فصل دوم: پیشفرضهای اصلی دربارهی دین و باو
فصل دوم: پیشفرضهای اصلی دربارهی دین و باوردر این فصل سوالاتی از این دست را بررسی خواهیمکرد: دین از دیدگاه CSR چیست؟ پژوهشگران CSR چگونه دین را تعریف و اندازهگیری میکنند؟ CSR تا چه حد باور دینی را توضیح میدهد؟ باید از نقطهی تعریف دین آغاز کنیم. همانطور که میدانید دین پدیدهای بسیار فراگیر و اثرگذار است. افرادی با دین زندگی میکنند و حاضرند جانشان را برای دین فدا کنند. بسیاری افراد خود را با دین تنظیم میکنند. پرسش اساسی چیستی دین است که در میان دانشمندان مطرح بودهاست. آیا دین در مورد اخلاق است؟ در مورد سفری روحانی است که افراد بهصورت فردی و شخصی طی میکنند؟ آیا فقط ادیان شناختهشده و مطرح در جوامع مدنظر ما هستند؟ آیا در مورد رفتارها و مناسک فرهنگی بهخصوصی صحبت میکنیم؟ دین یکی از اینهاست یا تمام اینهاست؟ با توجه به این سؤالات تعریف دین بسیار مهم است.در ادامه ۸ مورد از مهمترین تعاریف و رویکردها به دین را که مطالعات و نگاه ما به دین و مطالعهی دین را شکل دادهاند، مرور میکنیم. رویکرد اول، رویکرد ادوارد تیلورِ انسانشناس فرهنگی، است. در نگاه تیلور منشأ دین، تلاش انسان برای درک تجربیات و مشاهدات گیجکننده و پرسشبرانگیز است و پدیدهی دین، باور به وجودهای روحانی است. رویکرد دوم، رویکرد برانیسلاو مالینوفسکیِ انسانشناس فرهنگی، است. مالینوفسکی بیان میکند که دین در مورد ترسهای عمدهای است که انسانها دارند. دین به افراد و جوامع کمک میکند با استرسهای هیجانی، برای مثال استرس مواجهه با مرگ مواجه شوند. مناسک دینی زمانهایی انجام میشوند که افراد آشفتگیها و اضطرابهای هیجانی تجربه میکنند؛ بهطور ویژه زمانی که افراد میخواهند تصمیمگیری کنند و نوعی ابهام نسبت به نتایج آن تصمیمگیری وجود دارد.سومین رویکرد، رویکرد زیگموند فرویدِ روانشناس، است. فروید دین را برآمده از احساس گناه و اختلالی روانشناختی در انسان میداند که با اوهام آرزواندیشانه مرتبط است. وی بیان میکند انسانها در نتیجهی آرزواندیشی به باور دینی علاقهمندند؛ چیزی را که علاقه دارند درست باشد، درست میپندارند. رویکرد چهارم، رویکرد امیل دورکیمِ جامعهشناس، است که دین را بروزی نمادین از نظم اجتماعی میداند. او بیان میکند دین نظامی یکپارچه از باور و رفتار است که با مقدسات مرتبط است. مقدسات امور حرام و ممنوعهای هستند که افراد اجازه ندارند به سمت آنها بروند. از نظر دورکیم مقدسات باورها و رفتارهایی هستند که بین انسانها و گروه افرادی که در اجتماع، مذهب یا کلیسای مشخصی هستند، پیوستگی و همبستگی ایجاد میکند.پنجمین رویکرد، رویکرد کارل مارکسِ جامعهشناس است که دین را ابزاری میداند که طبقات بالاتر، از طریق آن طبقات فرودست جامعه را کنترل میکنند و تحت فشار قرار میدهند و دین بروزی از نظام اقتصادی غیرمنصفانه است. مارکس دین را افیون ملتها مینامد؛ زیرا پندار و توهم شادی را برای افراد ایجاد میکند در حالی که ممکن است واقعاً شاد نباشند و تنها توهم شادی برای آنها به ارمغان میآورد. رویکرد ششم، رویکرد ویلیام جیمز است که از نگاهی روانشناختی، دین را همان تجربهی دینی میداند و بیان میکند دین احساسات، رفتارها و تجارب یک فرد در تنهایی خویش نسبت به چیزی است که در ذهن خود آن را امر الهی میپندارد.رویکرد هفتم، رویکرد میرچا الیاده است که از منظر تاریخ دین، بیان میکند دین پاسخی به امر مقدس است. از نظر الیاده دین فقط نمود اجتماعی و گروهی نیست بلکه پدیداری است که شرایط ویژهی خود را دارد. دین را تنها از دیدگاه باورمندان میتوان فهمید. دین منحصربفرد است و به هیچچیزی جز خودش نمیتواند تقلیل یابد.