زیگموند فروید در آثارش مانند «توتم و تابو»، «آینده یک پندار» و «موسی و یکتاپرستی» به تحلیل دین از منظر روانکاوی پرداخته و آن را پدیدهای اساساً روانشناختی میداند. او دین را نوعی «پندار» یا حتی «توهم» میخواند که ریشه در نیازهای ناهشیار بشر دارد؛ نیاز به امنیت در برابر طبیعت خشن، جبران محرومیتهای ناشی از زندگی متمدن، و بازتولید رابطه کودکانه با تصویری paternal (پدرگونه) از خدا. فروید معتقد است دین، مانند روانرنجوری، محصول سرکوب غرایز و ترسهای عمیق است و با مقایسه تاریخ ادیان (بهویژه یهودیت) با مراحل رشد روانی فرد، استدلال میکند که دین بازتابی از عقده ادیپ، احساس گناه جمعی ناشی از قتل پدر نخستین، و آرزوی بازگشت به حمایت پدرانه است. او با نگاهی تقلیلگرایانه، دین را مانعی برای بلوغ عقلانی بشر میداند و پیشبینی میکند با پیشرفت علم، بشر این «روانرنجوری جهانشمول» را پشت سر خواهد گذاشت. هرچند نظریههای فروید بهویژه در حوزه تاریخ ادیان (مانند مصری دانستن موسی) مورد نقد جدی قرار گرفتهاند، اما تأثیر او در رویکرد روانشناختی به دین انکارناپذیر است. دنیل پالس در کتاب «نه نظریه در باب دین» با اشاره به تناقضهای موجود در تحلیل فروید (مثلاً تفاوتگذاری ناکافی بین «پندار» و «توهم») و نادیده گرفتن ابعاد اجتماعی دین، نشان میدهد که هرچند فروید مکانیسمهای روانی مؤثر در باور دینی را برجسته کرده، اما تحلیل او یکجانبه و مبتنی بر پیشفرضهای غیرقابلاثبات است.
متن پادکست را از این لینک بخوانید.