تا اینجا (بخش اول و دوم) به مرور زندگی، اصول روان تحلیلگری فروید و یکی از آثار زیگموند فروید درباره دین، یعنی کتاب توتم و تابو، پرداختیم. در ادامهی فصل مرتبط با زیگموند فروید از کتابِ نه نظریه در بابِ دین نوشتهی دنیل ال پالس[۱] دو اثر مهم فروید یعنی کتابهای آیندهی یک پندار[۲] و موسی و یکتاپرستی[۳]مورد بحث قرار گرفتهاست که گزارشی از آن را در این نوشتار بررسی خواهیمکرد.
آیندهی یک پندار
اگرچه توتم و تابو تأیید همکاران روانتحلیلگر فروید را کسب کرد، اما تقریباً تمام افراد خارج این حوزه، این اثر فروید را نکوهیدند. بهویژه منتقدان مسیحی که این کتاب را بسیار توهینآمیز دانستند. فروید نیز بسیاری از این اختلاف نظرها را نادیده گرفت و به سایر علایق خود پرداخت. او چهاردهسال بعد با آیندهی یک پندار (۱۹۲۷) به موضوع دین بازگشت؛ کتابی که خود آن را تکملهی مطالعات قبلیاش در حوزهی دین میداند. او عنوان میدارد که توتم و تابو نگاهی پسنگر به گذشتهی پیشاتاریخی دین دارد؛ اما در آیندهی یک پندار دین در زمان حال و آینده مدنظر است. این کتاب نه بر حادثهای پنهان در دوران پیشاتاریخی که بر «انگیزهی آشکار» دین در تمام زمانها و مکانها متمرکز است. همچنین، آیندهی یک پندار بیش از آنکه بر مناسک متمرکز باشد، بر اندیشهها و باورها، بهویژه یکتاپرستی غربی، متمرکز است.
فروید، آیندهی یک پندار را با پرداختن به حقایقی آغاز میکند که تقریباً همه آنها را پذیرفتهاند. حیات انسان از دنیای طبیعی نشأتگرفته یا تکامل یافتهاست و این عرصهی طبیعی، همیشه به نفع گونهی انسان عمل نکردهاست. اگرچه طبیعت گونهی ما را به حیات آورد، همواره حیاتِ آن را تهدید میکند؛ چه با شکارچیان، چه فجایع طبیعی، چه بیماریها و چه پیری. بنابراین، گونهی انسان برای محافظت از خود از همان ابتدا در قبایل و جوامع گرد هم آمد و چیزی را ساخت که امروزه آن را تمدن مینامیم. این تمدن، به ما امنیت بخشید؛ اما این امنیت بهایی نیز داشت. همانطور که فروید در توتم و تابو عنوان کرد، جامعه تنها زمانی میتواند به حیات خود ادامه دهد که ما امیال شخصی خود را در راستای قوانین و قیدوبندهای آن محدود سازیم. ما نمیتوانیم هرزمان خشمگین شدیم، دیگران را به قتل برسانیم؛ چیزهایی را برداریم که مال ما نیست؛ یا هرطور که دوست داریم، میل جنسی خود را ارضا کنیم. ما مجبوریم تا غرایز خود را محدود کنیم و در هنر، فراغت، روابط خانوادگی و اجتماعی، این سرکوب را جبران کنیم و امید به یافتن خوشی داشته باشیم؛ اگرچه هرگز این جبران کامل نیست و علیرغم این کمک ها و تسلیبخشیها، تمدن هیچگاه نمیتواند کاملاً از ما محافظت کند. بیماری و مرگ، همواره ما را خلع سلاح میسازد. در نبرد میان طبیعت و فرهنگ، قانون طبیعت و زوال و مرگ، همواره پیروز میدان است.
