چالشهای مطالعات ادیان
در اپیزود قبلی تلاش بر آن بود که علوم شناختی دین را تعریف کرده و اهدافش را مرور کنیم. همچنین برخی چالشهای رویکردهای مطالعات فرهنگی پیش از علوم شناختی دین را مرور کردیم. از جملهی این چالشها، به نقاط ضعف رویکردهای رایج در مطالعات فرهنگی و لزوم بهکارگیری تفسیر و تبیین در کنار یکدیگر در مطالعهی دین اشاره شد. در این اپیزود چالشهای دیگری در رویکردهای مطالعات فرهنگیِ پیش از علوم شناختی دین را بررسی میکنیم.
یکی از چالشهای رویکرد مطالعات فرهنگی پیش از علوم شناختی دین، اتکا بر نظریاتی در روانشناسی انسان است که یا بهروز نیستند یا اصلاً وجود ندارند. به این معنا که مدلهایی برای توضیح روان انسان وجود داشت که معمولاً بر پایهی برخی نظریات بهروزنشده از شناخت آدمی بودند؛ بهعنوان نمونه میتوان به مدلهای روانکاوانهی فرویدی اشاره کرد که نیروهای ناخودآگاهی مانند ترس و سایر گرایشهای انسان را شکل دهندهی رفتار میدانند. البته نظریات دیگری نیز وجود داشتند که روان انسان را جعبهی سیاهی در نظر میگرفتند و در مورد ذهن و سازوکارهای روانشناختی توضیحی ارائه نمیکردند.
برای مثال، باورهای مربوط به تناسخ را درنظر بگیرید. نظریهای با زمینههای انسانشناختی دربارهی تناسخ، بیان میکرد که گاه انسانها چنین باورهایی دارند که ارواح در کالبد دیگری دوباره به زندگی باز میگردند. به دنبال این باورها، معمولاً افراد اظهار میکردند که فکر میکنند عزیزان ازدسترفتهشان در کالبدی جدید دوباره متولد شدهاند. نظریهی مذکور ادعا میکرد که افراد به دلیل آرزو و تمایلی که به احیا و حفظ عزیزانشان در دنیای خودشان دارند، به این باورها را روی میآورند. به نظر میرسد چنین توضیحاتی به مفهوم آرزواندیشی فرویدی شباهت داشته و همین موضوع نیز به باور به تناسخ تسری داده شدهاست.
پژوهشگران حوزهی CSR بیان کردند که نظریهی مبتنی بر آرزواندیشی توضیحات کافی ارائه نمیدهد. مانند اینکه چرا در فرهنگهای مختلف، افراد ویژگیهای خاصی را به عنوان شاهدی بر تناسخ در نظر میگیرند. برای نمونه، در فرهنگهای مختلف، وجود خال روی پوست فرد را نشانهای بر تناسخ در نظر میگیرند و استدلال میکنند چنین خالی در فرد فوتشده نیز وجود داشتهاست. پژوهشگران CSR بیان کردند که مفهوم آرزواندیشی توضیح نمیدهد که چرا برخی ویژگیها مانند داشتن یک خال مشخص، نسبت به دیگر ویژگیها شواهد بهتری برای تناسخ یک فرد به بدنی دیگر است. این گونه سوالات و جزئیات برای توضیح زوایای بیشتر از موضوع، نگاهی نظاممند و بین فرهنگی میطلبند.
نکات کلیدی
دانشمندان CSR در تلاش بودند تا از نظریات روانشناسی آن دوره فراتر روند و تبیینهای خود را ارائه کنند.
بسیاری از تبیینهای ارائه شده در مورد دین، در مورد چگونگی تمایل انسانها به فکر کردن، نگاهی مشخص و ویژه نداشتند. پس دانشمندانCSR بر آن شدند که نگاه جدیدی را ارائه دهند.
چالشی دیگر در مطالعات فرهنگی، این بود که در مطالعهی دین، روایتها، داستانها و نقل قولهای فردی نسبت به نظریههای نظاممندْ رایجتر بودند. مفروضات تعینگرایی فرهنگی (اینکه رفتار فرد توسط فرهنگ تعیین میشود.) و نسخههای افراطی از نسبیگرایی فرهنگی (اینکه رفتار انسان تنها به فرهنگ خاص فرد بستگی دارد.) پژوهشگران را بر آن داشت که رفتار افراد در گروهها را به عنوان محصول ورودیهای محیطی تفسیر کنند و بر فرهنگ و نگاهی خاص متمرکز شوند. بنابراین مهم بود که فرد چه تبیینی از دینداری و فرهنگی که در آن بود ارائه میکرد و روایات و ادراکات فردی اهمیت مییافتند.
