پرسشهای محوری در علوم شناختی دینیکی از جنبههایی که CSR را به رویکردی متمایز در مطالعهی دین تبدیل میکند، نوع پرسشهایی است که پژوهشگران مطرح میکنند. برخی از این پرسشها عبارتاند از:چرا برخی ایدهها و رفتارهای دینی پایدار میمانند؟ چه نوع ذهنی برای بازنمایی این ایدهها لازم است؟ خاستگاه این بنیانهای شناختی چیست؟ فرهنگ چگونه با شناخت تعامل میکند تا دین را پدید آورد؟گاهی پژوهشگران این پرسشها را به صراحت در نوشتههایشان بیان میکنند، اما اغلب این پرسشها به صورت ضمنی در کارهایشان وجود دارند. ما در این بخش به بررسی این پرسشها میپردازیم.بهطور کلی CSR بر این تمرکز دارد که چرا برخی ایدهها، مفاهیم و رفتارهای دینی، در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف پایدار میمانند و تکرار میشوند. این الگوهای رفتاری و فکریِ تکرار شونده، میان فرهنگهای مختلف مشابهت دارند. هدف محققان CSR، توضیح چگونگی ظهور و پایداری این نوع از ایدهها و رفتارهای دینی است. آنها برای شناسایی این الگوهای تکرار شونده، از دادههای دیرینشناسی، تاریخی، قومنگارانه و تجربی استفاده میکنند.در CSR ایدهها و مفاهیمی که مرتبط با دین هستند را به دو دسته تفکیک میکنند. دستهٔ اول برآمده از رشد طبیعی و دستهٔ دوم حاصل تمرین هستند. دستهٔ اول یعنی باورهای برآمده از رشد طبیعی، ایدههایی هستند که بهطور طبیعی با رشد انسان، بهآسانی، با آموزش اندک و در سنین پایین شکل میگیرند. این ایدهها به فرایندهای شهودی (یا همان سیستم یک) وابسته هستند. ایدههای برآمده از رشد طبیعی، در برداشتهای روزمره و عامیانه از دین به کار گرفته میشوند.دستهٔ دوم یعنی باورهای حاصل تمرین، به ایدهها و مفاهیمی مربوط میشوند که با تمرینکردن بهطور طبیعی در ذهن شکل میگیرند و به بخش الهیاتی دین که بیشتر از سوی الهیدانان مطرح میشود، اشاره دارند. این دسته بیشتر با سیستم دو که توأم با تفکر است همخوانی دارد. برای تثبیت این ایدهها و مفاهیم در ذهن افراد، تلاش شناختی مکرر و حمایت و پشتیبانی فرهنگی نیاز است. گاهی ایدههای الهیاتی که با شهود ما در تضادند؛ مثلاً تثلیث در الهیات مسیحیت با دروننگری و شهود اولیهی افراد که خداوند یک شخص است و سه شخص نیست همخوانی ندارد و افراد تنها زمانی میتوانند چنین ایدههایی را بپذیرند که وقت کافی برای فکر کردن داشته باشند یا به متن از پیش تمرینشده پایبند باشند.یکی دیگر از مفاهیمی که باید به آن اشاره کنیم، مفهوم باورهای برآمده از الهیات رسمی است. این باورها از منابع رسمی و الهیاتی یک دین سرچشمه میگیرند. به عبارت دیگر، وقتی فردی به باوری اشاره میکند که با آموزههای رسمی دینش همخوانی دارد، آن باور را میتوان باور برآمده از الهیات رسمی نامید. برای مثال، در بودیسم، آموزهی کارما یک باور برآمده از الهیات رسمی محسوب میشود. بر اساس این آموزه، هر عملی پیامدی دارد و به این چرخهی کنش و واکنش در متون رسمی دین نیز تأکید شدهاست. بنابراین، وقتی کسی به کارما باور دارد و آن را بر اساس تعالیم دینش بیان میکند، در حال ارجاع دادن به یک باور برآمده از الهیات رسمی است.