در اپیزود قبلی از سلسله اپیزودهای مربوط به یونگ، درباره سازههای انگیزشی در نظریه یونگ یعنی غریزه و انرژی، توضیحات مفصلی ارائه کردیم. همچنین به یکی از مهمترین اصولی که در نظریه یونگ به چشم میخورد، تحت عنوان «گرایش به تعادلجویی در برابر نیروهای متضاد» پرداختیم و مثالهایی از آن را در زندگی روزمره بررسی کردیم. در این اپیزود از روا، قصد داریم درباره تعینگرایی یا جبرگرایی روانشناختی و علیت در برابر تقارن یا synchronicity و چندین اصطلاح مهم در نظریه یونگ بحث کنیم. با ما در روا همراه باشید.همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، لازم است گرههای روانی را به عنوان واحدهایی مستقل و خودمختار فرض کنیم؛ چراکه این گرهها مانند زیرشخصیتها یا هویتهاییاند که وارد خودآگاه آدمی شده و اثر خودشان را میگذارند. این گرهها علاوه بر اینکه میتوانند به دلیل لیبیدوی آزادی که اجازه بروز و ظهور نیافته است، شکل بگیرند، بلکه نیروهای ناخودآگاه جمعی که قادر به رسیدن به سطح خودآگاه نبودهاند نیز میتوانند منجر به شکلگرفتن گرههای روانی شوند. یونگ بیان میکند زمانی که گره روانی بتواند در خودآگاه راه پیدا کند، میتوانیم با آن روبهرو شویم و با آن مانند شخصیتی دیگر درون شخصیت خودمان رفتار کنیم. این بیان در سخنان فروید نیز به چشم میخورد. فروید نیز بیان میکرد که ناهشیار، فرایند پردازش اطلاعات نیست؛ بلکه مانند ذهن یا mind در درون ذهن ماست. یونگ بر این باور بود که در حقیقت ما انسانها از آزادی بیقید و بند برخوردار نیستیم؛ بلکه پیوسته از سوی عواملی روانی تهدید میشویم که ممکن است در قالب پدیدههای طبیعی در هر لحظه ما را تحت تصرف خود درآورند. همین گفته ما را به سمت جبرگرایی سوق میدهد. اما آیا یونگ موافق جبرگرایی روانشناختی بود یا مخالف آن؟موضع یونگ در برابر جبرگرایی یا تعینگرایی، جنبههای متناقضی را دارد؛ از یک سو، او روان آدمی را حائز نیروهایی میداند که به صورت جبرگرایانهای، دنیای روانی افراد را شکل میدهند. از سوی دیگر، او بیان میکرد برخی از موضوعاتی که در جهان بیرون قابل مشاهدهاند، با علیتی که در ذهن بشر مرسوم است و دانشمندان از آن استفاده میکنند تا موضوعات را توضیح دهند، قابل تبیین نیست. برای مثال، وی بیان میکرد «آیا اصل علیت میتواند تمام آنچه را که رفتار انسان میدانیم، توضیح دهد یا خیر؟» یا «آیا دیدگاه جبرگرایانه میتواند پدیدههای عجیب یا رازآلود همچون تلپاتی و آیندهبینی را توضیح دهد؟» و پاسخ او به پرسشهای خود، منفی بود. او باور داشت که در جهان پیرامون ما، اتفاقاتی برای افراد میافتد و آنها نمیتوانند تصادفی بودن یا اتفاقی بودن این رخدادها را توجیه کنند. برای مثال فرض کنید شش رقم آخر شماره بلیط قطار، شماره بلیط تئاتر و شمارهای که امروز با فردی تماس گرفته شده، یکسان است. این اتفاق را نمیتوان با این توضیح که «حتما شانسی یا تصادفی این اتفاق افتاده» توجیه کرد. با اینکه یونگ اطلاع داشت که دانشمندان اتفاقاتی مثل اتفاقی را که برای مثال بیان کردیم، تصادفی در نظر میگیرند و اهمیت ویژهای برای آنها قائل نیستند، اما یونگ معتقد بود که باید برای چنین موضوعاتی اهمیت قائل بود؛ زیرا این پدیدهها واقعا وجود دارند و نمیتوان آنها را به عنوان پدیدههای تصادفی کنار گذاشت. از این رو، او برای چنین پدیدههایی عنوان «تقارن» یا «synchronicity» را اطلاق کرد. در حالی که ممکن است بسیاری از ما چنین موضوعاتی را رخدادهایی تصادفی در نظر بگیریم، اما در مورد این مثال ممکن است به صورت متفاوتی بیاندیشیم. دختری را در نظر بگیرید که خواب مادرش را دقیقا در همان لحظهای میبیند که مادرش در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست میدهد. تاثیر