رویکرد آخر، رویکر کلیفورد گیرتز است که از زمینهی انسانشناسی نمادین دین را پدیدهای مرتبط به جهانبینی و نظامهای فرهنگی میداند و بهطور خاص آن را اینگونه تعریف میکند: دین نظامی از نمادهاست که برای ایجاد حالات خلقی قدرتمند، فراگیر و پایدار در انسانها به کار گرفته میشود. این حالات با فرمولبندی مفاهیمی از نظم کلی هستی و پوشاندن آن مفاهیم با چنان هالهای از واقعیت که حالات و انگیزهها حقیقی جلوه کنند، ایجاد میشوند. دانشمندان CSR در مورد تعریف دین منعطف عمل میکنند و تلاشهای پژوهشی خود را بر ارائه دادن نظریهای کلی و فراگیر در مورد دین متمرکز نمیکنند. آنها بر سنت خاصی نیز متمرکز نمیشوند و از سنتهای دینی (مانند اسلام، بودیسم، مسیحیت، هندوئیسم و…) بهعنوان واحدهای مقایسهی علمی استفاده نمیکنند. همچنین دانشمندان CSR متوجه شدهاند که سنتهای دینی لزوماً موجودیتهای مجزا و محدودی را نمایان نمیکنند، به عبارت دیگر مرز مشخصی میان دین و غیر دین وجود ندارد. افزون بر این، بسیاری از ایدهها و اعمال دینی پیش از شکلگیری ادیان سازمانیافته وجود داشتهاند یا تحت عنوانهای دیگری همچون خرافات یا ادیان اولیه (مانند باورهای بومیان استرالیا، سرخپوستان دشتهای آمریکای شمالی، یا ادیان آزتکهای آمریکای میانه) شناخته شدهاند. ازاینرو، دانشمندان علوم شناختی دین، فرهنگها را نه به دلیل تفاوتهای ظاهری و بهویژه تقابل با فرهنگهای غربی، بلکه بهدلیل وجود جنبههای نظری آموزندهای که در تضاد با یکدیگر قرار دارند، برای مطالعه انتخاب میکنند. بهعنوان نمونه، یکی از دلایلی که انسانشناسانی مانند ریتا آستوتی و پل هریس به بررسی استدلال دربارهی مرگ در یک جامعهی روستایی در ماداگاسکار پرداختهاند، این بود که در آنجا کودکان بهطور مکرر با مرگ حیوانات مواجه میشوند و نسبت به کودکان ایالات متحده، با مرگ آشنایی بیشتری دارند. این امر به پژوهشگران کمک میکند تا تأثیر مواجهه با مرگ بر مفهومسازیهای مرتبط با مرگ و زندگی پس از آن را بهتر درک کنند. دانشمندان CSR معمولاً بهطور نظاممند دادههای مرتبط با ایدهها و رفتارهای پرتکراری را که به نظر میرسد با دین ارتباط دارند، جمعآوری و تحلیل میکنند. یکی از اهداف این تلاشها، ایجاد یک نظریهی علمی و پایین به بالا دربارهی دین است. رویکرد پایین به بالا در مقابل رویکرد بالا به پایین قرار میگیرد، در رویکرد بالا به پایین پژوهشگران ابتدا نظریهای کلی دربارهی دین پیشنهاد میدهند و سپس به بررسی پدیدههایی میپردازند که با آن نظریه سازگار هستند. در ادامه به برخی از پیشفرضهای اصلی که مبنای مفهومسازی دین در CSR هستند، میپردازیم. ۱. دین پدیدهای واحد یا طبیعی نیست. بسیاری از پژوهشگران مطالعات دینی به این نکته اشاره کردهاند که دین یک پدیدهی واحد یا طبیعی نیست. هیچ دستهی واحد یا منسجمی از افکار و رفتارها در سراسر جهان وجود ندارد که پژوهشگران بتوانند به آن اشاره کرده و بگویند که «این» مرز دین را مشخص میکند. دین برخلاف ستارگان یا انسانها، پدیدهای نیست که به وضوح تعریف شود. بلکه، دین بیشتر شبیه ورزش یا پیکنیک است، زیرا تعیین اینکه چه چیزی بهعنوان عضو این دستهها شناخته میشود یا نمیشود، مبهم است. ممکن است مقولهی دین بیشتر شبیه به مفهوم «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاین باشد. مثالهای رایج از شباهت خانوادگی شامل ورزشها یا بازیهای تختهای است. به انواع مختلف بازیها فکر کنید—استفاده از کارتها، تختهها، توپها و غیره. شباهتهای زیادی میان بازیهای مختلف وجود دارد، اما هیچ ویژگی واحدی وجود ندارد که همهی آنها را تعریف کند.ممکن است تصور کنیم که ادیان با ویژگیهای اساسی مشترک به هم مرتبط هستند. اما احتمالاً آنچه ما دین مینامیم، در واقع به وسیلهی مجموعهای از شباهتهای همپوشان به هم مرتبط هستند، به طوری که هیچ ویژگی واحدی در همهی ادیان مشترک نیست. با این حال، اصطلاح «دین» برچسبی کلی و کاربردی است که به پژوهشگران امکان میدهد سیستمهای خاصی از افکار و الگوهای رفتاری را درک کنند.بهطور کلی، پژوهشگران علوم شناختی دین میپذیرند که دین محصول ذهن انسان است و در محیط فرهنگی انسان جای گرفته است. به عبارت دیگر، ایدهها و اعمالی که ما آنها را دینی میدانیم، در فرهنگ یافت میشوند و بهراحتی منتقل میشوند. نکات کلیدیعلوم شناختی دین اهمیت و ارزش مفهومپردازی دین را درک میکند اما این خطر را نیز در نظر دارد که ممکن است روی یکی از نگاهها به دین تمرکز کنیم و انعطافمان نسبت به مفهوم دین را از دست بدهیم.