رَوا، برخی کتابهای بارز و دستچینشده را در حیطه روانشناسی دین تلخیص و ترجمه میکند و با شما عزیزان به اشتراک میگذارد. در راستای همین هدف، ترجمه و تلخیص کتاب “تنوع تجربههای روحانی” در چند بخش تقدیم شما میشود. این کتاب توسط دیوید ییدن[۱] و اندرو نیوبرگ[۲] نوشته شده و انتشارات دانشگاه آکسفورد آن را منتشر کردهاست. دیوید یادن، استادیار دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز در رشته روانشناسی است و اندرو نیوبرگ، پژوهشگر عصب شناسیِ تجربیات معنوی در دانشگاه توماس جفرسون. کتاب تلاش دارد تا با دیدگاهی تجربی، علمی و روزآمد، تبیینی از تجارب روحانی در اختیار ما قرار دهد. این کتاب بخشهای مختلفی دارد که به اختصار به هر کدام خواهیم پرداخت. در ابتدا لازم است توضیحاتی مقدماتی در رابطه با موضوعات عمده کتاب و رویکرد آن ارائه دهیم.
ما انسانها در طول زندگیمان تجربیاتی داریم که در دسته تجربیات عادی و معمول روزمره قرار میگیرند. اما گاهی افراد تجربیاتی خاص و فوق العاده را از سر میگذرانند؛ این تجربیات خاص و غیر عادیاند و تاثیرات عملی بزرگی بر زندگی افراد میگذارند. در حالی که خود تجربه گذرا و کوتاه بوده، اثراتش میتواند طولانی مدت باشد.
در برخی موارد، تجربیات و تاثیر آنها منشا بیرونی دارند؛ برای مثال تولد فرزند، مرگ یکی از عزیزان، ازدواج و غیره از جمله تجربیاتی هستند که منشا بیرونی دارند و زندگی فرد را تغییر میدهند. از سوی دیگر، ممکن است منشا برخی تجربیات ویژه را در درون افراد ردیابی کنیم. در این شرایط به نظر میرسد که وضعیت ذهنی و حالات آگاهی افراد دستخوش تغییر میشود. این تجربیات متعدد هستند و اسامی مختلفی دارند. اسامی رایج این تجارب عبارتند از: تجربیات معنوی، تجربیات روحانی، تجربیات دینی، تجربیات عرفانی، تجربیات والاگرایانه، تجربیات اوج (peak)، تجربیات استعلا از خود(self-transcendence). ما مجموعه این تجربیات را با یک نام عام، یعنی همان نام تجربه روحانی خطاب میکنیم. موضوع این کتاب، بحث درباره این تجربیات روحانی با منشا درونی است.
مردم در جای جای دنیا و در طول برهههای زمانی مختلف چنین تجربیاتی را با منشا درونی از سر گذرانده و آنها را گزارش کردهاند. شاهدی برای این گفته، نمونههای ذکر شده در متون مقدس است که گزارشهای ویژه از این تجربیات در آنها ثبت و ضبط شدهاند. اگر بخواهیم شاهد دیگری برای وجود چنین تجربیاتی بیاوریم، میتوانیم به آمارهای ثبت شده از سوی موسسه گالوپ بپردازیم. این آمارها نشان میدهند که در سال ۲۰۰۳، بیش از ۳۰ درصد آمریکاییها اظهار کردهاند که تجربیاتی با عنوان تجربیات روحانی یا دینی و مشابه آن داشتهاند. حال جای سوال است که منظورمان از تجربیات روحانی چیست؟ چه عواملی باعث میشوند که ما یک تجربه را به عنوان تجربه روحانی بشناسیم؟ برای روشن شدن مطلب به ارائه مثالهایی میپردازیم.