مدلهای فرهنگی موجود، تنوع دینی را بر الگوهای بینفرهنگی ارجحیت میدادند و حتی در تفاوتهای موجود در ادیان نیز اغراق میکردند. در این مدلها بیشتر تلاش بر این بوده که تنوع و تکثر تبیین شود و کمتر چهارچوبهای توضیحی مشترکی ارائه شدهاست. بنابراین بهتر است خروجی این مدلها را که بهعنوان نظریهی دین ارائه میشدند، فلسفهی دین در نظر بگیریم. به این معنا که نظریات دین در این مدلها معمولاً به شکل ادعایی مطرح میشدند که قابلیت کار تجربی و آزمایشی نداشتند. حتی امروزه نیز بسیاری از دروس نظری و روشهای ارائهشده در حوزهی مطالعات دینی، در مورد روشهای تجربی مباحث اندکی را شامل میشوند.
نکات کلیدی
پیشفرضهایی که در تعینگرایی فرهنگی و نسبیگرایی افراطی وجود داشت بسیاری از پژوهشگران دین را به سمت تخصص در سنتهای دینی خاص سوق دادهاست.
پژوهشگران، به تنوع ادیان بیشتر از شباهت آنها اولویت میدادند.
از دیگر چالشهایی که شایان بررسی است، این پیشفرض بوده است که دین باید منحصربهفرد دیده شود و نباید به چیز دیگری فروکاسته شود. در مطالعات ادیان، در برابر افرادی که نسبت به دین نگاه تقلیلگرایانه دارند، مقاومت وجود داشته است. فروکاهش یا تقلیلگرایی در مطالعات دینی به این معناست که پدیدهای پیچیده را از طریق پدیدههای سادهتر و اساسیتر توصیف و تحلیل کنیم. برای مثال یک شیمیدان ممکن است رفتار گازها را از طریق حرکت مولکولها توضیح دهد یا یک زیستشناس مفهوم وراثت ویژگیها را از طریق ژنها و رونویسی DNA تبیین کند. درحالی که تقلیلگرایی مبنایی اساسی در روش علمی است و بسیاری از دانشمندان CSR آن را رعایت میکنند و از آن بهره میجویند، مخالفان تقلیلگرایی، آن را رویکردی اشتباه برای مطالعهی دین میدانند.
دو دلیل برای مخالفت با نگاه تقلیلگرایانه مطرح میشود که هر دو دلیل بهنظر اشتباه و گمراه کننده هستند. اول این که معمولاً به دانشجویان مطالعات ادیان آموزش دادهمیشود که دین موضوعی خاص و منحصربهفرد است و نمیتواند تقلیل دادهشود و نباید با چیزی به غیر از خود دین مقایسه شود. اما توجه کنید که همین ایدهی رایج در مطالعات ادیان که رفتارها و تفکرات دینی باید بهطور تفسیری و مجزا مطالعه شوند، با نگاهی تقلیلگرایانه همراه است. تقلیلگرایی امری غیرقابلاجتناب و گریزناپذیر است زیرا هنگامی که توضیحی ارائه میشود، رابطهی علی-معلولی را از سطوح بالاتر به سطوح پایینتر دنبال میکند یا این که روابط پنهان را آشکار میکند. بهطور عمومی بسیاری از توضیحات ارائهشده در مورد دین، سوالِ چرایی را با مرتبط کردن موضوع مورد بحث به توضیحی پایهایتر، پنهانتر و عمیقتر پاسخ میدهند. این موضوع حتی در مورد توضیحاتی که قبل از نگاه شناختی به دین، دربارهی دین ارائه میشد نیز صادق است. همانطور که ادوارد سلینگرلند اشاره میکند، اتهاماتی که به تقلیلگرایی زدهمیشود پوچ و درونتهی هستند. به این خاطر که هر توضیحی که ارزش توضیح نامیدهشدن را داشته باشد با شکلی از تقلیلگرایی همراه است.