علوم شناختی دین تعریف یا توصیفی یگانه و کلی در مورد دین اتخاذ نمیکند. علوم شناختی دین باور دارد دین بهطور طبیعی در این جهان وجود ندارد. علوم شناختی دین بر این باور است که دین مقولهای واحد و یگانه نیست. ۲. مفاهیم عامیانه ابزار قابل اعتمادی برای ایجاد نظریات علمی در مورد دین نیستند. گاهی اوقات شهود ما به توسعهی درک علمی از جهان کمک میکند و گاهی نیز مانع آن میشود. باید در نظر داشتهباشیم نظریههای عامیانه ابزار قابل اعتمادی برای تعیین مرزهای یک پدیده نیستند و نباید به آنها اعتبار تبیینی نسبت داده شود. بهعنوان نمونه، ممکن است شهود اولیهی ما در مورد تفاوتهای گونهها با آنچه علم زیستشناسی تکاملی در مورد تفاوتهای بین گونههای حیوانی پیشنهاد میدهد، تطابق نداشتهباشد. علاوه بر این، گونهها ممکن است بیش از آنچه به نظر میرسند شبیه یکدیگر باشند. برای مثال، پرندههای نر کاپوچینو ممکن است در گونههای مختلف بسیار متفاوت به نظر برسند و حتی صدای متفاوتی داشته باشند، اما از نظر ژنتیکی تقریباً یکسان هستند. بنابراین، نظریههای عامیانه همیشه پایهی مفهومی مفید و دقیقی برای توسعهی نظریههای علمی دربارهی نحوهی عملکرد جهان مادی، از جمله دین، ارائه نمیکنند. پژوهشگران با برچسبگذاری طیفی از پدیدهها بهعنوان دینی، مجموعهای از ایدهها و رفتارها—مانند باور به عاملهای فراطبیعی، آیینها، و تعهدات اخلاقی—را بهنوعی از نظر علّی و توضیحی مرتبط با یکدیگر، معرفی کردهاند. بااینحال، ادعاهای مربوط به این روابط معمولاً بهصورت نظاممند آزموده نشدهاند. تعریفهای عامیانه از دین ممکن است بیشتر به ما دربارهی دیدگاههایی که انسانها تمایل به اتخاذ آن دارند بگوید، تا اینکه روابط معناداری میان افکار، رفتارها، سنتها، و نهادها را نشان دهد.ممکن است در تعاریف بالا به پایین تنوع دینی بر شباهتها ترجیح دادهشوند و تفاوتهای میان سنتها برجسته و حتی اغراقآمیز شوند. امکان راهیافتن سوگیریها و گرایشات انسانی در تعاریف بالا به پایین وجود دارد؛ مثلاً این تمایل متفکر که دیدگاهی غربی را نسبت به جهان به کار گیرد و برای توضیح سایر سنتهای دینی از آن استفاده کند و دیدگاه غربی خود را بر سایر دیدگاهها ارجح بداند. همانطور که برخی پرندگان در حالی که از نظر ژنتیکی مشابه هستند، برای ذهن آموزشندیده ممکن است بسیار متفاوت به نظر برسند، سنتهای دینی نیز ممکن است آنچنان متمایز و دور از آنچه با آن آشنا هستیم به نظر برسند که آنها را بهعنوان چیزی شبیه به دین درک نکنیم. همچنین ممکن است مفاهیم، رفتارها، و سیستمهای گروههای دیگر را به دسته ای «کمارزشتر» همچون پدیدههای فراطبیعی، خرافات یا جادو تقلیل دهیم. در حالی که باید در نظر بگیریم که وجود دین نهادینهشده پدیدهای نسبتاً مدرن است. ایدهها و باورهای دینی، مانند تبیینهای فراطبیعی از بدشگونی و اعمال آیینی، ویژگیهایی دارند که مدتها پیش از تأسیس چنین نهادهایی وجود داشتهاند. بنابراین، در نظر گرفتن ویژگیهای تکرار شونده در ایدهها و رفتارهای دینی ممکن است درک غنیتری از ماهیت آنها به دست دهد.نکات کلیدیاستفاده از آنچه مردم معمولاً بهعنوان دین در نظر میگیرند بهعنوان ابزاری برای تعریف دین، روشی علمی نیست.درکهای عامیانه از دین اغلب بر اساس آنچه برای افراد آشنا است شکل میگیرند.۳. رویکرد پایین به بالا و تجزیهای روشی قابل اعتماد برای تبیین دین است.پژوهشگران CSR محدودیتهای رویکردهای پیشین در تعریف دین را بهعنوان انگیزهای برای مقایسهی نظاممند ویژگیها و روابط تکرارشونده در جنبههای مختلف فرهنگ انسانی که دینی تلقی شدهاند، در نظر میگیرند. بدین ترتیب، یک رویکرد علمی میتواند درک ما را اصلاح کند.این رویکرد به معنای تبیین جامع و کامل همهی چیزهایی که زیر برچسب «دین» قرار میگیرند نیست. بلکه پژوهشگران CSR اصطلاح دین را بهعنوان ساختاری ایدئولوژیک و برچسبی کلی در نظر میگیرند که به توصیف ایدهها، رفتارها و سیستمهای خاص کمک میکند. نمونههایی از این موارد شامل ایدههایی است که زندگی را پس از مرگ زیستشناختی ادامهدار میدانند و یا فرضیاتی دربارهی عاملهای غیرانسانی که بر جهان طبیعی تأثیر میگذارند. همانطور که پاسکال بویرِ انسانشناس بیان میکند:«مطالعهی دین “موضوعی ناخالص” است؛ به این معنا که موضوع مرکزی یا رسمی آن موضوعی علمی بهحساب نمیآید. درست است که چیزی به نام “دین” وجود دارد و شاید «ادیان» نیز وجود داشته باشند. همچنین، کوهها و زرافهها هم وجود دارند. اما زرافهها و کوهها نیز بهتنهایی موضوعات علمی مناسبی نیستند. تنها جنبههای خاصی از کوهها و زرافهها واجد شرایط برای تبدیلشدن به موضوعات علمیاند، و این جنبههای خاص میان کوهها و زرافهها و سایر پدیدهها مشترکاند. بنابراین، در مطالعهی دین به خودی خود هیچ “روش” یا “نظریهی” ویژهای وجود ندارد. بااینحال، ممکن است نظریهها و روشهایی وجود داشته باشند که برای مطالعهی جنبههای خاصی از ایدهها و رفتارهای دینی مناسب باشند».