فروید همچنین دریافت که پذیرش این واقعیت تلخ برای هیچ یک از ما ساده نیست؛ چراکه با تمام چیزهایی که دوست داریم، در تعارض است. ما ترجیح میدهیم جهان را همان جهان تعطیلات دلپذیر تابستانی کودکیهایمان ببینیم. در آن زمان همواره پدری بود که در زمان طوفان و تاریکی شب به او پناه بریم و از ما محافظت کند و صدایی که به ما اطمینان میداد که همهچیز در پایان به سرجای خود باز خواهد گشت. همهی ما در بزرگسالی، به دنبال آن احساس امنیت دوران کودکی گشتیم؛ اگرچه در واقع، دیگر دستیافتنی نیست. اما شاید هم راهی برای دستیابی به آن وجود داشتهباشد. دین به ما این حس را القا میکند که رسیدن به آن اطمینان، بهطور قطع، ممکن است. براساس همان الگوی دوران کودکی، ما خدایی را به جهان فرافکنی میکنیم که با قدرت لایزال خود خطرات طبیعت را دفع کرده، در مواجهه با مرگ ما را تسکین داده و در نهایت برای پیروی از قید و بندهای اخلاقی تمدن، به ما پاداش خواهد داد. باورهای دینی این امر را به ما القا میکنند که «خدایی مهربان از تمام انسانها مراقبت میکند…کسی که اجازه نمیدهد تا ما بازیچهی نیروهای فوق نیرومند و بیرحم طبیعت شویم.» در بطن ایمان به این گزارههاست که حتی نیش مرگ هم کشیده میشود؛ چراکه به ما این اطمینان را میدهد که روزی روحمان از بدن جسم آزاد خواهد شد و در جوار خداوند به حیات خود ادامه خواهد داد. در پرتو دین، با سرکوب و انکار امیالمان، به این اطمینان میرسیم که نه فقط به جامعه خدمت کردهایم، بلکه در حال پیروی از دستورات الهی خداوندی عادل و خیرخواه هستیم.
فروید بر این باور است که بهترین واژه برای توصیف چنین باوری «پندار»[۴] است. فروید از کاربرد این واژه منظور خاصی داشت. پندار باوری است که ما میل زیادی به حقیقی بودن آن داریم. این باور که «من حتماً روزی انسان بزرگی خواهم شد» مثال خوبی در این رابطه است. ممکن است که روزی به حقیقت بپیوندد؛ اما این موضوع دلیل باور من به آن نیست. من به این دلیل چنین باوری دارم که بسیار به حقیقت آن امید بستهام. پندار، توهم[۵] نیست. توهم باوری است که اگرچه من امید دارم که حقیقی باشد، تمام انسانهای دیگر میدانند که حقیقت نداشته واحتمالاً هرگز نخواهد داشت. اگر باور داشته باشم که روزی قد من دو متر و پنجاه سانتی متر خواهد شد که با توجه به پایان رسیدن دورهی رشد قدی غیرممکن است، باور من توهمی بیش نیست. اما فروید، زیرکانه تصریح میکند که به دنبال این نیست که بگوید باور به خدایی پدروار نوعی توهم است؛ درواقع دعوی فروید دقیقاً خلاف این است. او می گوید:«ارزیابی صدق عقاید دینی در حیطهی نوشته حاضر جایی ندارد. برای ما همین بس که این باورها را به لحاظ ماهیت روانشناختیشان، پندار بدانیم.»
بنابراین میتوان چنین گفت که باورهای دینی نه حقایقی از جانب پروردگارند و نه براساس نتایج منطقی حاصل از شواهد علمی، تأیید شدهاند. بلکه باورهایی هستند که ما عمیقاً به صدقشان امید داریم. باورهای دینی «تحقق کهنترین، نیرومندترین و اساسیترین آرزوهای بشر است. قوت این باورها برآمده از نیرومندی این آرزوهاست.»
اگرچه تمایز میان پندار و وهم برای عدهای کارآمد است، فروید تمایز زیادی میان این دو قائل نبود. براساس باور فروید تفاوتی نداشت که ما از پندار استفاده کنیم یا توهم؛ چراکه علیرغم دشواری اثبات قطعی حقیقی یا اشتباه بودن این باورها، باورهای دینی در نهایت توهماند نه پندار. ما نباید آموزههای دین را باور کنیم، چراکه این آموزهها را نمیتوان با روش علمی اثبات یا رد کرد. روشی که تنها راه معتبر تعیین صدق و کذب مسائل است. معتقدان معمولاً بر عواطف و شهود برای باور یا عدم باور تکیه دارند؛ دو راهی که عموماً به خطا میانجامد. بنابراین و براساس نظرات فروید، ما به هیچ عنوان نباید دینباور باشیم؛ علیرغم اینکه آموزههای دینی در گذشته به جامعهی بشری کمک کردهاست. فروید اذعان میکند که باورهای دینی احتمالاً کمکهایی هم به گسترش تمدن کرده است. توتم اولیه با تقبیح قتل و زنای با محارم، به شکلگیری تمدن کمککرده و بعدها، دین نیز با معرفی قتل، زنای با محارم و جرایمی از این دست به عنوان گناهانی مستوجب عذاب، موجب انسجام و حفظ تمدن شدهاست. اما تمدن در عصر حاضر ریشهدار و تکامل یافتهاست. همانگونه که نباید زنان و مردان بالغ را مجبور به اطاعت از قوانین وضع شده برای کودکان کنیم، نباید جامعهی امروز را با این خرافات و سرکوبها بسازیم.