دومین دسته از استدلالها در مخالفت با تقلیلگرایی در توضیح دین، مربوط به پیشفرضهای متعصبانهای بود که درمورد تقلیلگرایی در ذهن مخالفان وجود داشت. در حالی که شکلهای متنوع و متکثری از تقلیلگرایی وجود دارد، بسیاری از دانشمندان حوزه مطالعات دینی که مخالف تقلیلگرایی هستند، بهطور غیرمنصفانهای تمام تلاشهای علمی برای تبیین دین از جمله علوم شناختی دین را با افراطیترین شکل تقلیلگرایی، یعنی تقلیلگرایی هستیشناسانه، مساوی میگرفتند. تقلیلگرایی هستیشناسانه این ایده را بیان میکند که پدیدهها منحصراً با استفاده از مفاهیم و ایدههایی که در سطح پایینتر از آن پدیده وجود دارند، میتوانند تبیین شوند. برای مثال این نظریه که تجارب دینی فقط در ذهن فرد هستند یا اینکه چیزی جز وضعیتهای عصبشناختی نیستند، در دستهی تقلیلگرایی هستیشناسانه قرار میگیرند. چنین تبیینهایی اگرچه ممکن است در گفتگوهای عامیانه بسیار شنیدهشوند اما عملاً در میان دانشمندان علوم شناختی دین وجود ندارند.
نوع متعادلتری از تقلیلگرایی در CSR به کار بردهمیشود. این نوع از تقلیلگرایی، لایههای مختلف را از تجزیه و تحلیل مسئله حذف نمیکند و درواقع برای سطوح مختلف نقشهای مکملی قائل میشود که در مورد یک موضوع تبیینهای تکمیلی ارائه میدهند. بهعنوان نمونه ما هرروزه با نورهای مصنوعی(مانند نور لامپ) مواجه میشویم و هنگامی که درباره آنها صحبت میکنیم ایدههای اولیهای مثل رنگ و روشنایی داریم؛ مثلاً در مورد نور لامپ نئونی میتوانیم بگوییم که سفید و پر نور است. بر این اساس، میتوانیم ویژگیهای پایهای نور مانند جهت، شدت، تضاد و موارد دیگر را مطالعه کنیم. فیزیکدانان هم تابشهای الکترومغناطیسی هر طول موج را فارغ از اینکه برای چشم انسان مرئی باشند یا نباشند، مطالعه میکنند. این سطوح مختلف از تبیین به نوعی مکمل همدیگر هستند و در مجموع میتوانند تبیین قویتر و کاملتری برای فهم نور ارائه کنند.
بهطور مشابه دانشمندان میتوانند پدیدههای انسانی را نیز با استفاده از سطوح پیچیده یا سطوح سادهتر توضیح دهند. این سطوح را میتوان با استفاده از یک ساختار هرمی سهقسمتی توصیف کرد. این ساختار مثالی از تقلیل دادن برای تبیین سطوح مختلف رفتار انسان است. قاعدهی این هرم مختص تبیینهای زیستی است که شامل مولفههایی مانند ساختار مغز، عصبشیمیایی و ژنتیک میشود. سطح بالاتر جایگاه تبیینهای روانشناختی است که شامل تبیینهای شناختی و رفتاری میشود. سپس به نوک هرم میرسیم که مختص تبیینهای فرهنگی و اجتماعی است و شامل تبیینهای زیستبومی، محیطی و گروههای اجتماعی میشود.
بهعنوان نمونه در بسیاری از فرهنگها افراد گزارش میکنند که تجربیات روحانی داشتهاند. دانشمندان علوم اعصاب میتوانند از دیدگاه علوم اعصاب این تجربیات را دنبال کرده و تبیین کنند که هنگام وقوع تجربیات روحانی در مغز چه اتفاقی میافتد؛ این همان تبیین زیستی در سطح اول هرم است. تبیینهای روانشناختی در سطح بعدی قرار میگیرند. روانشناس میتواند انگیزههای فرد و نحوهی پردازش و تفسیر اطلاعات توسط فرد را پیش و پس از رخ دادن تجربیات روحانی بررسی کند. برای مطالعهی جنبهی رفتاری این تجربیات نیز، میتوان اثرات این تجارب روحانی را پس از وقوع آن در زندگی فرد در نظر گرفت. در سطح بعدی دانشمندان علوم اجتماعی میتوانند بر توضیح جنبههای اجتماعی و عوامل گروهیای که باعث میشوند افراد بیشتر به سمت چنین تجربیاتی سوق داده شوند تمرکز کنند. مواردی نظیر حمایت یک گروه دینی و جامعهپذیری در محیطی که اعضای آن تجربیات روحانی دارند، در دستهی تبیینهای اجتماعی-فرهنگی قرار میگیرند. این سطوح مختلفِ مکملِ یکدیگر درکی بسیار بهتر و محکمتر از تجربیات روحانی ایجاد میکنند.