یکی از روشهایی که پژوهشگران CSR بهطور تجربی پیش میبرند، تجزیهی سیستمهای دینی به اجزای تشکیلدهندهی آنهاست. ابتدا پژوهشگران جنبههایی را که به نظر میرسد در فرهنگهای مختلف تکرار میشوند، شناسایی و تجزیه میکنند. این جنبهها شامل مفاهیمی مانند این موارد میشوند: عاملهای فراطبیعی (مانند ارواح، خدایان، اجداد، اجنه)، ایدههایی دربارهی زندگی پس از مرگ، تبیینهای بدبختی (مانند مرگ، بیماری، فاجعه، درد، بیعدالتی، از دست دادن) از طریق ارجاع به نیروها و موجودات فراطبیعی، بیان تعهدات فردی و جمعی به عاملهای فراطبیعی (مانند قربانی، نذر) و رفتارهای آیینی. در گام بعد، پژوهشگران این دستهبندیها را بر اساس بنیانهای شناختی زیربنایی که منجر به آنها میشوند، بیشتر تجزیه میکنند. این زیربناهای شناختی نشاندهندهی گرایشها، سوگیریها و محدودیتهای روانشناختی مشترک میان انسانها هستند. به عبارت دیگر، این زیربناهای شناختی توضیح میدهند که انسانها چگونه تمایل به فکر کردن دارند (در این کتاب، برای سادگی اغلب به آنها با عنوان زیربناهای شناختی یا روانشناختی اشاره شدهاست). برای مثال، مفاهیمی دربارهی عاملهای فراطبیعی مانند خدایان و اجداد از بسیاری جهات شبیه به مفاهیمی هستند که افراد عادی، روزمره با آنها مواجه هستند. نسبت دادن ویژگیهای انسانی به غیرانسانها نمایانگر یک سوگیری شناختی به نام انسانانگاری است. بنابراین، ایدههایی دربارهی عاملهای فراطبیعی بر پایهی گرایش روانشناختی به انسانانگاری قرار دارند.در این روش پژوهش، فرض زیربنایی این است که ایدهها و رفتارهای تکرارشونده (مانند عاملهای فراطبیعی) بر اساس گرایشهای روانشناختی مختلف (مانند انسانانگاری) پایهریزی شدهاند اما در هر فرهنگ بر اساس مقتضیات آن فرهنگ خاص به شکلی خاص و متفاوت ترکیب و بازسازی میشوند. به عبارت دیگر، پایههای روانشناختی یکسان هستند، اما نتیجهی نهایی در هر فرهنگ، بسته به شرایط آن فرهنگ، متفاوت است. وقتی این روش تجزیهای بهطور گسترده استفاده شود، احتمالاً نشان میدهد که سنتهای دینی که در ظاهر بسیار متفاوت به نظر میرسند، ممکن است شباهتهایی بیشتر از آنچه تصور میکنیم، داشته باشند. مثالی فرضی را در نظر بگیرید که ایدههای مجازاتهای فراطبیعی در سنتهای مختلف را نشان میدهد. در سنت A “اجداد در حال انتقامجویی هستند.” و در سنت B “خداوند ما را مجازات میکند.” و در سنت C “مجازات نتیجهی کارما است”. سنت A که “اجداد در حال انتقامجویی هستند.” ممکن است با این زیربناهای شناختی مرتبط باشد: اتفاقات دلیل دارند (غایتانگاری)، شدت مجازات متناسب با خطای اولیه است (سوگیری تناسب)، مجازاتکنندگان این ویژگیها را دارند: عاملانی در محیط که توانایی فکر کردن دارند (نظریهی ذهن و قوهی بیشحساس شناسایی عامل)، مشابه انسانها (انسانانگاری)، با این تفاوت که آنها نادیدنی هستند (دوگانهانگاری عامیانه). سنت B که “خداوند ما را مجازات میکند.” ممکن است با این زیربناهای شناختی مرتبط باشد: غایتانگاری، نظریهی ذهن، قوهی بیشحساس شناسایی عامل، انسانانگاری، دوگانهانگاری عامیانه. سنت C که “مجازات نتیجهی کارما است.” ممکن است با این زیربناهای شناختی مرتبط باشد: غایتانگاری و سوگیری تناسب. این روش تجزیهای باعث شده تا درک عمیقتری از بسیاری جنبههای دین به دست آید. این جنبهها شامل چگونگی و دلایل استدلال و پاسخگویی کودکان به پدیدههایی است که در دین معمول هستند، مانند خدایان و عوامل فراطبیعی، طراحی و منشاء جهان طبیعی، و زندگی پیش از مرگ یا پس از آن. همچنین، تحقیقات تکاملی و شناختی نشان دادهاند که بزرگسالان چگونه مفاهیم دینی مختلف را بازنمایی میکنند و به آنها پاسخ میدهند.نکات کلیدیعلوم شناختی دین مقولهی دین را به اجزای مختلفی که تکرار میشوند، تقسیم میکند. این اجزا میتوانند بهصورت جداگانه مطالعه و بهصورت بینفرهنگی مقایسه شوند. عاملهای فراطبیعی و یا بقای ذهن پس از مرگ مثالهایی از اجزای دین هستند.