اگرچه برخی باورهای دینی افراد با آموزههای رسمی دینشان هماهنگ است و در دستهی باورهای برآمده از الهیات رسمی قرار میگیرند، اما در عمل، این باورها همیشه با شهودهای اولیه و ذهنی افراد همراستا نیستند. در چنین شرایطی، افراد ممکن است بهتدریج باورهای خود را بهگونهای تغییر دهند یا تفسیر کنند که با درکهای شهودیشان هماهنگتر شود. برای مثال، کسی که به آموزهی کارما در بودیسم باور دارد —باوری که از لحاظ رسمی و الهیاتی پذیرفتهشده است— ممکن است به وجود شانس نیز باور داشته باشد. این در حالی است که اعتقاد به شانس با مفهوم کلاسیک کارما، که بر اساس پیامدهای منظم و عادلانهی اعمال شکل میگیرد، همخوانی ندارد. با این حال، چون باور به شانس با شهودهای روزمره و درک ابتدایی افراد از علت و معلول تطابق بیشتری دارد، احتمالاً فرد باور الهیاتی خود را بهگونهای تفسیر میکند که با این درک شهودی همخوان شود. در واقع میتوان گفت باورهای دینی در افراد در لایههای مختلفی شکل میگیرند. از یک سو، لایهای از باورها وجود دارد که بیشتر شهودمحور است؛ این لایه، باورهایی را دربر میگیرد که بهطور خودکار، سریع و بدون آموزش خاصی در ذهن فرد شکل میگیرند. از سوی دیگر، لایهای وجود دارد که در آن باورها بهصورت بیانیافته و آگاهانه، مطابق با آموزههای رسمی دین هستند. گاهی این دو لایه با یکدیگر در تضاد قرار میگیرند؛ یعنی چیزی که فرد بهصورت شهودی احساس یا باور دارد، با آنچه که از لحاظ رسمی و الهیاتی درست تلقی میشود، همخوانی ندارد.برای نمونه، در یک مطالعه، از شرکتکنندگان مسیحی در مورد خدا پرسیدهشد. در شرایط عادی، پاسخ آنان این بود که خداوند همهتوان و قادر مطلق است؛ پاسخی که از الهیات رسمی برآمدهاست. اما وقتی این افراد برای پاسخدادن محدودیت زمانی داشتند و مجبور بودند سریع تصمیم بگیرند، پاسخهای شهودیتری دادند؛ بهگونهای که خداوند را موجودی با تواناییهای محدود و ترجیحات خاص، همانند انسانها، در نظر گرفتند. این نوع برداشت از خدا، اگرچه رایج است، اما نامطابق با الهیات رسمی تلقی میشود.مثالی دیگر نیز در همین زمینه قابل ذکر است: عموماً ابراز خشم نسبت به خدا ناپذیرفتنی است؛ در واقع باور برآمده از الهیات رسمی این است که نباید از خداوند خشمگین بود. اما شواهد تجربی نشان دادهاند که در شرایط بحرانی، مانند زمانی که فرد به بیماری سختی مانند سرطان مبتلا میشود، ممکن است از خداوند خشمگین شود. این نوع واکنش، گرچه متداول و شهودی است، اما با الهیات رسمی مطابق نیست.یکی از اهداف اصلی در CSR این است که توضیح دهد چرا برخی ایدهها و رفتارهای دینی در فرهنگها و دورههای مختلف تاریخ، بارها تکرار و ماندگار شدهاند. این الگوهای پایدارِ ایدهها و اعمال دینی به ساختار ذهن انسان و نحوهی کارکرد شناختی آن مرتبط هستند. در واقع، پژوهشگران این حوزه بر این باورند که ویژگیهای خاصی در شیوهی تفکر انسان وجود دارد که موجب میشود برخی ایدهها بهراحتی شکل بگیرند، حفظ و منتقل شوند، در حالیکه ایدههای بسیاری فراموش میشوند یا گسترش نمییابند.با توجه به اینکه در طول تاریخ بشری، انواع ایدهها و رفتارهای دینی میتوانستند پدید آیند، این پرسش مطرح میشود که چرا فقط برخی از آنها باقی ماندهاند؟ CSR در پاسخ به این مسئله، به این نکته توجه میکند که ذهن انسان بهطور طبیعی گرایشهایی دارد که برخی ایدهها را جذابتر و ماندگارتر میکند. همین گرایشهاست که پژوهشگران این حوزه را به طرح پرسشهایی میکشاند، مانند: چرا بسیاری از انسانها بهطور شهودی فکر میکنند که همه چیز به دلیل خاصی رخ میدهد و رویدادها تصادفی نیستند؟ چرا این تصور در ادیان رایج است که زندگیْ پس از مرگ ادامه دارد، با اینکه از نظر زیستی با مرگ پایان مییابد؟ چرا موجودات فراطبیعی، مانند ارواح یا خدایان، اغلب بهصورت انسانمانند و دارای ذهن تصور میشوند و نه بهعنوان موجوداتی بیذهن یا غیرقابل درک؟ چرا در ادیان، خداوند موجودی توصیف میشود که به رفتارهای اخلاقی انسانها اهمیت میدهد، اما به جزئیات زندگی روزمره بیتوجه است؟پژوهشگران CSR با بررسی چنین پرسشهایی تلاش میکنند نشان دهند چگونه نحوهی تفکر انسان و تمایلات ذهنی او، در شکلگیری، تداوم و گسترش ایدهها و رفتارهای دینی نقش مهمی دارد.در ادامه، به برخی بنیانهای اساسی شناختی که در ذهن انسان شناسایی شدهاند، میپردازیم. این بنیانهای ذهنی، مبنای شکلگیری بسیاری از ایدهها و رفتارهای دینیاند. این گرایشهای ذهنی یا سوگیریهای شناختی، بهگونهای در ذهن انسان عمل میکنند که برخی ایدههای دینی را بهطور طبیعی و شهودی، قابلدرک و پذیرفتنی میسازند.یکی از این سوگیریها، غایتانگاری است؛ گرایشی شهودی در ذهن انسان برای دیدن جهان بهگونهای که گویی همهچیز هدفمند است یا برای رسیدن به هدفی خاص طراحی شده است. سوگیری دوم، دوگانهانگاری عامیانه است؛ یعنی این باور شهودی که ذهن یا روح انسان از بدن او جدا و مستقل است. این نوع تفکیک بین ذهن و بدن در سنین پایین و بدون آموزش رسمی نیز در کودکان قابل مشاهده است و زمینهساز باورهای مربوط به زندگی پس از مرگ در ادیان مختلف است.سومین گرایش، انسانانگاری است؛ تمایل ذهن انسان به نسبت دادن ویژگیهای انسانی مانند نیت، خواسته، یا آگاهی به موجودات غیرانسانی. این گرایش باعث میشود که انسانها موجودات فراطبیعی را بهصورت ایجنتهایی با ذهن، خواست، و نیت ببینند، حتی اگر آنها اساساً غیرانسانی باشند.و در نهایت، میتوان به سوگیری انصاف یا تناسب پیامد با عمل اشاره کرد؛ گرایشی ذهنی که بر اساس آن، انسانها تمایل دارند باور کنند که اعمال و نتایج آنها باید متناسب و عادلانه باشند. این سوگیری ذهنی در باورهایی مانند کارما بهوضوح دیده میشود.علوم شناختی دین بر این باور است که دین در نتیجهی رشد طبیعی فرایندهای شناختی انسان پدیدار میشود. به عبارت دیگر، همان بنیانهای روانشناختیای که ایدهها و رفتارهای دینی را ممکن میسازند، در حوزههای غیردینی نیز فعالاند و کارکرد دارند. این گرایشهای ذهنی، اختصاصی دین نیستند و در زمینههای گوناگون دیگر نیز مشاهده میشوند؛ برای مثال:احساسی از استعلا که در اثر مصرف داروهای روانگردان در یک فستیوال موسیقی ایجاد میشود، تجربهی شگفتی و حیرت هنگام تماشای عظمت طبیعت؛ مانند منظرهی گرند کنیون، احساس همزمانی و وجد جمعی (که دورکیم «جوش و خروش جمعی» یا collective effervescence نامید) در میان اعضای یک تیم ورزشی، دقت و تشریفاتی که کودکان هنگام گذاشتن شیرینی و شیر برای بابانوئل در شب کریسمس به خرج میدهند، و ارزشهای مقدسی مانند میهنپرستی که میتوانند خشونتورزی را مشروع جلوه دهند.