسئولیتها و ایدهآلها میکند. این بخش هم ناهشیار و هم هشیار است. اید، برخلاف سوپرایگو، عامل لذتجویی و ارضای نیازهاست و در این راه توجهی به موانع و ملاحظات ندارد. اید در اساس تماما ناهشیار است. در بین این دو عامل روانشناختی، ایگو نقش میانجی و تدبیرکنندهی امور را دارد و معمولا تلاش میکند تا راه میانهای بیاید که هم ارضای نیازهای ایگو فراهم شود و هم توجهی به سوپرایگو، مسئولیتها و هنجارها وجود داشتهباشد.
از نظر فروید آنچه در شرایط روانی ما تاثیر میگذارد نوع ارتباط بین این سه عامل است: اگر این سه عامل در تعادل باشند و ایگو تحت فشار نباشد تا جهت سرکوب اید یا سوپرایگو راهی یکطرفه برود، در اینصورت ایگو نفسی به راحتی می کشد و تصمیمات عاقلانهتری میگیرد. اما تعارضات بین این عوامل افراد را به سوی روانرنجوری میبرد. این موضوع و آنچه که فروید ذیل این مدل بیان میکند، در اسطوره ادیپ[۹] که افسانهای یونانی است قابل مشاهدهاست. ادیپ شخصیتی است که پدر را میکشد تا به وصال مادر برسد. برای فروید ادیپ، نماد ایگو است که پدر خود، که نمادی از سوپرایگو است، را میکشد و به ارتباط جنسی با مادر خود میرسد که نمادی است از برآمدن کامِ اید. با اینکه او به لذت ارتباط با مادر رسیدهاست، اما داستان بیانگر یک سیر شکستآمیز است؛ چرا که ایگو در نهایت در میان عوامل قدرتمند روانشناختی مانند اید و سوپرایگو نتوانستهاست در یک نقطه میانه و تعادلی بایستد تا هم پدر خود (سوپر ایگو) و هم ارتباط با مادر (اید) را همزمان داشته باشد.
با این مقدمه کوتاه، به اولین تحلیل روانشناختی فروید از دینداری میپردازیم. فروید در مقالهای که در سال ۱۹۰۷ نوشت، به شباهت میان مناسک دینداران و رفتارهای وسواسیِ گروهی از بیماران خود پرداخت.
از منظر فروید رفتارهای وسواسی که شخص هشیارانه انجام میدهد، در حقیقت شکلهایی تغییریافته از خواستههای سرکوبشده و واپسرانیشده به بخش ناهشیار فرد است. به عنوان نمونه، زنی از بیماران فروید با وسواسهای متعدد به او مراجعه میکند. یکی از وسواسهای او نخوردن قسمت خوب گوشت یا هر غذاست. پس از روانکاوی، فروید منشا این رفتار را یک خاطره آسیبزا میداند. این زن در شب اول ازدواجش به دلایلی پیشنهاد همسرش را برای رابطه جنسی رد میکند. این موضوع چنان از نظرش مهیب و دردآور بودهاست که خاطره آن در ذهن ناهشیار شکل گرفته و به طور نمادین در رفتار وسواسی انعکاس مییابد. به این طریق غذا نمادِ شوهر و بهترین بخشِ غذا همان رابطه جنسی است و امتناع از بهترین بخش غذا نشات گرفته از آن خاطره آسیبزاست. بنابراین در وسواسها، ناخودآگاه تجربههای آسیبزای سرکوب شده را بروز می دهد.