۴. برقراری روابط علی میان ایدهها و رفتارها، روش قابل اعتمادی برای دستهبندی دین است.دانشمندان CSR به دنبال این هستند که نظامهای دینی را به واحدهایی تجزیه کنند که با روش تجربی تحلیل شوند. با این کار، آنها بهتر میتوانند نظامهای دینی را بازسازی کنند و بهعنوان مجموعههای اجتماعی-فرهنگیِ متمایز متشکل از ایدهها و رفتارها، بهطور کامل توضیح دهند. این پروژهی توضیحی نیازمند همکاری دانشمندان از رشتههای مختلف و جمعآوری دادههای کیفی و کمی خواهد بود. در نهایت تمام پژوهشها باید در کنار یکدیگر قرار گیرند و بررسی شوند. در ادامه مثالهایی از موضوعات CSR مطرح میکنیم که در فصلهای بعدی کتاب به آنها میپردازیم. برای نمونه در فصل پنجم با عنوان «طبیعت جهان» به علل فراطبیعی بیماریها، منشأ جهان طبیعی و خداوند خالق، و استدلال غایتشناسانه در مورد رویدادهای زندگی خواهیم پرداخت. ادامهی هستی پس از مرگ و بقای هویت فردی در تناسخ موضوعاتی هستند که در فصل ششم با عنوان «جهان پس از مرگ» بررسی میشوند. در فصل هفتم با عنوان «عاملهای فراطبیعی» به عبادت، انتقال ایدههای دینی، خدایان و عاملهای فراطبیعی، و بازنمایی از خود و دیگران در هنگام تسخیر روحی پرداخته میشود. در فصل هشتم با عنوان «اخلاق»، ظهور ادیان بزرگ و خدایان اخلاقگرا بررسی میشود. اعمال دینی و رابطهی بین پویاییهای آیینی و ترتیبات اجتماعی-سیاسی موضوعاتی هستند که در فصل ۹ و ۱۰ با عنوان «مناسک» بررسی خواهندشد. یکی از اهدافی که CSR دنبال میکند این است که در انتها اجزای جداشده را در کنار یکدیگر قرار دهد و بتواند کلیت دین را توضیح دهد. در عین حال، پژوهشگران آمادگی این را دارند که بپذیرند آنچه آنها بهعنوان «دینی» تعریف کردهاند، صرفاً شباهتهای خانوادهای از واژهها و ایدهها باشد که روابط علّیشان با پیشبینیهای پژوهشگران متفاوت است. پژوهشگران این امکان را میپذیرند زیرا هدف آنها درک نحوهی تعامل شناخت با فرهنگ برای تولید ایدهها و رفتارها است، نه توجیه وجود دین بهعنوان یک دستهبندی.نکات کلیدیهدف CSR این است که دین را به اجزایی تجزیه کند که در سراسر فرهنگها تکرار میشوند و در نهایت روابط بین این اجزا را نقشهبرداری کرده و آنها را بهطور علمی دوباره سرهم کند.زمانی که این اجزا درون و بین ادیان نقشهبرداری شوند، توضیح علمی قویتری از دین خواهیم داشت، یا بهطور خاصتر، از پدیدههای تکرارشوندهی میانفرهنگی که میتوان آنها را “دینی” نامید، توضیح قویتری خواهیمداشت.خلاصهی پیشفرضهای اصلی که مبنای مفهومسازی دین در CSR هستند:۱. دین پدیدهای واحد یا طبیعی نیست. هیچگونه دستهبندی واحد یا طبیعی از ایدهها و رفتارها در سراسر جهان وجود ندارد که دین را مشخص کند. اصطلاح دین یک برچسب عمومی و مفید برای اشاره به مجموعهای از ایدهها و رفتارهای خاص است.۲. مفاهیم عامیانه ابزار قابل اعتمادی برای ایجاد نظریات علمی در مورد دین نیستند.مفاهیم علمی که محققان از دین دارند، بر اساس نحوهی درک آنان از جهان است (یعنی مفاهیم عامیانه). این مفاهیم به طور معمول وسیلهی قابل اعتمادی برای تعیین مرزهای یک پدیده نیستند، زیرا ممکن است با نظریهها و مدلهای علمی که از جهان داریم متفاوت باشند. ۳. رویکرد پایین به بالا و تجزیهای روشی قابل اعتماد برای تبیین دین است.CSR سیستمهای دینی را به اجزای تشکیلدهندهی آنها تجزیه کرده و سپس ویژگیهای تکرارشونده و روابط بین آنها را بهطور سیستماتیک مقایسه میکند.۴. برقراری روابط علی میان ایدهها و رفتارها، روش قابل اعتمادی برای دستهبندی دین است.یکی از روشهای قابل اعتماد برای توضیح مجموعهای از ترکیبها که میتوان آنها را “دینی” دانست، آزمایش سیستماتیک روابط بین گرایشات شناختی و بروز آنها درون و بین سیستمهای فرهنگی است.در انتها باید به مفهومسازی «باور» در چارچوب روانشناسی شناختی دین (CSR) بپردازیم. «باور» مفهومی است که بهویژه در متون دینی رایج است، اما در CSR باید با دقت بیشتری تبیین شود. در این زمینه، دو مقدمهی اصلی را مطرح میکنیم که به ما کمک میکند درک دقیقتری از جایگاه «باور» در این رویکرد داشته باشیم.