نگرش ما به آموزههای دینی باید چنین باشد: باورها و قوانینی که برای دوران کودکی تاریخ بشریت مناسب بودند. در نخستین ادوار تاریخ بشر، که دوره غفلت و ضعف قوای عقلانی بوده است، لاجرم به دینداری نیاز بود؛ همانگونه که روانرنجورخویی در بخشی از کودکی غیر قابل اجتناب است، ولی زمانی که فرد نتواند بر روانزخمها و سرکوبهای کودکی فائق آید و روانرنجورخویی را با خود به بزرگسالی بیاورد، ساختار شخصیتی فرد مختل میشود. همین امر برای تمدن رشدیافته هم صدق میکند. دوام دین در عصر حاضر تنها ناشی از بیماری تمدن است و آغاز پشت سر گذاشتن آن، گام اول بهبودی. فروید چنین میگوید: «بنابراین دین روانرنجوری وسواسی جهانشمول است و مانند روانرنجوری وسواسی دوران کودکی ریشه در عقدهی ادیپ و رابطه با پدر دارد. در پرتو چنین دیدگاهی، میتوان فرض کرد که بازگشت از دین، در فرایند رشد محتوم و لاجرم است و ما اکنون در بزنگاه برههی تحولی تمدن قرار داریم.»
فروید چنین نتیجه میگیرد که بهتر است «دین را به عنوان بقایای روانرنجوری تمدن ببینیم و میتوانیم بگوییم که اکنون زمان آن رسیدهاست تا سرکوب را با عملکرد منطقی هوش و خرد جایگزین سازیم؛ اتفاقی که در فرایند روانتحلیلگری رخ میدهد.» خلاصه اینکه با ورود بشریت به دوران بزرگسالی، دین باید کنار رفته و با تفکری متناسب با بزرگسالی جایگزین شود. افراد بالغ براساس استدلال و علم، عمل میکنند نه ایمان و خرافه.
یکی از مشخصههای جالب کتاب آیندهی یک پندار قالب گفتوگومحور آن است. فروید گاهی بحث خود را متوقف میکند تا پاسخ منتقدی خیالی را بدهد که مدافع دین است. این منتقد، در کنار سایر دعاوی خود، بر این موضوع تأکید دارد که نگرش به دین به عنوان امری کاملاَ برآمده از نیازهای عاطفی و هیجانی یا فشار سنتهای اجتماعی، نادرست است و احتمالاً بیش از هرچیز معتقد است که دین لازمهی اخلاق است و با حذف دین جامعه به درهای از خشونت و آشفتگی سقوط میکند. البته تمام این نقدها برای این در متن گنجانده شدهاست تا در نهایت از ادعای فروید حمایت کند و فروید هم معتقد است در هر مورد پاسخی دقیق و قانعکننده برای این نقدها دارد. در یک مورد، از فروید پرسیده میشود که بهنظر میرسد موضع فروید از زمان نگارش توتم و تابو تغییر کردهاست. آن کتاب نیز راجع به پیدایش دین بود؛ اما در آن کتاب دین را به توتمگرایی و رابطهی پدر- پسری مرتبط دانسته و در کتاب حاضر به درماندگی انسان اشاره شدهاست. آیا این به معنای این است که نظریهی پیشین تغییر کردهاست؟ پاسخ فروید به این پرسش آموزنده و تا حد زیادی قانعکننده است. او عنوان میکند که توتم و تابو به جنبهای پنهان در پژوهش راجع به پیدایش دین پرداخته بود؛ احساس دوگانهی عشق و ترس از پدری که بر قبیلهی اولیه حکم میراند. اما کتاب آیندهی یک پندار به «جنبهای کمتر غامض» در شکلگیری دین میپردازد؛ اینکه بزرگسال دریابد که در مواجهه با نیروی مخرب طبیعت، همواره مانند طفلی ناتوان به سایهی مراقب پدر نیاز دارد. البته فروید به این نمیپردازد که چرا خدای توتم و تابو خدایی مهربان و قهار است که بنده در عین عشق از او میترسد؛ در حالیکه خدای آیندهی یک پندار فقط به بندگان خود عشق میورزد و بنده نیز فقط و فقط عاشق اوست. البته هر انگیزهای که موجب دینداری شود در نظر فروید نهایتاً نتیجهای واحد دارد. خدایی که دینداران در نیایشهایشان میخوانند، واقعیت ندارد؛ تصور است، پنداری است که از درون فرد به جهان خارجی برونفکنی شده است تا به انسان در غلبه بر احساس گناه یا ترس کمک کند.
