دیوید ولف[۱] نامی آشنا در حیطه روانشناسی دین است. او استاد روانشناسی کالج ویتون[۲] و از مولفان شناختهشدهی کتابهای مرجع روانشناسی دین است. در دائرهالمعارف روانشناسی و دین، چاپ اسپرینگر[۳]، او در نوشتاری کوتاه به معرفی اجمالی روانشناسی دین میپردازد. در اپیزود شمارهی یک روا، کلیات مباحث روانشناسی دین مطرح شد. در این اپیزود، پیشتر میرویم و گزارشی از نوشتار دیوید ولف را برای آشنایی بیشتر با روانشناسی دین، تقدیم شما مخاطبان روا میکنیم. ابتدا وجه تمایز روانشناسی دین با برخی مفاهیم مشابه مشخص میشود. در ادامه اندکی از تاریخچهی این رشته را مرور خواهیمکرد و بعد با اصول و سنتهای روششناختی این رشته آشنا خواهیمشد. در انتها به سه هدف کلی این رشته و چالشهایی که این رشته با آنها روبه روست میپردازیم.
روانشناسی دین روشها، تئوریها و چهارچوبهای تفسیریِ موجود در روانشناسی را به طرزی نظاممند به کار میگیرد تا به مطالعه دین بپردازد. در این رشته، دین در زیر ذرهبین روانشناسی قرار میگیرد. یک نکته مهم این است که روانشناسی دین، باید از اصطلاحات مشابه تفکیک شود. مثلا روانشناسی دینی با روانشناسی دین تفاوت دارد. روانشناسی دینی تلاشی عموما درون_دینی است که از میانِ متون و آموزههای یک سنت دینی سویههای روانشناختی آن را استخراج میکند و چهارچوبهای روانشناختیِ برآمده از متون دینی را بارز و آشکار میسازد. حوزه مشابه دیگری هم وجود دارد که میتوان آن را «روانشناسی به مثابه دین» نامید. روانشناسی به مثابه دین بر مبنای دیدگاهی معنوی به انسان، شکلهایی از روانشناسی درمانی را پیشنهاد میدهد.
روانشناسی دین در مقایسه با سایر حوزههای روانشناسی، یکی از اولین حوزههایی بود که از دل دانش نوپای روانشناسی مدرن که در اواخر قرن نوزدهم به ثبت رسید، سر بر آورد. شماری از بنیانگذارانِ آمریکایی روانشناسی دین، نظیر استنلی هال[۴]، ویلیام جیمز[۵]، ادوین استارباک[۶] و جیمز پِرَت[۷] اشراف خوبی به رشتههای دیگر مرتبط با دین، مثل انسان شناسی، جامعه شناسی، زبان شناسی و تاریخ ادیان داشتند و توانستند از روش های کمی و کیفی برای مطالعهی دین استفاده کنند. کتاب تنوع تجربه دینی[۸] اثر ویلیام جیمز در سال ۱۹۰۲ میلادی منتشر شد و به سرعت به اثری کلاسیک در روانشناسی دین بدل شد. از لحاظ اجتماعی، گرایشی ترقیخواه یا progressive در میان مسیحیان پروتستان وجود داشت که اثرش بر بنیانگذاران روانشناسی دین مشهود بود. ترقیخواهان، تعالیم مذهبی مسیحیت را بیشتر معطوف به اصلاح امورِ زندگیِ انسانها در این جهان میدانستند تا این که به فکر آخرت انسان باشند. بنابراین، این ایده به وجود آمد که روانشناسی دین میتواند به بازنگری یا اصلاح دین کمک کند تا دین بتواند در تناسب با نیازهای فردی، اجتماعی و معنوی انسانِ مدرن قرار گیرد. اصلاح دین برای آن که بتواند به کار دنیای مردم هم بیاید، احتیاج به رویکردی منعطفتر و لیبرالتر به دین دارد و به همین دلیل است که حالتی لیبرال از گرایش دینی در اغلبِ پایهگذارانِ روانشناسی دین دیده میشود.
روش در روانشناسی دین چه باید باشد؟
تئودور فلورنوی[۹]، روانشناس سوئیسی، استاد دانشگاه ژنو و دوست صمیمی ویلیام جیمز بود. او برای نظاممند کردن روانشناسی دین، دو اصل مهم روششناختی را پیشنهاد کرد. اولین اصل او در مورد رویکرد روانشناس دین به باورهای دینی بود؛ آیا روانشناس دین باید نگاهی ناباورانه به باورهای دینی داشته باشد یا مومنانه یا خنثی؟ او پیشنهاد داد که روانشناسان دین باید تجربیات دینی افراد را صرفا یک تجربه روانشناختی تلقی کنند و درباره این که آیا این باورها ما به ازای واقعی در جهان بیرون دارند یا نه، نفیا و اثباتا موضعی نداشته باشند.
دومین اصلی که فلورنوی مطرح کردهاست، در مورد اتصال روانشناسی دین به سایر زمینه های روانشناسی است؛ فلورنوی عقیده داشت که روانشناسی دین باید پذیرای رویکردهای مختلف روانشناسی باشد. او معتقد بود که این رشته باید به شرایط فیزیولوژیک انسان توجه کند. روانشناس دین همچنین باید به زمینههای رشد و تحول اهمیت دهد و نقش عوامل وراثتی و محیطی را نیز در میان آورد. این عوامل، بر شناخت، هیجان و امور اجتماعی تاثیرگذارند و به تبع روی زمینههای دینداری انسان هم تاثیرگذار خواهند بود. فلورنوی روی ویژگیهای متفاوت افراد مثل سن و جنسیت و اثرات آنها بر نوع دینداری هم تاکید داشت. فلورنوی هم چنین معتقد بود که پویایی و پیچیدگی بسیاری در مطالعه دین وجود دارد، چرا که عوامل متعدد بر دینداری افراد تاثیرگذارند که خود این عوامل نیز بر یکدیگر کنش متقابل دارند.