نخست، از مدل پردازش دوگانه در روانشناسی شناختی بهره گرفته میشود. این مدل دو نوع فرایند شناختی را از یکدیگر تفکیک میکند:فرایندهای شهودمحور که در چارچوب «سیستم ۱» شناخته میشوند. این سیستم، غیرتأملی است؛ به این معنا که بدون تامل آگاهانهی ذهن عمل میکند. پاسخها، باورها و انتظاراتی که در این سیستم شکل میگیرند، سریع، خودکار و ضمنیاند؛ به این معنا که فرد اغلب به صورت خودآگاه از وجود این باورها و فرضیات آگاه نیست، هرچند این باورها نقش مهمی در تفسیر جهان اطراف ایفا میکنند. برای مثال، فرضیهای مانند اینکه «اگر شیئی را رها کنیم، به سمت پایین سقوط میکند» یک اصل شهودی در فیزیک محسوب میشود. چنین باوری از دوران کودکی در ذهن ما شکل میگیرد و بدون تحلیل آگاهانه یا آموزش رسمی در ما تثبیت میشود. این نوع از پردازش اطلاعات (یعنی پردازش شهودمحور) برای پژوهشگران حوزه روانشناسی شناختی دین (CSR) بسیار اهمیت دارد؛ چراکه با نحوهی شکلگیری و تداوم باورهای دینی مرتبط است. در فصلهای بعدی کتاب، این ارتباط بهطور دقیقتری بررسی میشود.نوع دوم از فرایندهای شناختی در مدل پردازش دوگانه، پردازشهای تأملی نام دارد. این دسته از پردازشها آگاهانه، آهستهتر و مبتنی بر زبان و استدلال است. به همین دلیل، خروجی آنها صریحتر و ساختاریافتهتر از فرآیندهای شهودمحور است. برای مثال، اگر از فردی پرسیده شود: «آیا به سرنوشت (قضا و قدر) اعتقاد دارید؟»، پاسخ او ممکن است با نوعی استدلال، توضیح یا توجیه همراه باشد. این پاسخ آگاهانه و استدلالمحور، نمونهای از باور تأملی است. در چارچوب CSR این نوع از پاسخها و باورها (یعنی باورهای تأملی و آگاهانه) نیز بررسی میشوند. به همین دلیل برای دانشمندان علوم شناختی دین، این نوع از باور که از سیستم دو میآید نیز جالب توجه است؛ چراکه این باورها نشان میدهند که چگونه ذهن آدمی برای اینکه بتواند باورها و رفتارهای دینی را در تعامل با فرهنگ شکل دهد، کار میکند.در مجموع، هر دو نظام شناختی، یعنی سیستم ۱ (شهودی) و سیستم ۲ ((تأملی)، در شکلگیری و پایداری اندیشهها و باورهایی که آنها را «باورهای دینی» مینامیم، نقش دارند. با این حال، بسیاری از پژوهشگران، بهویژه در حوزههایی چون انسانشناسی و روانشناسی دین، عمدتاً از روشهایی مانند پرسشنامههای خودگزارشدهی استفاده کردهاند. این ابزارها عمدتاً قادر به سنجش باورهای گزارهای اند. باورهای گزارهای آن دسته از باورهاییاند که آگاهانه، زبانمحور و مبتنی بر استدلالاند و از دل سیستم ۲ پدید میآیند. در نتیجه، این روشها عمدتاً جنبهی تأملی باورهای دینی را هدف قرار دادهاند؛ نه آن بخش شهودمحور و ضمنی که در سیستم ۱ عمل میکند.تمرکز صرف بر باورهای تأملی و آگاهانه (برآمده از سیستم ۲)، ممکن است باعث شود بخش مهمی از عوامل مؤثر بر شکلگیری و تداوم باورها از دید پژوهشگر پنهان بماند. این باورها، گرچه قابل توصیف و استدلالپذیرند، لزوماً تمام لایههای معنایی و زمینهای خود را از طریق زبان و تحلیل آگاهانه منتقل نمیکنند. در همین راستا، انسانشناسی به نام دیمیتریس زیگالتاس به این موضوع توجه کرده است. او پس از دو سال پژوهش قومنگارانه در اروپای جنوبی، به این نتیجه رسید که بسیاری از اعمال مذهبی یا آیینی که بسیار دردناک یا استرسزا هستند—مانند راه رفتن بر روی آتش—نمیتوانند بهسادگی از طریق دلایل تأملی یا استدلالهای زبانی توضیح داده شوند. زیگالتاس از صدها نفر پرسید که چرا در چنین آیینهایی شرکت میکنند. بیشتر پاسخدهندگان در تأمل و بازاندیشی نسبت به عمل خود، تنها این توضیح را ارائه دادند: «این رسم ماست.» و البته نمیتوان از پاسخدهندگان انتظار داشت که بتوانند توضیحی فراتر از این ارائه دهند. در فرهنگهای مختلف، نمونههای مشابه فراوانی وجود دارد: به عنوان مثال چگونه میتوان برای فردی از یک فرهنگ دیگر توضیح داد که چرا ما به «تخته زدن» (برای دفع چشم زخم) باور داریم؟ یا چرا تصور میکنیم که «ارواح در شب فعالترند»؟ یا اینکه چرا برخی مردم باور دارند «روز جمعهای که مصادف با سیزدهم ماه است، بدیمن و نحس است»؟پرسش از اینکه «چرا به این باور اعتقاد دارید؟» یا «چه چیزی باعث شده به آن باور برسید؟» لزوماً پاسخی آگاهانه و منطقی به دنبال ندارد. بسیاری از این باورها در لایههایی از ذهن شکل میگیرند که فرد بهسادگی دسترسی به آنها ندارد. افزون بر این، در برخی فرهنگها تأکید چندانی بر مفهوم «باور» وجود ندارد. برای نمونه، در برخی از آیینها در شمال تایلند، باور چندان جدی تلقی نمیشود. در عوض، توجه اصلی در فعالیتهای دینی این جوامع، معطوف به اعمال دینی است.