این اپیزود تلخیص و ترجمهای از مقالهی نظریهی دلبستگی و دین به نویسندگی آرون د. چرنیاک، ماریو میکولینسر، فیلیپ ر. شِیور و پیر گرنکویست است که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده و ما آن را از سایت ساینس دایرکت انتخاب کردیم. چرنیاک محقق دکتری در حوزهی روانشناسی دین و معنویت با دیدگاه نظریهی دلبستگی است. او در دانشگاه استکهلم زیر نظر پروفسور میکولینسر و گرنکویست فعالیت میکند. شِیور پروفسور دانشگاه دیویس کالیفرنیا است و در حوزهی روابط اجتماعی و عواطف تحقیق میکند. او نیز به کاربست نظریهی دلبستگی در مطالعهی دین پرداخته است.
ما در این اپیزود ابتدا مفاهیم اساسی نظریهی دلبستگی را توضیح میدهیم و سپس به نقش تفاوتهای فردی در این حوزه میپردازیم؛ این که چگونه سازوکارهای دلبستگی بر تحول دینداری فرد اثر میگذارند. دو فرضیه برای این موضوع مطرح شده است: فرضیه تناظر و فرضیهی جبران. فرضیهی تناظر ادعا میکند که تصویر فرد از خدا متناظر و شبیه به تصویری است که آنها از والدین دارند. همچنین در این فرضیه اگر بین کودک و والدین دلبستگی ایمن شکل بگیرد، کودک از والدین الگو گرفته و دینداریای مشابه آنها خواهد داشت. فرضیهی جبران معتقد است که تجارب دینی میتوانند کمبود امنیت در روابط قبلی فرد را جبران کرده و به فرد همان احساس امنیتی را ببخشند که نتوانسته بود در روابط قبلی خود بیابد.
نظریهی دلبستگی به شکلگیری، تحول و پویایی پیوندهای عاطفیِ میانفردی میپردازد. در معنای اولیه، دلبستگی فرایند ایجاد علقه و نزدیکی عاطفی میان فرزند و بزرگسالان حمایتگر مانند والدین و یا مراقبین است. نظریهی دلبستگی همچنین میتواند بهعنوان چهارچوبی برای فهم رابطهی افراد با خدا بهکار رود که اهمیت زیادی در مطالعهی دین دارد. افراد وضعیتهای متفاوتی در تجربه های مرتبط با دلبستگی دارند و این وضعیتهای متفاوت میتواند بر رابطهی ایشان با خداوند و دین نیز اثر بگذارد. ما در این مقاله مفاهیم اساسی نظریهی دلبستگی و پژوهشهای انجام شده در این حوزه را به اختصار شرح خواهیم داد. تمرکز ما بر آن دسته مفاهیم و پژوهشهایی است که علاوه بر روند طبیعی شکلگیری سازوکار دلبستگی، به تفاوت¬های فردی افراد در چگونگی عملکرد این سازوکار نیز می¬پردازند. به شواهد مطالعاتی استناد خواهیم کرد که نشان میدهند برای بسیاری از دینداران خدا مرجع و منبعی برای افزایش تابآوری است؛ یعنی خداوند برای آنها بهمثابه پناهگاهی امن و پایگاهی ایمن است. دینداران در مسیر دینداری خود سیری تحولی را طی میکنند که عوامل مختلف از جمله دلبستگی بر این سیر اثر دارد؛ ما نیز مروری مختصر از این تأثیر ارائه خواهیم کرد. درنهایت، تحقیقاتی که پیرامون دین و سلامت روان از دیدگاه دلبستگی صورت گرفته را بررسی کرده و راجع جهتگیریهای آینده صحبت میکنیم .