اگر این گرایشهای روانشناختی در زمینههای دینی و غیردینی مشترک باشند، دیگر نیازی به در نظر گرفتن حوزهی جداگانهی شناختیِ مخصوص دین نخواهدبود. هرچند باورها و رفتارهای دینی ممکن است ساختار متمایز یا نام متفاوتی داشته باشند، اما زیرلایههای ذهنیشان با سایر فعالیتهای انسانی اشتراک دارد.همانطور که توماس لاوسن مثال میزند، وقتی یک طبلزن بهصورت مناسکی بر طبل خود میکوبد، آن طبل، طبل مناسکی است و آن عمل، مناسک دینی تلقی میشود؛ اما در نگاهی کلیتر، او همچنان یک طبلزن است که دارد بر طبل مینوازد. به بیان دیگر، هرچند دین ممکن است به نظر برسد که رفتارها را در قالبی متفاوت قرار میدهد، اما عملکرد ذهنی پشت آنها همان سازوکارهای شناختی رایج است. در فرهنگ شیعی، نمونهای مانند تعزیه این موضوع را بهخوبی نشان میدهد. بازیگر نقش شمر تنها در قالب تعزیه این نقش را ایفا میکند، تنها در همان چارچوب خاص و با موسیقی خاص تعزیه و تمام این عناصر مناسکی شدهاند. اما در نگاهی دقیقتر، این فرد مانند یک خواننده در هر اجرای دیگری در حال خواندن است، تنها تفاوت در قالب مناسکی آن.علوم شناختی دین تأکید میکند هر سنت دینی ممکن است ترکیب خاص خود را از بنیانهای شناختی به کار گیرد. اما همهی این سنتها در نهایت از مخزن مشترکی از تمایلات و سوگیریهای روانشناختی بهره میبرند. درست مانند قطعات لگو که میتوانند در ترکیبهای مختلف اشکال گوناگونی بسازند، دینهای مختلف نیز از مجموعهی محدود عناصر روانشناختی، ترکیبهای متنوعی خلق میکنند.نکات کلیدیافراد بهطور طبیعی دارای گرایشهایی ذهنی هستند که آنها را مستعد پذیرش برخی ایدهها میکند. این سوگیریهای شناختی توضیح میدهند که چرا برخی ایدهها و باورهای دینی، با حداقل آموزش، شکل میگیرند و بهراحتی در فرهنگهای مختلف منتقل میشوند.یک سوگیری شناختی میتواند زیربنای چندین باور یا رفتار دینی مختلف باشد. به عبارت دیگر، ممکن است چند ویژگی متفاوت یک دین، ریشه در گرایش ذهنی مشترکی داشته باشند.با وجود استفاده از یک «مخزن مشترک» از گرایشهای شناختی، هر سنت دینی، مجموعهی منحصربفردی از این سوگیریها را در خود دارد.دین را میتوان همچون زبان، موسیقی و هنر، از منظر شناختی پدیدهای طبیعی در نظر گرفت.در حالیکه در CSR بر تفاوتها و ویژگیهای منحصربهفرد هر سنت دینی تأکید میشود، این نکته نیز مطرح است که انسانها دارای گرایشها و استعدادهای شناختی مشترکی هستند. این گرایشها یا predispositions، قابل شناساییاند و پایهای برای درک ما از دین فراهم میکنند. مشابه آنچه چامسکی در زبانشناسی نشان داد، یعنی وجود سازوکارهای ذهنی برای یادگیری زبان، در حوزهی دین نیز میتوان گفت انسانها بهطور طبیعی آمادگی شناختی برای درونیسازی مفاهیم دینی دارند. دین، مانند زبان، هنر و موسیقی، پدیدهای «طبیعی از منظر شناختی» است؛ به این معنا که بر مبنای آمادگیهای ذهنی شکل میگیرد و در زمینهی فرهنگی خاص، صورتهای متنوعی پیدا میکند.