در رویکرد علمی به دین، اگر تنها بر نظام شناختی دوم (سیستم۲ ) متمرکز شویم، درک ما از دین ناقص خواهد ماند. باید توجه داشت که باور بهطور معمول، پیشبینیکنندهی دقیقی برای رفتار نیست. به بیان دیگر، آنچه افراد میگویند که انجام خواهند داد لزوما با آنچه انجام میدهند هماهنگ نیست. بهعنوان مثال، میتوان به مسئلهی باور به وجود روح اشاره کرد. صرفنظر از اینکه فردی به وجود ارواح اعتقاد داشته باشد یا نه، در هر دو حالت، افراد اندکی وجود دارند که حاضر باشند یک شب را در خانهای سپری کنند که بهعنوان مکانی «تسخیرشده» شناخته میشود.حتی در صورتی که فرد بهطور آگاهانه باور نداشته باشد که چنین مکانهایی واقعاً تحت تأثیر ارواحاند و تصمیم بگیرد شجاعانه یک شب را در چنین خانهای سپری کند، احتمال زیادی وجود دارد که در طول شب دچار گوشبهزنگی شدید و اضطراب شود. ذهن فرد ممکن است بهطور ناخودآگاه درگیر تفسیر صداها، سایهها یا رویدادهای طبیعی بهعنوان نشانههایی از حضور ماورایی گردد.تجربهای که فرد در خانههای بهاصطلاح «تسخیرشده» یا «جنزده» احساس میکند، بر پایهی پیشفرضهایی است که پیشتر در ذهن او نسبت به مقولهی ارواح شکل گرفتهاند. برای مثال، هرچند ممکن است فرد نتواند حضور یک روح را بهطور فیزیکی مشاهده کند، این پیشفرض در ذهن او وجود دارد که شخص متوفی همچنان نوعی حضور فضایی دارد و مکانی را در فضا به خود اختصاص میدهد. ایدههایی همچون ارواح، در فرهنگ عمومی پذیرفته شده و جایگاهی تثبیتشده یافتهاند. برای نمونه، شاهد ساخت و استقبال گسترده از فیلمهایی با موضوع «خانههای ارواح» یا مکانهای تسخیرشده هستیم؛ فیلمهایی که بدون نیاز به تأمل آگاهانه یا بازتاب شناختی بهراحتی درک و پذیرفته میشوند. یکی از دلایل این پذیرش سریع آن است که مفاهیم مرتبط با ارواح با مجموعهای از انتظارات شهودی که در ذهن ما است، سازگارند. مشخصاً این انتظارات ریشه در نوعی درک شهودی دارند که فرد متوفی را همچنان بهعنوان یک «Agent» یا عامل فعال و صاحب نفس (self) تلقی میکند. این شهودات معمولاً در طول فرایند تکامل شکل گرفتهاند تا به نیاکان ما در مواجهه با مسائل و چالشهای بقا در محیطهای طبیعی کمک کنند. دانشمندان حوزهی علوم شناختی دین (CSR) از روشهای خاصی بهره میبرند که به آنها امکان میدهد بنیانهای شهودمحور و ایدههای شهودی مرتبط با باور دینی را در قالب پژوهشهای تجربی مورد مطالعه قرار دهند. در این بخش به نکات کلیدی پرداخته میشود که یکی از مهمترین آنها این است که در چارچوب CSR، میان «باورهای گزارهای» و «ایدههای ضمنی» تمایز قائل میشوند. دومین نکته کلیدی این است که باورهای گزارهای (مربوط به سیستم ۲) ماهیتی تأملی دارند و معمولاً بهصورت آگاهانه و از سوی خود فرد بیان میشوند. برای مثال، زمانی که از فرد پرسیده میشود «باور شما در مورد موضوعی خاص چیست؟»، پاسخ او در حیطه باورهای گزارهای میگنجد.در مقابل، ایدههای ضمنی (مربوط به سیستم ۱) بهمراتب کمتر شفاف و آشکارند. این نوع باورها معمولاً در دسترس آگاهی مستقیم قرار ندارند و تنها در شرایط خاصی خود را نشان میدهند؛ بهویژه در موقعیتهایی که فرد تحت فشار زمانی یا در چارچوبی محدود، ناچار به ارائهی واکنشی سریع است. در چنین موقعیتهایی، پردازش شهودی سیستم ۱ بیشتر فعال میشود. موضوع مهم دیگر در نگاه علوم شناختی دین (CSR) به مقولهی باور، بررسی میزان و سهولت انتقالپذیری باورها و ایدههای دینی است. ایدهها، باورها و رفتارهای مذهبی البته در بستر فرهنگی منتقل میشوند؛ اما در CSR، این دیدگاه مطرح شده است که بسیاری از باورها و اعمال دینیای که در میان عموم مردم رایج و موفقاند، نهتنها از حمایت زمینههای فرهنگی برای انتقال برخوردار بودهاند، بلکه از این جهت نیز موفق بودهاند که با شهود انسانها سازگاری دارند.