مثال اول از نوشتههای ویلیام جیمز برگرفته شده است. ویلیام جیمز از جمله پایهگذاران مطالعات مربوط به تجربیات دینی/معنوی است و پژوهشهای بسیاری روی افرادی که این تجربیات را داشتهاند، انجام دادهاست. یکی از نمونههای پژوهشی که او از سوی یکی از تجربه گران نقل میکند این است که «من احساس کردم که با چمنها، درختان، پرندگان، حشرات و به طور کلی با طبیعت یگانه شدهام و از اینکه جزوی از هستی به شمار می آیم، احساس وجد میکردم. همچنین میدانستم که این احساس وجد و رضایتی که داشتم، ریشه در این داشت که منیت و خود من در حال زوال و کمرنگ شدن بود و این زوال در قبال ادراکی از یک عشق و قدرت برتر ایجاد شده بود.»
نمونه بعدی از نوشتههای آلن واتس[۳] اقتباس شده است. آلن واتس نیز از جمله پژوهشگران تجربیات معنوی است و این نمونه را از سوی تجربهگر بیان میکند که «من در طی این تجربه مرز فیزیکی بدن خود را از دست دادم. البته پوست بدنم سر جایش بود، ولی من حس میکردم که در مرکز هستی و کائنات ایستادهام. صحبت میکردم اما کلماتم معنای معمول خودش را از دست دادهبود.»
مثال سوم از جیل بولتی تیلور[۴] است. تیلور عصبشناسی آمریکایی است که در اثر سکته مغزی، کارکرد تقریبا نیمی از مغز او از بین رفته بود. او تجربه شخصی خود را اینگونه گزارش میکند: «دیگر نمیتوانستم مرزهای فیزیکی بدنم یا اجسام را تشخیص دهم. در طی این تجربه این مرزها تغییر کرده بودند. احساس کردم که تبدیل به چیزی سیال شدهام و دیگر حالت جامد نداشتم. یعنی دیگر خودم را به عنوان یک چیز منسجم احساس نمیکردم که از اجسام کنارم جدا هستم.»
با توجه به نمونههای بالا میتوانید متوجه شوید که منظورمان از تجارب روحانی چیست؛ و ملاحظه میکنید که این تجارب چقدر غیر عادی و خاص هستند. کسی که این تجربیات را از سر میگذراند ممکن است یک معتقد مسیحی باشد یا یک بودایی که باور دارد به بیداری و روشنی دست یافتهاست و یا یک عصبشناس که کاملا سکولار است. به عبارت دیگر افراد با اعتقادات متفاوت میتوانند این تجربیات را داشتهباشند، اما نقطه اشتراک همه آنها در این است که این تجربهها، از معنادارترین تجربیات زندگی این افراد بوده است. آنها همچنین میتوانند تفسیر و برداشتهای مختلفی از تجربیات خود داشته باشند.
ویلیام جیمز راجع به این تجربیات میگوید که ما انسانها در طول زندگی خود تجربیاتی عادی وسازگار با عقلانیت معمول داریم که بر اساس آنها زندگی میکنیم. اما به نظر میرسد که در جوار ما سطوح مختلفی از آگاهی وجود دارند. کافی است که تحریک لازم صورت بگیرد تا فرد وارد حیطه تجربه روحانی شود. این حیطه تجربه جدا از آگاهی روزانه ما است.
از منظر روانشناختی سوال اساسی اینجاست که ما باید چه درکی از این حالات داشته باشیم؟ لازم است که چه دیدگاهی برای مطالعه این تجربیات به کار گرفتهشود؟
ویلیام جیمز، که این تجربیات را گزارش میکند، خود نیز برای پاسخ به سوالات روانشناختی فوق پیشقدم شده است. ویلیام جیمز روانشناس، پزشک و فیلسوف آمریکایی است که به این سوالات در کتاب «تنوع تجربیات دینی» (۱۹۰۲) پرداخته است و جالب است که رویکرد او به این پرسشها و پاسخهای او سنگ بنایی برای مطالعات بعدی در رابطه با تجربیات دینی و معنوی شدهاست.