چنین تجربهای در زندگی این دختر، بسیار عمیق و سرنوشتساز است. یونگ در بهکارگیری مفهوم synchronicity بر این نکته تاکید دارد که معانی میتوانند در الگوهای رخدادها پدیدار شوند و این زمانی است که از ترتیب پس و پیش رخدادها در علیت صرفنظر کنیم. به این ترتیب، یونگ از تقارن به عنوان «تلاقیهای معنادار» و «نظم غیر علی» یا «ارتباطهای معنادار بدون علیت» یاد میکرد. این ارتباطهای متقاطع، رابطۀ علی و معلولی نیستند؛ بلکه نوعی الگوپذیریاند که از توالی علت و معلولی رخدادها در بُعد زمانی عبور میکنند. در واقع، تقارن تلاشی است برای تبیین رخداهایی که در آنها، زمان به عنوان عامل علیتی نقش ندارد. ممکن است موضوعاتی در حال وقوع باشند و زمان نیز در حال گذر باشد، اما الگویی که در قید زمان و مکان صورت میگیرد و یونگ آن را تقارن مینامد، بهطور خاصی به زمان مرتبط نیست. برای فهم بهتر درباره تقارن، چهار پیکان یا فلش را در نظر بگیرید که موازی یکدیگر از چپ به راست کشیده شدهاند و نشاندهندۀ رخدادهای زندگی ۲ انسان و ۲ غیرجاندار همچون خورشید و ابرها است. در واقع این ۴ پیکان، مسیر زمانی ۴ موجود است. ممکن است با نگاهی از بالاترین پیکان به پایینترین پیکان، الگویی مشاهده کنیم. برای مثال دایرهای را فرض کنید که روی این پیکانها رسم میکنیم. دایره با اینکه هر چهار پیکان را قطع میکند، اما به صورت مایل قرار گرفته است. این دایرۀ مایل نشان میدهد که بین ۴ پیکان، الگوهایی در نقاط خاصی دیده میشود. یونگ این الگوها را تقارن مینامید. این الگوها لزوما از جنس علیتی که در آن، A، B را نتیجه میدهد، نیست و تقدم و تاخر زمانی نیز ندارند. بر همین اساس، ممکن است دو پدیده با یکدیگر اتفاق بیفتند یا با فاصله زمانی از یکدیگر اتفاق بیفتند. برای مثال ممکن است دوست شما موفقیتی را کسب کند و شما بدون اطلاع از این موفقیت، چند شب قبل از آن، خواب این اتفاق را دیده باشید یا همزمان با آن یا چند روز بعد، این خواب را دیده باشید. این تقارن نشان میدهد که الگویی بین زندگی شما و دوستتان وجود دارد و این الگو، علی نیست و صرفا همزمانی بین دو رخداد اتفاق افتاده است.یونگ علاوه بر مفهوم تقارن، از اصطلاحات روانکاوانۀ دیگری نیز استفاده کرده است. یکی از این اصطلاحات، «جبران» یا «compensation» است که یونگ بیان میکرد که این اصطلاح را از آدلر وام گرفته است. همانطور که پیشتر در توضیحات مربوط به گرههای روانی بیان کردیم، یکی از نمودهای جبران این است که ناخودآگاه به متعادلسازی شخصیت کمک میکند؛ به این معنا که ناخودآگاه، وجه پررنگشدهای که لیبیدویی را در خود دارد، به تعادل (balance) و تمامیت (wholeness) میرساند. هنگامی که فردی به تعادل میرسد، یونگ از او به عنوان فردی که به تمامیت رسیده است، یاد میکند. اصطلاح بعدی، «همانندسازی» یا «identification» است که به نوعی، عکس فرایند فرافکنی یا projection محسوب میشود؛ زیرا در فرافکنی، محتوایی روانی به چیزی بیرونی نسبت داده میشود، اما در همانندسازی، چیزی که در بیرون دیده میشود، درونیسازی میشود. برای مثال، هنگامی که نگرشی را که در والدین مشاهده میکنیم و آن را درونی کرده و بخشی از خود میسازیم، همانندسازی اتفاق میافتد. جالب است که فرایند همانندسازی یونگ تا حدودی مشابه فرایند شکلگیری سوپرایگو در نظریه فروید است. معمولا یونگ از اصطلاح همانندسازی در بستر همانندسازی بخشی از شخصیت با بخش دیگر استفاده میکرد. برای مثال پیشتر نیز بیان کردیم که ایگو میتواند با نقاب همانندسازی کند؛ به این معنا که ایگو گمان کند که به شکل نقابی است که به نمایش دیگران گذاشته شده است و دقیقا همان چیزی است که دیگران درخواست میکنند. در روانشناسی یونگ مرسوم است که ایگو با