نظریهی دلبستگی: مفاهیم بنیادی
در ساختار روانیزیستی انسان نوعی سازوکار سرشتی به نام نظام رفتاری دلبستگی وجود دارد که در هنگام مواجهه با تهدیدهای واقعی یا حتی خیالی و احساس نیاز به حفاظت و امنیت، منجر به پناه بردن به مراقبانِ حمایتگر برای دریافت احساس امنیت میشود؛ این مراقبان حامی همان نگارههای دلبستگی هستند. پس به یاد داشته باشید که در این متن از والدین و سایر مراقبان حامی با نام نگارههای دلبستگی یاد خواهد شد. افراد به دو دلیل اساسی به نگارههای دلبستگی خود روی میآورند: نخست، مراقبِ حامی یا نگاره¬ی دلبستگی برای ایشان پناهگاهی امن برای تسکین سختی و آشفتگیهاست؛ همچنین، این مراقب پایگاهی ایمن است تا با تکیه بر وجود آن به کاوش، کشف و رشد بپردازند. به بیان دیگر با احساس امنیت از اینکه همواره پناهگاه امنی برای بازگشت وجود دارد، فرد بهسوی ناشناختهها و جهان بیرون میشتابد تا زمانیکه درمانده شود و یا احساس خطر کند و به پناهگاه خود بازگردد. سازوکار دلبستگی میتواند در افراد مختلف، متفاوت عمل کند؛ این تفاوت ناشی از تجارب و خاطرات مختلف و متفاوتی است که افراد از تعامل با مراقبان یا نگارههای دلبستگی در ذهن دارند. این تعاملات نهتنها تصور افراد را از خود و مراقبان حامی تحتتأثیر قرار میدهد، بلکه انتظاراتی را نیز راجع به چگونگی عملکرد دیگران در ذهن فرد شکل میدهد. تعامل با مراقبانِ غالباً پاسخگو و حساس، منجر به شکل¬گیری دلبستگی ایمن میشود؛ این تعامل انتظاراتی را در ذهن کودک از حساسیت و دردسترس بودن مراقبان در آینده و ایفای نقش پناهگاه امن و پایگاه ایمن شکل میدهد و ادراکی از ارزشمندی خود و نیک.خواهی دیگران در ذهن او میسازد. زمانی که نگارههای دلبستگی بهطرز قابل-اعتمادی پاسخگو نباشند و عکسالعملهای به موقع و بهجا نشان ندهند ممکن است دلبستگی کودک ناایمن شود که مشخصهی آن ادراک منفی از خود و دیگران است. در این حالت فرد ممکن است دیگران را غیرقابلاعتماد دانسته یا خود را فردی بیارزش بداند که لیاقت دریافت حمایت و توجه را ندارد.
باتوجه به تجارب متفاوت افراد از تعامل با مراقبان حامی، تفاوتهای افراد را در نوع دلبستگی میتوان در دو بُعد نشان داد. بُعد اول به میزان دوری جستن و اجتناب فرد از دیگران و دلبستگی بهآنها در روابط میانفردی میپردازد؛ این بُعد حکایت از میزان بدگمانی فرد نسبت به دیگران و واکنش دفاعی او در برابر دیگران برای حفظ استقلال رفتاری و هیجانی دارد. همچنین نشان دهندهی انفعال و عدم فعالیت سازوکار دلبستگی در هنگام مواجهه با تهدید و احساس خطر است. بُعد دیگر، اضطراب در دلبستگی است و حکایت از میزان ترس و نگرانی فرد از حمایتگر نبودن دیگران و طلب مضطربانهی مراقبت و عشق از آنها دارد. این بُعد نشان دهندهی بیشفعالی نظام دلبستگی حتی در غیاب تهدید و احساس خطر است. نمرات بالا در این دو بُعد، یعنی اجتناب از دلبستگی یا طلب مضطربانهی حمایت و عشق، نشان دهندهی عدم امنیت و اطمینان فرد از پاسخگویی دیگران و دلبستگی ناایمن است.افرادی که نمرات نسبتاً پایینی در هر دو بُعد کسب میکنند، دارای دلبستگی ایمن در نظر گرفته میشوند؛ یعنی میتوانند با دیگران صمیمی شوند و وابستگی متقابل ایمنتری با دیگران دارند. دههها پژوهش کارکرد دلبستگی ایمن را بهعنوان حائل و سپری در برابر اضطراب و کمک به رشد و تحول سالم و سیر نظری شکل¬گیری دلبستگی ایمن را از مسیر داشتن مراقبان حساس و پاسخگو، تأیید کرده است.
فرایندهای بهنجار: خدا بهمثابهی نگارهی دلبستگی نابدنمند
الگوی دین بهمثابهی دلبستگی ، چهارچوبی برای فهم باورها، تجارب و رفتارهای دینی فراهم میآورد. باتوجه به اینکه بسیاری از سنتهای اعتقادی خدا را بهعنوان منبع عشق و آسایش میبینند، میتوان رابطهی مؤمنان را با خدا بهعنوان پیوند دلبستگی صورتبندی کرد و چنین گفت که مؤمنان ممکن است خدا را منبع حمایتی و پناهگاه امن و پایگاه ایمنی بهتر از حامیان انسانی بدانند. تلقی خداوند بهمثابه نگارهی دلبستگی را میتوان هم در فکر و اندیشهی مؤمنان دید و هم در تجربیات و واکنشهای هیجانی ایشان. حتی شواهد عصبشناختی حکایت از آن دارد که افراد دیندار هنگام دعا، خدا را در رابطهای متقابل و در گفتوگو با خویش میبینند.