حدود ۱۲۲ سال از انتشار کتاب تنوع تجربیات دینی ویلیام جیمز میگذرد و تحولاتی در این میان رخ داده است. کتاب حاضر قصد دارد یک بازنویسی روزآمد از موضوعاتی که جیمز به آنها پرداخته است ارائه کند و پرسشهای جدیدی نیز در این زمینه پاسخ دهد. با در نظر گرفتن اینکه رفته رفته جهان به یک معنا به سمت سکولار شدن حرکت کردهاست، آیا تجارب دینی و معنوی همان اهمیت و اعتبار گذشته را حفظ کردهاند؟ علم نوین چه حقایقی راجع به این تجارب برای ما آشکار ساخته است و ما چگونه میتوانیم این تجربیات را از لحاظ محتوا و شدت دستهبندی کنیم؟
برای پرداختن به این پرسشها بهتر این است که مفاهیم اساسی و بینشهای پایه ای را که ویلیام جیمز در کتاب کلاسیک خود به آنها توجه کردهاست، بررسی کنیم و سپس به تغییرات به وجود آمده در ۱۲۲ سال اخیر بپردازیم. همانطور که گفته شد، جیمز در کتاب تنوع تجربیات دینی، همانطور که از نام کتاب پیداست، قصد داشته که به تجربیات دینی و معنوی بپردازد. وی با یک دیدگاه تجربی و علمی به مطالعه این تجربیات پرداخته و سعی داشته که با نگاهی بیطرفانه و بدون سوگیری و جانبداری، مشاهدات و نتایج خود را بیان کند. نویسندگان نیز بیان میکنند که همانند ویلیام جیمز قصد دارند تا جایی که میتوانند، از سوگیری دوری کرده و در راستای فهم این تجربیات گامی بردارند.
عنوان کتاب جیمز «تنوع تجربیات دینی» نامگذاری شده است و دلیل آن است که ویلیام جیمز دین را به شدت متاثر از تجربیات فردی میدانست. برای او تجربیات معنوی فرد، پایه و اساس دینداری او هستند. اما بسیاری بر این باورند که، اگر ویلیام جیمز در عصر حاضر میزیست، نام کتاب خود را به «تنوع تجربیات معنوی و روحانی»[۵] تغییر میداد. همانطور که این اتفاق برای عنوان کتاب حاضر افتادهاست. زیرا وقتی از کلمه تجربه دینی استفاده میکنیم، این گونه به ذهن میآید که به عنوان مثال یک مسیحی معتقد در یک رویا یا مکاشفه، قادر شده که عیسی مسیح را درک کند. اما تجربیاتی که از آنها نام بردیم، تنها به افراد معتقد به یک دین خاص محدود نمیشود و لزوما محتوای دینی ندارند؛ بلکه فراتر از آن، افرادی که اعتقادی به دین خاصی ندارند را هم پوشش میدهد. بنابراین برای جامعتر شدن محدوده این تجربیات که هم افراد دینی در آن لحاظ شوند و هم افراد غیر دیندار، از عبارت spiritual experiences (یا تجربیات روحانی) استفاده میکنیم. نکته جالب توجه اینجاست که ممکن است افرادی که چنین تجربیاتی را از سر گذراندهاند، بلافاصله اعتقادات فراطبیعی پیدا نکنند. یعنی فرد سکولار باشد و به فراطبیعیت باوری نداشتهباشد و همچنان باور داشته باشد که من این تجربه معنوی را داشتهام. با مفهوم تجربیات روحانی، تجربه این افراد نیز زیر چتر تجربیات روحانی قرار میگیرند.
درست است که نویسندگان کتاب حاضر نتایج پژوهشهای ۱۲۲ سال اخیر را در این کتاب خلاصه کردهاند و گزارش پژوهش خود را نیز بیان کردهاند، اما در نوشتههای ویلیام جیمز بینشهای اساسی و پایهای وجود دارد که هنوز هم بسیار ضروری و مفیدند. بنابراین لازم است ابتدا این بینشها مرور شوند.