استفاده از این نوع تقلیلگرایی نیازمند بررسیهای مجدد است. به این معنا که ساختار سطوح بالای تبیین از سطوح پایینتر پدید میآید و به سطوح پایینتر بستگی دارد به همین دلیل باید بین سطوح مختلفِ توضیح، سازگاری وجود داشتهباشد. برای مثال مولکولها بر اساس اصول اولیهی مواد معدنی و آلی رفتار میکنند، اگر فرضیهای در سطح زیستشناسی مولکولی اصول اولیهی فیزیک و شیمی را نقص کند، یا این فرضیه اشتباه است یا باید بهطورکلی در مورد اصول فیزیک و شیمی تجدیدنظر کنیم.
پیشگامان حوزهی CSR، نوعی از تقلیلگرایی را ارائه دادند که ابتدا دین را به بخشهایی کوچکتر تجزیه کرده تا بتواند اجزاء آن را مطالعه کند. در عین حال دانشمندان CSR بر پیچیدگی و تعاملات متقابل میان سطوح مختلف از جمله سطوح زیستی، عصبی، شناختی و فرهنگی صحه میگذارند. به بیان دیگر، دانشمندانCSR همانطور که دین را به اجزاء مختلف تقسیم میکنند، متوجه پیچیدگی و تعاملات متقابل بین این سطوح نیز هستند. حال پس از تجزیهی دین اجزاء مختلفی مانند مناسک در ادیان حاصل میشود. که میتوان در مورد این اجزا تحلیلهایی بر اساس جنبههای زیستی، روانشناختی و اجتماعی به دست داد. تلاش دانشمندان CSR بر این نبود که دین را به یکی از این سطوح منحصر کنند. به بیان دیگر دانشمندانCSR به تکثرگرایی در توضیح روی آوردند.
اثرگذاری متقابل این سطوحِ توضیحی بر یکدیگر، در علوم طبیعی بدیهی بوده و یکی از پایههای فکری در کار علمی است. اما هنگامی که این روش در مطالعهی دین به کار گرفتهشد، بحثها و حساسیتهایی را برانگیخت. پیشگامان علوم شناختی دین اذعان داشتند که هرچند پدیدهی دینی ممکن است ویژگیهای نوخاسته یا ایمرجنت داشته باشد، به این معنا که کل بیشتر از مجموع اجزای آن است، اما ایدهها و اعمال مرتبط با دین، خارج از حیطهی تفکر علمی نیستند و باید در چهارچوب علمی مطالعه شوند.
به بسیاری از دانشمندان و پژوهشگران دین چنین آموزش داده شدهبود که دین موضوعی منحصر به فرد است و نباید از کلیت آن کاسته شود.
دانشمندان CSR متفاوت عمل کردند و روشی ارائه دادند که دین را به بخشهای معنادار کوچکتر تجزیه کند تا بتوان آنها را مطالعه کرد.
هدف اصلی رویکرد جدید شناختی در مطالعهی دین تنها این نبود که تفسیر دیگری به تفاسیر قبلی از دین اضافه کند، بلکه بهدنبال توضیح دادن علمی دین بود. این توضیح علمی با طرح نظریههای معاصر از چگونگی کارکرد ذهن و سپس استفاده از روشمندیهای علمی برای آزمودن این نظریهها ارائه میشود. پیشگامان CSR نهتنها این رویکرد را دنبال کردند، بلکه در جهت اجرایی کردن آن تلاش کردند. برای مثال یکی از موضوعاتی که لاوسن و مککالی- از پیشگامان اولیهی CSR- مطرح کردند این بود که افراد در فرهنگهای مختلف چگونه مفهومسازی میکنند.