بهنظر میرسد که دلبستگی به خدا همزمان با بلوغ و رسش دلبستگی به منابع دیگر مانند افراد حامی شکل میگیرد. همزمان با تحولهای شناختی، تکامل تفکر نمادین که به فرد امکان بهکار بردن نمادها در اندیشه و تفکر انتزاعی را میدهد و تکامل فرایند ذهنیسازی که تأمل در نیتها و احساسات دیگران را ممکن میسازد، کودک میتواند تصویری از مراقبان در ذهن خود شکل دهد که به تصویر واقعی ایشان نزدیکتر است. این درونیسازی نگارهی دلبستگی اتکای کودکان را به تماس جسمانی با مراقب کاهش میدهد و کودک میتواند در زمان نیاز به این تصویر درونی پناه ببرد؛ بعد از طی این مراحل است که امکان بازنمایی موجودات غیرمادی و نابدنمندی مانند خدا بهمثابه نگارههای دلبستگی نیز شکل میگیرد.
از میان اعمال دینی، میتوان شواهد وسیعی دال بر ارتباط مؤمنان با خدا بهمثابهی پناهگاهی امن و پایگاهی ایمن یافت. متن بسیاری از دعاها و برافراشتن دستها در هنگام دعا، نمونههای آشکاری از پناه بردن به خداوندند. هرچه دلبستگی فرد به خداوند ایمنتر باشد و تصویر مثبتتری از خداوند در ذهن داشته باشد، او نسبت به باورهای جدید کنجکاوتر و روادارتر خواهد بود؛ اما این کنجکاوی و رواداری بهمعنای عدم تعهد به باورهای دینیِ پیشین نیست و فرد در عین رواداری، میتواند به باورهای اساسی خود متعهد بماند. احساس ترس یا شکست میتواند باعث برانگیختگی احساس نیاز به یافتن پناه و مأمنی برای کسب آرامش شود. به استناد آزمایشهای انجام شده در این حوزه، یکی از این مفاهیم، خداوند است. فراخوانی و پررنگ شدن مفهوم خداوند در ذهن، علاوه بر ایجاد احساس امنیت در زمان نیاز، حتی زمانی که تهدیدی متوجه فرد نباشد، میتواند باعث مثبتتر دیدن جهان اطراف شود. خداوند همچنین، برای مؤمنان پایگاه ایمنی است که با تکیه بر آن میتوانند به ماجراجویی و کشف دنیای اطراف بپردازند؛ آزمایشها نشان دادند که القای مفهوم خداوند در ذهن افراد میتواند منجر به افزایش تمایلشان به ماجراجویی و خطرپذیری میشود؛ بهویژه در کسانی که دلبستگی ایمنی به خداوند دارند.
تفاوتهای فردی در دلبستگی و دین
آنچنان که در ابتدای متن گفته شد، از کودکی تا بزرگسالی، دینداری افراد در مسیر تحول قرار دارد. ممکن است بعد از عبور از سنین کودکی، فرد سبک دینداری یا بیدینی والدین را ادامه دهد یا آن را رها کند؛ این پذیرش یا رد می¬تواند درجات مختلفی داشته باشد. براساس پژوهشهای پیشین، میدانیم که سازوکارهای مختلفی بر این روند تحولی اثر دارند؛ سازوکارهای دلبستگی نیز یکی از آنهاست. دوفرضیه راجع به نحوهی اثرگذاری دلبستگی بر تحول دین، وجود دارد: فرضیهی تناظر و فرضیهی جبران . فرضیهی تناظر دو جنبه دارد: جنبهی نخست، ناظر به تصویری است که فرد از خداوند در ذهن دارد. فرضیه¬ی تناظر میگوید که این تصویر متناظر و شبیه به تصویری است که فرد از والدین دارد؛ داشتن تصویر مثبت از مراقبان حامی و پاسخگو و احساس ارزشمندی منجر به داشتن تصوری مهربانانه از خدا میشود.در مقابل، اگر مراقبان حامی و پاسخگو نباشند و تصویری که فرد از ایشان دارد تصویری منفی باشد، علاوه بر اینکه جهان را جایی غیرقابلاعتماد و خود را غیرارزشمند خواهد دید، این تصور منفی را به خداوند نیز تعمیم خواهد داد. جنبهی دوم ناظر به انتقال دینداری والدین به فرزندان است. براساس فرضیهی تناظر، مراقبتِ حساس و پاسخگویانه و شکلگیری دلبستگی ایمن، باعث میشود تا کودک از والدین الگو بگیرد و اینگونه است که دینداری فرزندان مشابه دینداری والدین خواهد شد. پژوهشهای فراوانی در تأیید دو جنبه این فرضیه وجود دارد.