کتاب آیندهی یک پندار پایان علاقهمندی فروید به مسئلهی دین نبود؛ اگرچه احتمالاً مهمترین اظهار نظرش در رابطه با دین در این کتاب مطرح شدهاست. در سالهای پایانی دوران کاریاش، زمانی که با سرطانی دستوپنجه نرم میکرد، که در نهایت عامل مرگش شد، و زمانی که مجبور بود تا به دلیل حملهی ارتش نازی به اتریش، وین را ترک کند، برای بار آخر به موضوع دین بازگشت و اینبار از سنت دینی خانوادگیاش، یهودیت نوشت. در سری مقالاتی که طی سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷ نوشت، به شخصیت موسی و نقش اساسی وی در حیات و اندیشههای یهودیت پرداخت. این مقالات بعداً تحت عنوان موسی و یکتاپرستی (۱۹۳۷) دوسال قبل از مرگش بهچاپ رسیدند.
در کتاب موسی و یکتاپرستی مانند توتم و تابو، فروید ادعاهای جدیدی درخصوص حوادث خاصی از تاریخ دین، به خصوص تاریخ یهودیت، مطرح کرده و برآن است تا نشان دهد که مفاهیم و قیاسهای برآمده از روانتحلیلگری به ما در تبیین این پدیدهها کمک میکند. فروید میگوید که براساس تعالیم کتاب مقدس، موسی بهعنوان پیامبر بزرگ عبرانی معرفی شده که بنی اسرائیل را با رهبری خود هدایت کرده و زندگی ایشان را با استفاده از قوانین الهی، شکل دادهاست. این تعبیر میتواند تا اندازهای درست باشد؛ اما چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که موسی واقعاً عبرانی بوده است؟ با نگاهی دقیق به متن کتاب مقدس درمییابیم که موسی در اصل شاهزادهای مصری، حاکم و پیرو فرعونی افراطی به نام آخناتون بوده است. کسی که تلاش کرد تا خدایان متعدد مصر باستان را با مناسکی سختگیرانه با خدایی واحد، خدای خورشید، آتون، جایگزین سازد. برخلاف سایر خدایان، خدای آتون، بت یا مناسک خرافی نداشت؛ خدای آتون، خدایی سراسر عشق و نیکی بود؛ خدایی که به عنوان نگهبان جاودان اصول اخلاقی، پرستش میشد. زمانی که آخناتون مرد، دین جدیدش هم در مصر از بین رفت؛ البته کاملاً از بین نرفت. موسی این دین را زنده نگاه داشت و بردگان عبرانی را پیرو خویش ساخت، ایشان را حول محور این دین جدید متحد ساخت و با شجاعت تمام از بند اسارت رهانید.
در ابتدا، پیروان موسی در سایهی رهبری وی، بالیدند و شکوفا شدند. اما بعدها از بخت بد در صحرا سرگردان شدند و چنین شد که پیروان برگزیدهی موسی، علیه رهبری او شوریدند، خدایش را انکار کردند و در نهایت او را به قتل رساندند. دین توحیدی موسی، بعداً توسط فرهنگی جایگزین شد که خدایی خشن و قهار به نام یَهْوه[۶]را میپرستیدند؛ خدایی که بنیاسرائیلیها در زمان جنگهای خونین برای دستیابی به سرزمین موعود به درگاهش دعا میکردند. بعدها، در نوشتههای به جا مانده از یهودیان، نام موسی به بنیانگذار این دین جدید هم اطلاق شد؛ اما این خطای نگارشی نتوانست تفاوتهای میان دین جدید و یکتاپرستی موسی، رهبر معنوی نخستین و راستین یهودیان را از بین ببرد. دین جدید، معنویت و اخلاق خالص موسی را با مجموعهای از مناسک، خرافات و قربانیهای خونباری جایگزین کرد که در عصر پادشاهان بزرگ عبرانی رخ میداد. اگرچه این دین جدید، تنزلی از دین اصلی موسی بود، توانست آن را تقریباً تماماً کنار زده و جز خاطرهای محو از آن چیزی باقی نگذارد.