بیماران وسواسی، با اضافه کردن جزئیات و انجام تکرارها و مکثهای خاص، به عمل خود ساختار مشخصی میبخشند؛ بنابراین این اعمال را میتوان به مثابه آیینهایی دید که قوانین نانوشتهای دارند. مثلا در مراسم خاصی که فرد وسواسی پیش از خواب به جا میآورد: صندلی همیشه باید در یک جهت خاص باشد، همه لباسها باید تا شده باشند، بالشتها به تعداد و جهت خاصی روی تخت قرار بگیرند، بدن باید در یک جهت خاص قرار گیرد و سرانجام بعد از انجام تمام اینهاست که فرد قادر است بخوابد. در صورتی که فرد هریک از مراحل لازم را انجام ندهد، احساس اضطراب را تجربه میکند. در حالات خفیف، اینگونه مراسم میتواند نشانگر نوعی نظم و تاکید بر رویهای خاص باشد. اما هرچه جزییات غیرکاربردی و بی معنای این مراسم بیشتر شود و فرد برای اجتناب از اضطراب و عذاب وجدان به سر وقت این اعمال برود، بیشتر به حالت وسواسی نزدیک میشود.
فروید معتقد است همین رفتارهای وسواسی که درچارچوب یک نظم خاص و تکرارشونده انجام میشوند را می توان در اعمال و آیینهای مذهبی هم مشاهده نمود. از منظر فروید آیینهای مذهبی و اعمال بیماران وسواسی، از یک سنخ هستند.
فروید در مقاله ۱۹۰۷ خود بیان میکند که ویژگیِ “وجدانمندی[۱۰] در انجام اعمال” و همچنین “اضطراب در صورت سرپیچی”، از اولین شباهتهای بین اعمال مذهبی و اعمال بیماران وسواسی است؛ اعمال مذهبی با جزئیات و طی مراحلی دقیق اجرا میشوند و سرپیچی از هر یک از این جزییات موجب احساس گناه و اضطراب میشود. شباهت دیگر، متفاوت و جدا بودن این اعمال از سایر امور روزمره است. همچنین اعمال و مراسم در هر دو گروه مرتبط با سرکوب امیال و غرایز انسان هستند: روانرنجوری وسواسی از سرکوب امر جنسی و اعمال مذهبی به طور کلی از سرکوب عواطف و امیال خودمرکز مثل سرکوب میل به انتقام و خشم ریشه میگیرند.
پس از بیان این مشابهت، فروید البته به تفاوتهایی هم اشاره میکند. الگوهای رفتاری فرد وسواسی مختص خود شخص و متفاوت از دیگر افراد است، در مقابل، الگوهای رفتاری مذهبی عمومیتر و کلیشهایتر و شبیهاند (مثل سجده کردن). همچنین اعمال مذهبی نمادین و معنادار به نظر میرسند. برای مثال فردی که طواف صفا و مروه میکند؛ منظور از طوافش در متنی دینی بیان شدهاست و معنایی نمادین دارد. در حالیکه در افراد روانرنجور، اعمال بیمعنی و حتی غیرمنطقی بهنظر میرسند. اما در نگاه فروید، اعمال وسواسی هم میتوانند معنا و مفهومی نمادین داشته باشند و روانکاوی میتواند این معنا و مفهوم را آشکار کند.
اگر اعمال وسواسی، شکل نمادین بروز محتوای ناهشیار باشند؛ آیا میتوان اعمال مذهبی را نیز نوعی از بروز محتواهای ناهشیار دانست؟ پاسخ فروید به این سوال مثبت است. او میگوید دینداران در وجود خود گرایش به گناه و امیال جنسی را درمییابند، که همگی خواستههای اید هستند. اما تن دادن به این گرایش همراه با اضطراب ناشی از انتظارِ تنبیه و عذاب وجدان است. این حس انتظار تنبیه در کودکی و طی تجربیاتی نهادینه میشود و پیامش آن است که تبعیت از غرایز نفسانی اید با خطر مجازات همراه است. این پیشبینی خطر در فرد ایجاد اضطراب میکند. در این وضعیت فرد برای مقابله با این احساس اضطراب امیالش را سرکوب میکند تا اضطراب را تجربه نکند. این کار باعث رهایی از فشار سوپرایگو میشود. گویی با نشان دادن التزام و تقید جدی به مجموعه ای از رفتارهای طلبشده از سوی جامعه در قالبِ دین یا شرع، ایگو رضایت سوپرایگو را میگیرد و نشان میدهد که تحت تسلط اید درنیامدهاست. او با اتخاذ اعمال دینی به سوپرایگو اطمینان میدهد که به هنجارها و قیدها پایبند است و از اضطراب ناشی از احساس وقوع مجازات قریب الوقوع میگریزد. به بیان دیگر، به وسیله نمایش دادن التزام دینی، گرایش و سیر خود به گناه را پنهان میکند و از این طریق از اضطراب ناشی از احساس احتمال وقوع مجازاتی که در متابعت از اید وجود دارد در امان میماند.