این نگاه، در پیوندی تنگاتنگ با روانشناسی تکاملی قرار دارد. CSR، با اتکا به این دیدگاه میکوشد منشأ گرایشهای ذهنی مرتبط با دین را در تاریخ تکاملی انسان جستوجو کند. برای مثال، وقتی فردی در مقام دعاکردن با یک موجود فراطبیعی (مانند خدا یا الههای) گفتوگو میکند، این رفتار بر پایهی سوگیری بنیادین شناختی انسانانگاری قابل توضیح است. از منظر تکاملی، چنین گرایشی احتمالاً بهعنوان پاسخی انطباقی در تعاملات اجتماعیِ پیچیدهی اجداد انسانی ما شکل گرفته است. در دنیای اجتماعی نخستیها، توانایی درک نیتها و خواستههای دیگران، و پیشبینی رفتارهای آنها، نقشی مهم در بقا و موفقیت اجتماعی داشت. بنابراین، ذهن انسان بهگونهای تکامل یافته که بهطور شهودی دیگران را بهعنوان عاملانی ذهنمند (ایجنتهایی با نیت و هدف) درک کند.در روانشناسی تکاملی، توضیح پدیدهها معمولاً در دو سطح صورت میگیرد: توضیح غاییو توضیح نزدیک یا فوری.توضیح غایی به چرایی یک رفتار در طول فرایند تکامل میپردازد. برای مثال، اگر بپرسیم چرا افراد در فرهنگی خاص روی آتش راه میروند، ممکن است پاسخ غایی این باشد که در طول تاریخ تکامل، انسانها گرایش پیدا کردهاند نسبت به طرد شدن از گروه حساس باشند؛ در نتیجه، برای حفظ پیوند با جمع، رفتاری را انجام میدهند که از آنها انتظار میرود، حتی اگر آن رفتار راهرفتن روی آتش باشد. این نوع تبیین به ساختارهای روانشناختی و کارکردهای انطباقی رفتارها در گذر زمان توجه دارد.در مقابل، توضیح نزدیک به عوامل فعلی و لحظهای که رفتار رخ میدهد، تمرکز دارد. مثلاً ممکن است بگوییم افراد به این دلیل در آن لحظه روی آتش راه میروند که میخواهند احساس تعلق به جمع داشته باشند و از طردشدن پرهیز کنند. این نوع توضیح، به انگیزهها و حالات ذهنی لحظهای و محیطی توجه دارد.این دو نوع توضیح، خود شامل چهار بعد میشوند که در نظریههای شناختی-تکاملیِ دین استفاده میشوند:سطوح توضیحی مرتبط با «چگونگی»:مکانیزم: این سطح به بررسی سازوکارهایی شناختی یا روانشناختی میپردازد که در یک رفتار یا گرایش نقش دارند. مثلاً وقتی افراد خدا را بهصورت موجودی انسانمانند درک میکنند، نشاندهندهی تمایل طبیعی افراد به انسانانگاری است.آنتوژنی: این سطح به رشد و تحول یک ویژگی روانی یا شناختی در طول زندگی فرد توجه دارد. برای مثال، کودکان در سنین پایین تمایل دارند پدیدهها را ذهنمند تلقی کنند، که شکل اولیهی همان انسانانگاری در کودکی است که بعدها در باورهای دینی ظهور مییابد.سطوح توضیحی مرتبط با «چرایی»:فایلوژنی: این سطح به تاریخچهی تکاملی یک ویژگی یا گرایش میپردازد. مثلاً اینکه انسانانگاری بهعنوان یک سازوکار ذهنی احتمالاً در تعاملات اجتماعی پیچیدهی اجداد ما شکل گرفته است.اهمیت تطبیقی: این سطح بررسی میکند که چگونه یک گرایش یا سازوکار ذهنی، شانس بقا یا موفقیت تولیدمثلی فرد را افزایش داده است. مثلاً توانایی درک نیتهای دیگران به افراد کمک میکرد تا تعاملات اجتماعی موفقتری داشته باشند، که همین توانایی بعداً در زمینههای دینی گسترش یافته است.