البته این پایان داستان نبود. قرنها بعد و در دل حیات اجتماعی، پیامبرانی در میان بنی اسرائیل پیدا شدند که با عزمی راسخ به دنبال احیا و بازگردانی دین توحید اجداد خود بودند. این پیامبران، عاموس، اشعیا و دیگران، سنت قربانی کردن را حذف کرده و مردم را به پرستش دوبارهی پروردگار جهانیان، خدایی که موسی معرفیکردهبود و پیروی سنن اخلاقی سختگیرانهی وی امر کردند. سخنان ایشان برههای حساس را رقم زد که نه فقط تاریخ یهودیت که تمام جهان را تحتتأثیر خود قرار داد. از دل همین توحید یهودی احیا شده بود که بعدها مسیحیت سربرآورد و به دینی عظیم در دنیا تبدیل شد. از زمان پیامبران عبرانی به بعد بود که ایمان به خدای پرمهابت و عادل موسی، به اساس لایتغیر یهودیت و مسیحیت تبدیل شد.
جای تردید نیست که روایت مجدد فروید از تاریخ عبرانی، برآمده از یافتن نقاط اتصال چالش برانگیز و گمانهزنیهای آگاهیبخش تاریخی است که میتواند تاریخدانان و انجیلپژوهان را با چالش روبهرو سازد. یافتن شاهدی برای مصری بودن موسی، به قتل رسیدن وی، وجود دو نفر با نام موسی، یا اینکه نسلهای اولیهی عبرانیها دو دین متفاوت داشتند، در سراسر کتاب مقدس کار سادهای نیست. البته فروید دغدغهای در این رابطه نداشت. اینکه چگونه طی قرون متوالی یکتاپرستی راستین سر برآورده، از میان رفته و مجدداً به حیات بازگشته است، برای فروید جالب توجه بود. پرسش فروید این بود که چگونه ممکن است دین موسی از زندگی پیروانش به طور کامل حذف شود و قرنها بعد به شکلی جذاب باز گردد و بتواند قلب و ذهن تمام جامعهی یهودی را تسخیر کند؟ شاید الهیدانان نتوانند به این پرسش پاسخ دهند، اما روانتحلیلگران قادر به ارائهی پاسخ هستند. فروید از خوانندگان میخواهد تا بار دیگر تشابه روند رشد روان انسان را با آنچه در طی تاریخ برای عدهی زیادی از افراد، مثلاً یهودیها، اتفاق افتادهاست در نظر بگیرند. او بار دیگر میگوید که بهترین تشبیه برای دین همان روانرنجورخویی است و بر اساس این منطق، استدلال هوشمندانهای مطرح میکند.
براساس نظریات روانتحلیلی، تمام روانرنجورخوییهای فردی الگوی شناختهشدهای دارند. این روانرنجوریها در ابتدای دوران کودکی و در پی نوعی رویداد آسیبزا و آشفته کننده رخ میدهند که از حافظهی فرد برای مدتی حذف میشود. سپس یک دورهی نهفتگی رخ میدهد که هیچ علامتی در فرد ظاهر نمیشود و همهچیز عادی بهنظر میرسد. سپس در یک برههی زمانی حساس، عموماً دوران بلوغ یا ابتدای جوانی، الگوی رفتار غیرمنطقی که نشانهی روانرنجوری است ناگهان ظاهر میشود و ما شاهد نوعی «بازگشت به امر سرکوب شده» خواهیم بود. حال، باتوجه به اینکه این مراحل قابل تمییزند، فروید میگوید که میتوان این زنجیرهی رخداد را با رخدادهای یافتهشده در تاریخ یهودیت مقایسه کرد. در این جا بهتر است مفاهیم مطرح شده در کتابهای قبلی فروید را از جمله احساسات دوگانه، قتل قبیلهای و دین به عنوان میلی کودکانه به تصویر پدر، به یادآوریم. آیا این موارد با دقتی خارقالعاده مشابه با رویدادهای تاریخ یهودیت نیستند؟ دعوت به یکتاپرستی، به میل درونی یهودیان به پدری آسمانی پاسخ میداد. شخصیت جذاب و نیرومند موسی که احتمالاً با خدایش یکی انگاشته میشد، یادآور پدر در قبایل اولیه است. مرگ او در جریان شورش صحرا، چیزی بیش از حادثهای تاریخی بود؛ میتوان این رخداد را بازسازی قتل پدر دانست. رخدادی که به همان اندازهکه قتل پدر به پسران و برادران در قبیلهی اولیه آسیب رساند برای یهودیان دهشتناک بود. همچنین، به محض اینکه موسی به قتل رسید، جامعهی عبرانی، برای رهایی از احساس گناه تمام خاطرات موسی را از جمله یکتاپرستی و حادثهی قتلش از یاد بردند و این رخداد را سرکوب کردند و این چنین بود که یهوهی موسای دوم جایگزین دین اولیه شد. این دوران را میتوان، دوران نهفتگی دین موسی دانست؛ دورانی که اندیشههای او در اذهان یهودیان مدفون و تقریباً فراموش شدهبود. البته قانون روانرنجوخویی همیشه پابرجاست: آنچه سرکوب شود، همواره باز میگردد. بعد از قرنهای کسوف، خورشید اندیشهی اصیل و باستانی موسی در کالبد پیامبران دوباره آشکار شد. چنین بود که یکتاپرستی خالصانه، سرسپردگی عاشقانه به خدایی که با ما عهد مهربانی و مراقبت بسته است، دین تمام یهودیان شد؛ قومی که با این تعبیر به حق و تا به امروز خود را قوم برگزیدهی خداوند میدانند.