لاوسن و مککالی تحت تأثیر زبانشناس برجسته، نوام چامسکی بودند. نوام چامسکی از پیشگامان انقلاب شناختی است که در روانشناسی در مقابل رفتارگرایی رخ دادهاست. چامسکی به این نکته توجه کردهبود که افراد میتوانند تعداد بیشماری جملات جدید ایجاد کنند و بفهمند و تعداد این جملاتِ بدیع بسیار بیشتر از جملاتی است که پیشتر شنیده و یاد گرفتهاند. بهعبارت دیگر خروجی بسیار پیچیدهتر و بهتر از ورودی و آموزشی است که افراد دریافت کردهاند زیرا با یادگیری جملاتی محدود میتوانند بینهایت جمله بسازند. چامسکی این مفهوم را فقر محرک نامید. چامسکی این ایده را مطرح کرد که کودکان باید گرامر یا مجموعهای از قوانین را در خود درونیسازی کردهباشند و از لحاظ ذهنی به نوعی استعداد درونی برای زبانورزی مجهز هستند که چامسکی آن را قوهی دستیابی به زبان نامید که به گرامر مشترک جهانی منجر میشود. به بیان دیگر، نظریهی چامسکی این بود که با در نظر گرفتن فرایندهای ذهنی که بخشی از آنها بهصورت ذاتی در ذهن ما وجود دارند، میتوانیم وجه زیرین پدیدههایی از جنس زبان را توضیح دهیم. بر این مبناست که فرمهای متفاوت و رنگارنگی از زبانورزی و زبانهای مختلف در فرهنگهای مختلف وجود دارد و در عین حال ساختار ذهنی مشترکی نیز برای آن وجود دارد که در بین افراد مشترک است.
لاوسن و مککالی چنین رویکردی را در مورد مناسک بهکار گرفتند و اظهار کردند با وجود اینکه شکلهای مختلفی از مناسک را در تمام آئینها میبینیم، اما الگوی قابل تشخیصی وجود دارد که افراد درکی شهودی از مناسک دارند و با دیدن مناسک آنها را تشخیص میدهند. در واقع افراد بیش از ورودیهایی که از جهان دریافت کردهاند، نسبت به آن درک دارند.
همچنین لاوسن و مککالی با در نظر گرفتن اینکه افراد چگونه کنشها را در ذهنشان بازنمایی میکنند، استدلال کردند که میتوان چرایی آن را توضیح داد و پیشبینی کرد که افراد تحت چه شرایطی چنین فرضهایی را نسبت به مناسک ایجاد میکنند.
این نظریه با رویههای متداولی که در مطالعهی آکادمیک دین که به توصیف تنوع مناسک دینی مربوط میشود، متفاوت و حتی متضاد است. حتی مقایسهی نظاممند سنتهای مختلف با یکدیگر حرکت جسورانهای بود، با این حال، لاوسن و مککالی در نظر داشتند از این هم فراتر روند و ویژگیهای ادیان را که در فرهنگهای مختلف وجود داشت، نه بر اساس اینکه فرد تحت تأثیر محیط است بلکه بر این اساس که افراد چگونه رفتارهای خود را پردازش میکنند، بررسی کنند. این نظریه، انقلابی بود.
پیشگامان اولیه در CSR بهدنبال متقاعد کردن جامعهی علمی در مورد قدرت توضیحی رویکرد شناختی جدید برای مطالعهی دین بودند. در این راستا کتابهایی مانند کتاب «بازاندیشی دین: پیوند شناخت و فرهنگ»، کتاب «نظریهی شناختی دین: طبیعی بودن اندیشههای دینی» و کتاب «درونِ فرقه» تألیف شد تا اهمیت و راهگشایی این رویکرد جدید را نشان دهد. کلمهی علوم شناختی دین در حدود سال ۲۰۰۰ رسمیت یافت و تبدیل به شاخهای علمی شد. در ادامه، پس از سال ۲۰۰۰ کتابهای دیگری تألیف شدند؛ مانند، کتاب «ربط مناسک به ذهن»، کتاب «توضیح دین» و کتاب «حالتهای دینداری».
تأثیر رویکردهای تکاملی در شکلگیری CSR
نگاههای تکاملی از ابتدا در میان دانشمندان CSR وجود داشت در حالیکه کتاب حاضر لایههای فرهنگی، روانشناختی و زیستی را در نظر میگیرد، اما در ابتدا رویکردهای تکاملی بیشتر به لایهی روانشناختی معطوف بودند، به این معنا که تلاش میکردند کارکرد تکاملی فرایندها و مکانیسمهای روانشناختی را که از گذشته در روان انسان به وجود آمده است، بررسی کنند. بهعنوان مثال استوارت گاتری در کتاب «دیدن چهرههایی در ابرها» این رویکرد را مطرح کردهاست. انسانشناسی به نام پاسکال بویر در کتاب «توضیح دین» و انسانشناس دیگری به نام اسکات اتران در کتاب «ما به خدایان اعتماد داریم» نیز این رویکرد را دنبال کردهاند.