از منظر پژوهشگران حوزه علوم شناختی دین (CSR)، هم عوامل شناختی و هم عوامل فرهنگی در شکلگیری باورها نقش دارند. برای نمونه هنگامی که ایدههای شهودمحور به شکل صریح و آشکار درمیآیند و از طریق زبان بیان میشوند و علاوه بر آن، مورد تأیید و حمایت اجتماعی نیز قرار میگیرند، بهتدریج تبدیل به یک باور واحد یا مجموعهای از باورها میشوند. مفهومی را در نظر بگیرید که در بسیاری از سنتهای دینی وجود دارد: «آگاهی و هوشیاری انسان پس از مرگ فیزیولوژیکی همچنان ادامه مییابد». این ایده که در فرهنگهای دینی مختلف قابل مشاهده است، حاصل سبکسنگینکردن شواهد تجربی یا مشاهدهپذیر نیست، بلکه بیشتر میتوان آن را نوعی بازنمود یا بیانیافتگی متأملانه از شهودهایی دانست که انسانها دربارهی جهان در ذهن دارند.با در نظر گرفتن مقدمات پیشگفته، میتوان چنین فرض کرد که قدرت بالقوهی باورها در گسترش و انتقال میان افراد، به عوامل متعددی وابسته است. از جملهی این عوامل میتوان به میزان همخوانی باور با شهودهای عادی و روزمرهی افراد، میزان پرداختهای شناختی و ظرفیتهای زبانی و بیانی در یک فرهنگ پیرامون آن باور و همچنین میزان حمایت فرهنگی از آن ایدهها اشاره کرد. دو مسیر کلی برای شکلگیری باورها قابل تصور است: مسیر اول عنوان میکند که یک ایدهی بسیار شهودمحور وجود دارد که با شهودهای روزمرهی افراد مطابقت بالایی دارد؛ مانند این باور که آگاهی انسان پس از مرگ بدن نیز میتواند ادامه داشته باشد. اگر این ایده با میزانی متوسط از بیانیافتگی شناختی یعنی بیانیافتگی زبانی و مفهومی در یک فرهنگ همراه شود و در کنار آن، حمایت فرهنگی متوسطی نیز از آن صورت گیرد، میتوانند به شکلگیری باور منجر شوند. مسیر دوم بیان میکند که گاهی با ایدههایی مواجهایم که کمتر شهودمحور یا حتی پادشهودی/ضدشهودی اند؛ یعنی با شهودهای اولیه و تجربیات روزمرهی افراد همخوانی ندارند. برای مثال، در آیین بودیسم، باوری مبنی بر این وجود دارد که انسان دارای «self» یا «خود» ثابت و پایدار نیست و این تصور که ما self حقیقی داریم، نوعی توهم است. این ایده برخلاف شهود رایج ماست که همواره خود را دارای self مشخص و پایداری میدانیم. در چنین مواردی، برای آنکه چنین ایدهی پادشهودی به باور تبدیل شود، نیاز به سطح بالایی از پیچیدگی شناختی است؛ به این معنا که باید پیرامون آن دکترین یا نظام فکری پیچیده و گستردهای مانند آنچه در بودیسم مشاهده میشود، شکل گرفته باشد. همچنین، به حمایت فرهنگی بالا نیز نیاز است؛ بهگونهای که آن باور در فرهنگ جایگاه ویژهای بیابد و اعضای فرهنگ آن را ترویج و تقویت کنند.اکنون به نکات کلیدی میرسیم. در اینجا، بین دو نوع از مفاهیم تمایز گذاشته میشود: باورهای گزارهای و ایدههای ضمنی یا ناآشکاری که در بستر دین و دینداری مطرحاند. این دو نوع باور، گاهی ممکن است با یکدیگر همپوشانی داشته باشند و گاهی نیز با هم متفاوت باشند. نکتهی مهم آن است که آنچه مردم بهطور صریح اظهار میکنند که به آن باور دارند، لزوماً بازتابدهندهی تمام فرضها و پیشفرضهای شهودمحور آنان نیست. نکتهی دوم این است که پژوهشگران حوزهی روانشناسی شناختی دین (CSR) عمدتاً بر این موضوع تمرکز داشتهاند که چگونه شهودهایی که انسانها دربارهی جهان دارند، در شکلگیری ایدهها و باورهای دینی نقش داشتهاند و همچنین چرا برخی از این باورها موفقتر، روانتر و با سهولت بیشتری به دیگران منتقل میشوند.خلاصهای از فرضهای اصلی که در مفهومسازی باور در CSR وجود دارد، این است که فرضهای شهودی میتوانند از باورهای گزارهای متفاوت باشند. باورهای گزارهای خودآگاهاند و به طور متأملانهای در مورد آنها فکر میشود؛ در حالی که فرضهای شهودی به طور خودکار و بدون تأملِ خودآگاه شکل مییابند و وجود دارند. برخی باورها سریعتر رشد و گسترش پیدا میکنند و راحتتر منتقل میشوند؛ زیرا این باورها بر پایه فرضهای شهودی قرار دارند. علاوه بر این، باورهای دیگر برای پذیرش و گسترش بیشتر به حمایت اجتماعی نیاز دارند و باید شرایطی وجود داشته باشد که این باورها بیان شده و در جوامع مختلف پذیرفته شوند. دومین نکته این است که CSR میتواند قدرت رشد و انتقال ایدههای دینی را توضیح دهد. به این معنا که باورهایی وجود دارند که به طور بینفرهنگی شایع و پرتکرارند. این ایدههای پرتکرار که در فرهنگهای مختلف مشاهده میشوند، به نظر میرسد که معمولاً بیانهایی از ایدههای شهودیاند. به عبارت دیگر، این شهودها ابتدا در ذهن افراد وجود داشته و سپس به بیانیافتگی و باور تبدیل میشوند. این موضوعات میتوانند زمینههای مناسبی برای بررسیهای شناختی باشند.