فروید ادعای جالب توجه دیگری را هم مطرح میکند؛ اینکه مسیحیت، به عنوان خَلف یهودیت، با مطالعهی تاریخ از منظر روانتحلیلگری بهتر فهم میشود. از بحثهای مطرح شده در توتم و تابو آشکار است که شورش درقبیلههای اولیه احساسی دوگانه را نسبت به پدر در پی داشت: عشق و ترس. یهودیت هم حاکی از میل به آرمانیسازی پدر و تبدیل او به خدایی مهربان و سرکوب گناه ناشی از قتل اوست. مسیحیت نیز چنین ملغمهای از عطوفت و احساس گناه را تجربه میکند اما پاسخش به این احساسات دوگانه نیاز به پرداخت کفاره است. همانطور که متفکر مشهور مسیحیت، ربای یهودی پاول[۷]، میگوید که الهیات مسیحی بر خدای پدر متمرکز نیست؛ بلکه بر مسیح پسر و مرگ او تمرکز دارد. به عبارت دیگر، تمرکز بر خدایی است که پسر را به کفارهی گناهان پسران در دوران پیشاتاریخی، میمیراند.
فروید در کمال صراحت، تصویری روانتحلیلگرانه از مسیحیت و یهودیت به دست میدهد که شاید کمتر الهیدان یا تاریخدانی جرئت پرداخت به آن را داشته باشد. در کنار سایر قیاسهای بیباکانه که در کارهای پیشین فروید وجود دارد، او در این کتاب چنین میگوید که جذابیت این ادیان و همچنین سایر ادیان، ناشی از حقانیت آموزههای ایشان دربارهی خداوند یا منجی، ادعای ایشان راجع به معجزات یا ملت برگزیده یا امیدی که به زندگی پس از مرگ دارند، نیست. این مکاتب توخالیاند؛ چراکه راهی برای اثبات صدق و کذبشان وجود ندارد. اما مفاهیمِ روانتحلیلگری با تعالیم دینی تفاوت بسیار دارند. روانتحلیلگری به طریقی بسیار جذاب به افراد نشان میدهد که قدرت واقعی دین را باید فراتر از خود مکتب، در نیازهای عمیق روانشناختیِ ارضا شده توسط آن و هیجانات ناهشیاری که ابراز میکند، جستوجو کرد.
تا اینجا، و در سه گزارش و بر اساس فصل فروید از کتاب نه نظریه درباره دین، تلاش بر آن بود که تصویری از آنچه فروید درباره دین گفته است به خوانندگان ارائه شود. در انتهای فصل مربوط به فروید از کتاب نه نظریه درباره دین، نویسنده دیدگاههای فروید درباره دین را نقد و ارزیابی میکند. آخرین بخش گزارش ما از فصل مربوط به فروید نیز، به این بخش اختصاص خواهد داشت.
[۱] Pals, D. (2014). Nine theories of religion. Oxford.
[۲] Sigmund, F. (2022). The future of an illusion. BoD-Books on Demand.
[۳] Freud, S. (2023). Moses and monotheism. Sanzani Edizioni.
[۴]. Illusion که البته در فارسی به خیالینه هم ترجمه شده است.
[۵]Delusion
[۶]Yahwe
[۷] .Jewish rabbi Paul