یکی از کتبی که به تکامل و ذهن انسان در تعاملش با محیط توجه کرد، کتاب «ذهن انطباقیافته» بود که در سال ۱۹۹۲ منتشر شد و یکی از کتابهایی است که نگاهی تکاملی به ذهن و فرایندهای ذهنی دارد و میتواند بهعنوان نقطهی آغازین CSR درنظر گرفتهشود. مدلی که در این کتاب مطرح شد، ذهن را لوحی سفید یا اسفنجی نمیداند که همهی مسائل و تجربیات را به خود جذب میکند و ساختار و شکلی از خود ندارد. همچنین در این مدل ذهن بهصورت کامپیوتری کلی که فرایندهایی را بهطور کلی انجام میدهد، ترسیم نمیشود. بلکه متافوری که بیشتر این مدل از ذهن را توضیح میدهد، چاقوی سوئیسی یا چندکاره است که کارکرد آن در سایهی تاریخ تکاملی ما معنادار میشود. به این معنا که در طول تکامل، کارکردهای مختلف به آن اضافه شدهاند و مکانیسمهای مختلف را بهصورت قالبهای آماده در خود دارد و بهکار میگیرد. ذهن ما نیز گرایشهای شناختی، انگیزشی و هیجانی در خود دارد و این گرایشها شکلدهندهی کارکردهای این کامپیوتر هستند که دستگاه حل مسئلهی عمومی نیست، بلکه مانند چاقوی چندکاره، ماژولها و مکانیسمهای ویژهای دارد.
برای مثال، برخی پژوهشگران ادعا کردهاند که زبان به دلیل نقشی که در بقای آدمی ایفا میکردهاست، بهدست آمدهاست. برای مثال چامسکی و دیگران اظهار کردهاند که ساختارهای شناختیای که برای مواردی مانند ساخت ابزار و یادگیری قواعد استفاده میشدند، برای ارتباطات پیچیدهتر نیز میتوانستند مؤثر باشند و زبان به اینصورت تکامل یافتهاست. در واقع، در این نگاه زبان ماژولی است که سازوکاری در ذهن دارد که ظرفیتهایی ذاتی برای زبان و زبانورزی به انسان بخشیدهاست. این مثال بیانگر این است که ذهن پیشآمادگیای دارد که بتواند مسائل را حل کند. در واقع ذهن مانند چاقوی چندکاره، ماژولها و سازوکارهای مختلفی دارد که هر کدام کارکرد مشخصی پیدا میکنند.
باید اشاره کرد که منظور این نیست که در مغز بخش مشخصی وجود دارد که هر مسئله را دقیق و مجزا بررسی یا پردازش میکند، بلکه منظور این است که گرایشهایی در ذهن وجود دارد که به انطباق مؤثر انسان با محیطش کمک کردهاند؛ به بیان دیگر، تمایلات و گرایشهای روانشناختی و ذهنی به فرد کمک میکنند تا نسبت به جنبههایی از محیطش بازخورد داشتهباشد و مثلاً اینکه زبان را از محیط جذب میکند و سپس به زبانورزی میپردازد، میتواند یکی از ماژولها درنظر گرفتهشود.
باید تعامل میان گرایشهای روانشناختی فرد و فرهنگی که در محیط وجود دارد، و تأثیرگذاری این دو بر یکدیگر را نیز در نظر داشتهباشیم.
نکات کلیدی
دانشمندان CSR تحتتأثیر روانشناسی تکاملی که تکاملِ ذهن انسان و تعاملش با محیط را در نظر دارد، قرار داشتهاند.
دانشمندان CSR نسبت به روانشناسی تکاملی نگاهی مثبت داشتند و بر اساس آن در نظر داشتند که ذهن مانند مجموعهای از مینیکامپیوترهاست که هر یک توانمندی مخصوصی دارد و توانمندیهای مختلف برنامهریزی شدهاند تا جنبههای مختلفی از جهان را تحلیل و پردازش کنند.
این نگاه تکاملی به ذهن انسان، توان توضیح این را دارد که چرا انسانها میتوانند بسیار سریع از محیط اطلاعات بگیرند و با فرایندهای مشابه نسبت به آنها واکنش نشان دهند.
نگاه تکاملی این نکته را بیان میکرد که تکامل، شناخت و فرهنگ، بروزات دینی را شکل میدهند.