به بیان فروید، اعمال و مناسک دینی دو کارکرد روانشناختی برای فرد مییابند، اول اینکه در جریان سرکوب و ساکت کردن تکانهها و غرایز موثر واقع شوند. مثلا زمانی را در نظر بگیرید که فرد با ذکر، توجه خود را از تکانهها و وسوسههای مرتبط با امر جنسی منحرف میسازد(که البته شخص خودش از این مکانیزم دفاعی آگاه نیست). دوم، همانطور که بیان شد، فرد را در برابر فشار سوپرایگو و عذاب وجدان محافظت میکنند.
البته فروید اشاره میکند که این جهتگیریِ ایگو به سمت سوپرایگو منتج به شکست خواهدبود، چرا که نیرو و تکانهی اید برای رسیدن به لذت و ارضای غریزهها شدید و دایم است. راه دیگرِ رهایی از فشار سوپر ایگو، دوری کردن از موقعیتهایی است که فرد را وسوسه و تحریک میکنند؛ دقیقا همانطور که افراد دچار فوبیای ارتفاع، از ارتفاع دوری میکنند؛ فردی با وسواس تمیزی نیز ممکن است از رفتن به خیابان اجتناب کند تا کثیف نشود یا فرد مسلمان ممکن است از مکانی که در آن امکان وسوسه فراهم شود، دوری کند تا احساس اضطراب نداشتهباشد.
نهایتا فروید در این مقاله به نقش مکانیزم جابجایی[۱۱] اشاره میکند. جابجایی در نگاه فروید زمانی اتفاق میافتد که به جای پرداختن به اصل و ریشه مسئله، فرد به موضوع دیگری حساس و مشغول میشود. مثلا در مثالی که در بالا آمد، آن خانم توجه و حساسیت خود را به غذاها معطوف کردهاست در حالی که مساله اصلی بر سر روابط جنسی و زناشویی است. فروید بیان میکند که چنین فرایندی در امر دینی نیز قابلیافتاست. از نگاه فروید، اصل مساله و مشکل برای دیندار سرکوب شدن خواستههای خویشتن_محورانه است. مثلا زمانی که فرد میل به انتقام جویی دارد اما این میل را سرکوب میکند با این اندیشه که خداست که انتقامگیرنده است. کم کم، توجه فرد از اصل موضوع سرکوب شده دور میشود و بر امور دیگری مانند جزئیاتِ اعمال و مناسک دینی متمرکز میشود.
بنا بر آنچه گفته شد، فروید نتیجه میگیرد که دین میتواند یک روانرنجوری وسواسیِ جهانی باشد و یا از آن سو، روانرنجوری وسواسی میتواند یک دین فردی تلقی شود.