فلورنوی در تحقیقاتش از مطالعات موردی، اسناد شخصی و مصاحبه استفاده کردهاست. بنابراین میتوانیم بگوییم که او یک پژوهشگر کیفی در حوزه روانشناسی بودهاست. اما پژوهشهای کمّی نیز در روانشناسی دین به کار میروند. از اندازهگیریهای کمّیِ نظاممند برای تبیین روابط علّی و همبستگی بین متغیرها در روانشناسی دین استفاده میشود. اگرچه امروزه رویکرد کمی در حیطه روانشناسی و روانشناسی دین رواج دارد اما رویکرد کیفی، همچنان طرفداران خود را از میان پزشکان بالینی تا دانشمندان تاریخ ادیان داراست.
با توجه به ایدههای فلورنوی و ویلیام جیمز، سه هدف کلی برای روانشناسی دین ترسیم شدهاست. هدف اول، شناسایی و توصیف حالات و موضوعات روانشناختی مرتبط با دین است. مثلا نگرشها، احساسات و تجارب دینی دینداران با جزییات تشریح میشود. همچنین محتوای سنتهای دینی مانند متون مقدس، تصاویر، تعالیم و داستانها با رویکرد روانشناختی، تحلیل و توصیف میشوند. هدف دوم، کشف علل و ریشههای دینداری است. به عنوان نمونه، در کشف ریشههای دین میتوان تاثیرات تجربه دلبستگی دوران کودکی فرد را در نوع و محتوای دینداری او در بزرگسالی بررسی نمود. هدف سوم، ارزیابی نتایج یا برونداد زندگی دینی است. ویلیام جیمز روانشناس آمریکایی که به نام او اشاره شد، از جمله کسانی بود که بیشترین علاقه را به مطالعه بروندادهای زندگی دینی داشت و به تفصیل درباره تنوع تجربیات دینی و پیامدهای مختلف آن در زندگی افراد پرداخت. بعد از ویلیام جیمز نیز بسیاری از روانشناسان دین، به مباحث مربوط به پیامدهای سبکهای دینداری مختلف پرداختهاند. نتایج این پژوهشها عموما حاکی از این بوده اند که دینداری مخلصانه یا درونی، با پیامد های مثبت بیشتری همراه است و دینداری غیراصیل و سطحی میتواند با پیامدهای منفی از جمله استبداد، قومیتگرایی و تعصب همراه باشد.
و اما این رشته با چه چالشهایی دست و پنجه نرم میکند؟
روانشناسی دین از همان ابتدا با چالشهایی روبه رو بوده است. دسته ای از روانشناسان که خود کمتر مذهبی بودند، نسبت به علاقه همکارانشان به دین شکاک بوده و آنها را متهم میکردهاند که روانشناسی را در خدمت دین گرفتهاند و به دنبال آن هستند که به دین، رنگ و بوی روانشناختی دهند و از این طریق دین را در جامعه ترویج کنند. از سوی دیگر دینباوران هم، بر این باور بودهاند که تحلیل روانشناختی دین، در حقیقت سلاخی دین و از اعتبار انداختن آن است، چرا که روانشناسان دین، در پی آن هستند که ریشههای روانشناختی دین را تبیین نموده و توضیح دهند که ریشههای دینباوری نه در آسمان، بلکه در زمین و در روان انسان است. مثلا فروید[۱۰] می گوید که تجربه از خدا، همان تجربه کودکی ما از رابطه با پدر است که والاییگرایی شده است.
در طول تاریخ کوتاه روانشناسی دین، در مجموع روانشناسان دین، رویکردی ضددین داشتهاند و در دورههایی، روانشناس دین مساوی بیدین و ضددین بوده است و کسانی که روانشناسی دین را به نفع دینداری به خدمت می گرفتند، در اقلیت بودهاند. البته در دو دهه اخیر، قضایا تا حدی تغییر کردهاست و نگاههای روادارانهتری به روانشناسی دین وجود دارد، به گونه ای که روانشناسی دین نه در خدمت دینداری است و نه در بر ضد آن، بلکه تلاش میکند درک بهتری از فرآیند دینداری، صرف نظر از حقانیت آن ارائه کند. این همان رویکرد خنثایی است که همانطور که گفتهشد، فلونوری هم پیشنهاد میکند. به هر حال دینداری، کماکان یک پدیده روانشناختی شایع در سرتاسر جهان است و فهم روانشناختی چنین پدیدهای که گسترش جهانی دارد، هم برای غیردینداران و هم دینداران مفید است.
شاید هنوز برای مخاطبان روا، دقیقا مشخص نباشد که روانشناسان دین، دقیقا چه میکنند و چگونه میتوانند به فهم بهتر ما از دین، صرفنظر از حقانیت آن کمک کنند. تلاش ما بر این است که در اپیزودهای بعدی روا، شما را با مطالعات روانشناسی دین، با جزییات بیشتری آشنا کنیم.
با ما در روا همراه باشید.
پینوشت
David Wolf[1]
[۲] Wheaton College
[۳] Springer
[۴] G. Stanley Hall
[۵] William James
[۶] Edwin Diller Starbuck
[۷] James Bissett Pratt
[۸] The Varieties of Religious Experience
[۹] Théodore Flournoy
[۱۰] Sigmund Freud