همانطور که از عنوان کتاب نیز برمیآید، یکی از اهداف اصلی در CSR، مشخصکردن پیوند میان تکامل، مغز، شناخت و فرهنگ است. این تلاش در قلب پژوهشهای این حوزه قرار دارد و در پاسخدادن به همان پرسشهایی به کار میرود که در CSR مطرح میشوند. برای رسیدن به درکی جامع از باورها و رفتارهای دینی، پژوهشگران از حوزههای مختلف علمی گرد هم میآیند تا بتوانند زنجیرهای از علل و مکانیسمها را شناسایی و بههم متصل کنند.برای مثال، اگر مغز را در نظر بگیریم، متخصصانی در حوزههای عصبشناسی و علوم اعصابشناختی مشغول مطالعهی ساختارها و فرایندهای مغزی هستند. این پژوهشها به شناسایی مکانیزمهای فعلی شناختی میپردازند؛ همان توضیحات نزدیکی که به چگونگی کارکرد گرایشهای ذهنی مربوطند. در سطح بعدی، روانشناسان رشد وارد میشوند. آنها تلاش میکنند بفهمند که این گرایشهای شناختی چگونه در طول زندگی فرد، از کودکی تا بزرگسالی، شکل میگیرند و رشد میکنند. این بررسی مربوط به آنتوژنی است؛ بخشی دیگر از تبیین چگونگی. سپس، متخصصان علوم تکاملی، از جمله زیستشناسان تکاملی، انسانشناسان و روانشناسان تکاملی، به سؤالاتی در سطح فایلوژنی پاسخ میدهند؛ یعنی تاریخچهی تکاملی یک گرایش یا ویژگی در نوع بشر چیست؟ آنها همچنین به اهمیت تطبیقی میپردازند. اهمیت تطبیقی یعنی اینکه چگونه چنین گرایشی توانسته شانس بقا یا موفقیت تولیدمثلی انسانها را افزایش دهد، یا در چه شرایطی چنین قابلیتی به افزایش یا کاهش تناسب زیستی کمک کرده است. بهعلاوه، پژوهشگران نقش فرهنگ را نیز بررسی میکنند؛ اینکه چگونه فرهنگهای گوناگون از این گرایشها بهره میگیرند، آنها را شکل میدهند یا در قالب سنتهای دینی خاص نهادینه میکنند.به این ترتیب، پاسخگویی به پرسشهای علم شناختی دین، مستلزم همکاری میانرشتهای میان متخصصانی است که هر یک بخشی از این زنجیرهی شناختی-فرهنگی-تکاملی را مطالعه میکنند؛ از عصبشناسان گرفته تا روانشناسان رشد، زیستشناسان تکاملی و انسانشناسان فرهنگی.نکات کلیدیتبیینهای تکاملی در پی توضیح علی و غایی باورهای دینی هستند. این نوع تبیینها تلاش میکنند نشان دهند چرا برخی ویژگیهای تکرارشونده در ادیان مختلف، در طول تاریخ حفظ شدهاند.پژوهشگران به دنبال سنجش میزان انطباقپذیری گرایشهای ذهنیاند. در این دیدگاه، دین پدیدهای تلقی میشود که میتوان دربارهی «انطباقی بودن» آن پرسش کرد. اینکه تا چه اندازه گرایشهای ذهنیای که پشت باورها و رفتارهای دینی قرار دارند، به تطبیق بهتر انسان با محیط، بقا یا موفقیت تولیدمثل کمک کردهاند.برخی نظریهها، دین را فرآوردهی ثانویهی سازوکارهای شناختی میدانند. بر اساس این دیدگاه، دین خودْ یک ویژگی انطباقی مستقل نیست، بلکه نتیجهی جانبی کارکرد دیگر سازوکارهای ذهنی است.چهار سؤال کلیدی که چارچوب تحلیلهای شناختی-تکاملی را شکل میدهند، عبارتاند از:مکانیزم: ساختار یا فرایند شناختی فعلی چیست که این گرایش را ممکن میسازد؟ آنتوژنی: این گرایش چگونه در طول زندگی فرد رشد و تحول پیدا میکند؟ فایلوژنی: تاریخچهی تکاملی این گرایش در نوع بشر چیست؟ اهمیت تطبیقی: این ویژگی یا گرایش چه نقشی در افزایش شانس بقا یا تولیدمثل انسان ایفا کرده است؟
علوم شناختی دین: بخش چهارم
05
مرداد