شواهدی وجود دارد که تجربهی احساس امنیت در رابطه با والدین یا شریک عاطفی و تجربه¬ی مراقبت حساس و پاسخگویانه با داشتن تصویری از خدایی مهربانتر ارتباط دارد. ابزار پژوهشگران برای سنجش الگوی دلبستگی بزرگسال، مصاحبهی دلبستگی بزرگسال است. پژوهشگران همچنین برای سنجش دلبستگی فرد با مفاهیم دینی از مصاحبهی دلبستگی دینی استفاده میکنند. پژوهشهای انجام شده در این زمینه نشان دادهاند که هرچه برآورد فرد از مراقبانش دریافتی حمایتگرتر و پاسخگویانهتر باشد، بیشتر ممکن است که تصویری که از خداوند در ذهن او شکل میگیرد، منسجم و یکدست و مهربانانه باشد. همچنین روایتهای منسجم و بدون فراز و فرود در الگوی مراقبتی والدین در مصاحبهی دلبستگی بزرگسال، تصور خدایی مهربانتر را پیشبینی میکند. مطالعات رفتارهای کاوشگرانه در دین نیز فرضیهی تناظر را تأیید کردهاند. در مطالعهای که روی بزرگسالانی انجام شد که به یهودیت گرویده و یا از کیش خود برگشته بودند، رابطهی مستقیمی میان دلبستگی ایمنتر و جستوجوی موشکافانهتر در ایدههای دینی یافتند؛ برای نمونه این افراد میگفتند که «برای من دانستن این¬که ایمان و اعتقاد میتواند اشکال دیگری هم داشته باشد جالب بود».
شواهدی نیز وجود دارند که نشان میدهند دلبستگی ایمن، انتقال میاننسلیِ دین را تسهیل میکند. منظور از انتقال میاننسلی، شباهت الگوی دینداری یا بیدینی فرزندان به والدین است. دانستیم که مراقبان حساس و پاسخگوی دیندار، میتوانند منجر به شکلگیری تصویر مثبتی از خداوند برای فرد شوند و از این طریق، فرد الگوی دینداری والدینش را تقلید می-کند. پژوهش¬ها حکایت از این دارند که در حالت حضور مراقبی حساس و پاسخگو، هرچه والدین فرد دیندارتر باشند، فرد خود را دیندارتر گزارش کند؛ بهبیانی دیگر، رابطهی دلبستگی ایمن و تکرار الگوی دینداری والدین، تحتتأثیر میزان دینداری ایشان است.
برای توضیح تأثیر دلبستگی بر تحول دینداری فرضیهی دیگری نیز ارائه شده است که فرضیهی جبران نام دارد. فرضیهی جبران ناظر بر این است که تجارب دینی میتوانند کمبود امنیت در روابط قبلی را جبران کنند و به فرد همان احساس امنیتی را ببخشند که نتوانسته بود در روابط قبلی خود بیابد. در این حالت ممکن است تصویری که فرد از جهان بهعنوان جایی غیرقابلاعتماد و خود بهعنوان فردی غیرارزشمند دارد تغییر کند. پژوهشهای تأییدکنندهی فرضیهی جبران به تغییر مذهب و انگیزههای زیربنایی آن محدود میشوند. مطالعات نشان دادهاند که تجربهی مراقبِ غیرحساس و دلبستگی ناایمن با ناپایداری دینی ارتباط دارد. تجربهی مراقب غیرحساس و دلبستگی ناایمن میتواند منجر به تغییرات ناگهانی و شدید مذهب، بهویژه در شرایط بحرانی، شود.
این ارتباطات در مطالعات مقطعی و طولی و زمینههای فرهنگی متنوع و گوناگون، کشورها و ادیان توحیدی مختلف یافت شده است. رابطهای که فرد با خداوند دارد میتواند به تنظیم و تعدیل ترس و نگرانی فرد از حمایتگر نبودن دیگران بینجامد و طلب مضطربانهی مراقبت و عشق از دیگران را کاهش دهد؛ چراکه اکنون مراقبی همواره حاضر و ناظر و مهربان از او مراقبت میکند. این امر خود به نقش جبرانی دین را اشاره میکند. پژوهشهای جدید حکایت از آن دارند که رویکرد دین بهمثابهی جبران میتواند منجر به کسب احساس امنیت در «برخی» موارد شود و در موارد دیگر تصوری که فرد از خود و جهان اطراف دارد معمولاً باقی میمانند.