گره روانی نیرومندی که از ناخودآگاه وارد خودآگاه شده است، همانندسازی میکند. برای مثال ترکیب ایگو با سایه بسیار رایج است. از آنجایی که ممکن است چنین گره روانیای همراه با کهنالگویی فعال شود، یونگ گاهی از این فرایند با عنوان «همانندسازی با کهنالگو» سخن میگوید. در این صورت، ممکن است پدیدهای به نام «تسخیر» اتفاق بیفتد که در آن، شخصیت تحت تاثیر معناهای ناخودآگاه قرار میگیرد؛ گویی که شخص هیپنوتیزم شده است. برای بیان این ایده، یونگ واژهای را از رودولف اتو به نام «نیروی قدسی» یا «nominees» وام میگیرد. این کلمه بیانگر محتوای روانی قدسی است که به صورت ایده، شهود یا تصویر بروز مییابد و معنای عمیق و اساسی دارد و نمایانگر حقیقتی بزرگ است. در تجربۀ احساس قدسی، اتفاق عظیمی در حال وقوع است و فرد این اتفاق را حامل نیرویی فراتر از عقل و منطق تصور میکند. ایدهای همچون «خدا بر زمین متولد میشود» که در اورشلیم باستان شکل گرفته است، نمونهای از تجربه قدسی است. نمونه دیگر از این تجربه، تسلط روانیای است که یک جامعه در برابر نماد صلیب شکسته نازی تجربه کرد. این صلیب شکسته نیز همان نیروی پرقدرت قدسی را در درون خود داشت. تقریبا همیشه هنگامی که تجربه قدسی در یک فرد یا اجتماع پدید میآید، پای یک کهنالگو در میان است. یونگ بیان میکند که اگر ایگو با کهنالگویی که درون آن گره روانی وجود دارد، همانندسازی کند، ممکن است تورم شخصیتی یا inflation رخ دهد. به بیان دیگر، ایگو ممکن است تصور کند نیروی nominees دارد و در نتیجه، اهمیت خود را بیش از حد واقعی بپندارد. برای مثال، فرض کنید مردی باور دارد که فرزند شیطان است. یونگ درباره این مرد بیان میکند که او گره روانیای را شکل داده که در آن، کهنالگوی نیروی اهریمنی یا شیطان (لوسیفر) فعال شده است و اکنون با محتوای حاضر همانندسازی کرده است. همین منطق درباره زنی که گمان میکند مریم مقدس است، صادق است.اصطلاحات دیگری که یونگ به کار میبرد، «فردیتیابی» (individuation) و «تعالی» (transcendence) است. این دو اصطلاح را در اپیزودهای بعدی روا بیشتر توضیح خواهیم داد، اما به صورت خلاصه، در روانشناسی یونگ، فردیتیابی به معنای متمایز دانستن خود به عنوان یک کلیت از دیگر اجزای شخصیت از جمله ناخودآگاه جمعی است. زندگی از نظر یونگ، غایتمند است و ارزشمندترین هدف آن، ظهور نهایی فردیت کامل و یگانه است. برای رسیدن به این هدف، لازم است که فرد از آنچه که در حال حاضر است، فراتر رود و به اصطلاح «تعالی» یابد، به آنچه که نیست، بیاندیشد و به اصطلاح درگیر «تقابل» (opposition) شود، فشارهای جمعی برای همرنگی را بررسی کند و سرانجام بهعنوان یک کلیت فردی منحصربهفرد پدیدار شود. یونگ از مفهوم «تعالی» برای توصیف فرایندی بهره میبرد که در آن تمام تقابلها و فشارهای جمعی در درون شخصیت، سرانجام به وحدت روانی میرسند. در این اپیزود، مفاهیم کلیدی نظریه یونگ از جمله تقارن، جبران و همانندسازی و تأثیر آنها بر ساختار روان انسان بررسی شد. یونگ با به چالش کشیدن جبرگرایی صرف، نشان میدهد که رویدادهایی در زندگی انسان رخ میدهند که با علیت قابل توضیح نیستند و بهجای آن، نظمهای معناداری را مطرح میکند که بدون رابطه علی، معنا تولید میکنند. او معتقد است که ناخودآگاه نهتنها در تبیین تعادل روانی نقش دارد، بلکه با فعالسازی کهنالگوها، تجربههایی قدسی و گاه مخاطرهآمیز مانند تورم شخصیت یا تسخیر روانی را نیز رقم میزند. از نظر یونگ، فرد برای رسیدن به تمامیت روانی باید این نیروهای درونی را بشناسد، از همانندسازیهای ناهشیار عبور کند و در نهایت از طریق فرایند «فردیتیابی» و «تعالی»، به خودی یگانه و یکپارچه دست یابد.
مروری بر اندیشههای یونگ: بخش ششم
01
مرداد