فروید درباره دین از زاویه های دیگری نیز بحث کردهاست که به آنها در روا خواهیمپرداخت. اما همین نظریه فروید که دین را نوعی روان رنجوری دانستهاست، معرکه آراء میان روانشناسان، فیلسوفان و دینداران شدهاست. در این متن مجالی برای طرح این موضعگیریها نیست؛ اما میتوان چند سوال و نکته کلی را مطرح نمود:
مورد اول این که به نظر می آید در یک نگاه کلی، روایت و تحلیلی که فروید از دین ارائه میدهد و آن را نوعی روان رنجوری میداند، امکان دارد دست کم با یک مجموعه از نتایج پژوهشهای علمی در تضاد باشد. بر اساس توضیحات فروید، کسی که دیگر دیندار نباشد یعنی از یک حالت روانرنجورانه فاصله گرفتهاست. بنابراین باید سنجههای رضایت کلی از زندگی، سلامت ذهن و بهروزی بالاتری را نشان دهد. این در حالی است که پژوهشها و فراتحلیلهای صورتگرفته، نشان میدهند که این سنجهها به طور متوسط در دینداران بالاتر است. دلایل این رابطه مثبت بین دین و سلامت روان نیز مطالعه شدهاست. توان تنظیم هیجانی، حمایت اجتماعی، احساس معناداری زندگی و موارد دیگر از جملهی این دلایل هستند.
سوال دوم این است که آیا راهکارهای دینی لزوما مساوی سرکوب هیجانی هستند؟ البته که سرکوب هیجانی رابطه عکس با سلامت روان دارد و فروید درست میگوید؛ اما در روانشناسی امروز استراتژیهای شناختهشده در تنظیم هیجانی یا emotion-regulation به سرکوب بروز هیجانات محدود نمیشود. در “خود تنظیمی هیجانی” استراتژی دیگری با نام cognitive reappraisal یا “ارزیابی مجدد شناختی” وجود دارد. ارزیابی مجدد شناختی اینطور معنا میشود که مثلا شخص موضوعی که در آن درگیر است را نه از فقط از منظر خود بلکه از دیدگاه سوم شخص هم بنگرد. برای مثال در هنگام تنظیم و تعدیل هیجاناتش بگوید اگر فلان شخصِ خردمند جای من بود در این موقعیت چه میکرد؟ ارزیابی مجدد شناختی از قضا بر اساس فراتحلیل پژوهشها رابطه مثبتی هم با سلامت روان دارد. آیا دست کم بخشی از راهکارهای موجود در دین در این دسته بندی قرار نمیگیرند؟ جواب این پرسش احتمالا به برداشت و تفسیر افراد از دین و راهکارهایش بستگی دارد.
مساله بعدی یک عدم شباهت عمده میان دینداری و وسواس است. بر اساس گفته فروید، موضوع رفتار وسواسی به طور نمادین به یک یا چند تجربه آسیبزا در زمینه جنسی مرتبط است. در حالی که رفتار دینی در بین پیروان یک دین یکسان است و ساختار رفتار دینی از بیرون به شخص ارائه میشود. بنابراین آن سازوکاری که فروید برای ارتباط محتوایی و سمبلیک بین رفتار وسواسی و ریشهی ناخودآگاهِ آن بیان میکند، در زمینه دین و دینداری مصداق پیدا نمیکند.
نهایت این که فروید به دنبال یک توصیف واحد و جهانی برای دینداری است، در حالی که ممکن است دینداری در افراد مختلف منشاء های گوناگونی داشتهباشد و یا حتی در یک شخص نیز، دینداری ترکیبی از علل و عوامل مختلف باشد و البته آنچه فروید درباره منشاء وسواسی دین میگوید نیز در برخی شرایط میتواند درست باشد. پرسش این است که آیا دینداری همیشه و برای همگان آنگونه است که فروید میگوید؟
در مطالب بعدی، سایر نقطه نظرات فروید را در مورد دین بررسی خواهیمکرد. فروید درباره دین بسیار سخن گفته است و ما نیز در روا بیش از این به فروید خواهیمپرداخت.
با ما در روا همراه باشید.
پینوشت:
[۱] Sigmond Freud
[۲] Obsessive actions and religious practices
[۳] Unconscious mind
[۴] Conscious mind
[۶] Superego
[۷] Ego
[۸] Id
[۹] The Oedipus myth
[۱۰] Conscientiousness
[۱۱] Displacement