دین و سلامتروان از دیدگاه دلبستگی
الگوی دین بهمثابهی دلبستگی میتوند رابطهی میان دینداری و سلامت روان را نیز توضیح دهد. در حضور برخی عوامل، همچون استرس بالا و سطح رفاه پایین که باعث می شود فرد بیشتر به حضور مراقبی حامی نیاز داشته باشد، دین اثر بیشتری بر سلامت روان میگذارد. برخی از جنبههای سلامت روان، مانند احساس آرامش، تحتتأثیر داشتن پناهگاهی امن قرار دارند؛ برخی نیز، مانند احساس شایستگی و کنترل، تحتتأثیر داشتن پایگاهی امن برای کشفِ محیط اطراف هستند. این جنبههای سلامت روان ارتباط آشکارتری با دین دارند. بخشهایی از دین نیز که رابطهای امن با خدایی مهربان را به تصویر میکشند، همگی با سلامتروان ارتباط دارند. اما این رابطه چگونه است؟ دستهای از پژوهشها حکایت از رابطهی معکوس و یکطرفه میان دلبستگی ایمن به خداوند و مشکلات سلامت روان دارند؛ بر اساس این پژوهشها، دلبستگی ایمن به خدا، فراتر از سبک دینداری، حمایت اجتماعی یا ایمن یا ناایمن بودن دلبستگی فرد با دیگران، میتواند سلامتروان را پیشبینی کند. برخی مطالعات طولی نیز نشان دادهاند که رابطهای پیچیده و دوسویه میان دلبستگی به خدا و سلامتروان وجود دارد؛ یعنی نهتنها ایمن یا ناایمن بودن دلبستگی به خدا بر سلامت روان اثر دارد، بلکه وضعیت سلامت روان فرد نیز میتواند سبک دلبستگی او را به خداوند تحتتأثیر قراردهد. برای نمونه، احساس افسردگیْ خود میتواند منجر به ناایمن شدن دلبستگی فرد به خداوند و ایجاد نوعی تصویر منفی از او در ذهن فرد شود. همچنین، مطالعهای طولی با نمونه¬ی قابلتوجه ۵۳۱ نفری نشان داده است که دلبستگی ناایمن به خدا در طول زمان منجر به بدتر شدن وضعیت سلامت روان میشود. بهعلاوه، نتایج پژوهشها حکایت از آن دارند که دلبستگی ایمن به خداوند میتواند منجر به افزایش عزتنفس و خوشبینی در طول زمان شود.
جمعبندی و جهتگیریهای آینده
پژوهشهای بسیاری الگوی دین بهمثابه دلبستگی را تأیید کردهاند. هرچند هنوز پرسشهای بیپاسخی دربارهی روند طبیعی دلبستگی به خدا وجود دارد؛ مانند اینکه معمولاً چگونه این دلبستگی شکل میگیرد؟ و یا اینکه تجربهی جدایی از خدا خود را چگونه نشان میدهد؟ البته استفادهی بیش از حد از پرسشنامهها، اعتبار این پژوهشها را بهمیزانی تحتتأثیر قرار داده است. پرداختن به این کاستیها مستلزم گسترش مجموعه و خزانهی پژوهشی دین- دلبستگی است. انجام مطالعات عصبشناختی و طولی میتوانند برخی از مشکلات موجود بر سر راه این مطالعات را حل کنند. درنهایت اینکه الگوی دین بهمثابه دلبستگی سؤالات جدیدی ایجاد کرده است که توجهی فزانیده به خود جلب کردهاند و ارزش بسط دارند؛ مانند چگونگی جامعهپذیری غیرمذهبی کودکان، معنویتِ بیدین در عصر جدید و جایگزینی خدا با دولتی ارمغانآورندهی رفاه عمومی در جوامع سکولار.
درنهایت، الگوی دین بهمثابه دلبستگی چهارچوب نظری و برنامهی پژوهشی پرباری برای مطالعهی فرایندهای بهنجار و تفاوتهای فردی در باورهای دینی افراد و رابطهشان با خدا فراهم میکند. امید است که این بررسی، منجر به مطالعات جدید و با دقت روششناختی بهبودیافتهتر شود که این الگو را گسترش داده و در صورت نیاز تصحیح کنند.
نظریه دلبستگی و دین
01
مرداد