اولین ویژگی که میتوان از نوشتههای ویلیام جیمز برداشت کرد، Phenomenologically sensitive بودن روش تحقیق اوست. به این معنا که جیمز به لحاظ پدیدارشناسی نسبت به موضوع مورد مطالعه، حساس بودهاست. به عبارتی، وی اجازه نمیداد که موضوع مورد مطالعه بر اساس پیشفرضها و جهتگیریهایش به چیز دیگری تقلیل یابد یا جدی گرفتهنشود. حتی هنگامی که با تجربیات عجیب و غریب مواجه میشد که با ذهنیت خودش سازگاری نداشتند، بدون دخل و تصرف آنها را گزارش میکرد و با آغوش باز از هر تجربهای استقبال میکرد. این پذیرش تا حدی است که ادموند هوسرل[۶] که پایهگذار پدیدارشناسی است، بیان کردهاست که “من در کار خود از ویلیام جیمز الهام گرفتهام.”
در مقابلِ حساسیت جیمز نسبت به پدیدارهای مختلف، بسیاری از روانشناسان از جمله فروید و برخی از پزشکان، یک نگاه تقلیلگرا نسبت به این تجربیات داشتهاند و در واقع این تجربیات را جدی نمیگرفتند. زیرا این تجربیات را به عنوان نشانه یک بیماری روانی یا یک بیماری جسمی مثل صرع میدانستند. با الهام از بینش ویلیام جیمز، در این کتاب سعی شده است نسبت به تجربیات پذیرش وجود داشته باشد و تا حد امکان از نگاه تقلیلگرایانه به دور بماند. نویسندگان کتاب با توجه به پژوهشهای اخیر، این نگاه تقلیلگرایانه که در روانشناسی وجود داشتهاست را به چالش کشیدهاند و فکر میکنند که این نگاه نمیتواند نگاه درستی باشد.
ویژگی بعدی ویلیام جیمز در روش تحقیق، Philosophically sensitive بودن اوست. این بعد بیانگر این است که جیمز در مطالعات خود نسبت به جنبه فلسفی حساس بودهاست. به این معنا که جیمز در کار خود نتیجهگیریهایی پیشساخته درباره ریشه و منشا اصلی این تجربیات نداشتهاست. جیمز سعی کرده که یک نتیجهگیری فوری ارائه ندهد. برای مثال مادهگرایان (ماتریالیستها) عقیده دارند که این تجربیات حاصل فعالیت مغزند و چیزی بیش از این نیستند یا افرادی که طرفدار رویکرد موحدانه هستند، باور دارند که منشا این تجربیات، وجود الهی یا خداوند است و این تجربیات مربوط به فراطبیعت و ماوراء هستند. جیمز نیز مانند هر فرد دیگری شاید وسوسه میشده که به سمت یکی از این دو گرایش پیدا کند و یک نتیجه از مطالعات خود ارائه دهد، اما در برابر این وسوسه مقاومت کرده است. در عوض جیمز سعی کرده که به کارکردها و ثمرهای که این تجربیات در زندگی افراد دارند، نگاه کند و از نتیجهگیری درباره منشا امتناع کرده و به برونداد بها بدهد. این نوع نگاه جیمز با مکتب پراگماتیسم (یا عملگرایی) تطابق دارد. این مکتب به کارکردهای نهایی و بروندادها بهای بیشتری میدهد.
سومین ویژگی که پژوهشهای جیمز داشته است، Scientifically oriented بودن اوست. به این معنا که مطالعات جیمز جهتگیری علمی نیز داشته و سعی میکرده که از شاخههای مختلف علوم که سررشتهای هم در آنها داشته، استفاده کند و موضوع مورد نظر خود را به صورت علمی بیان کند. البته او یک رویکرد بین رشتهای متشکل از علم پزشکی، روانشناسی و فلسفه نیز اتخاذ کرده و تجربیات روحانی را در این بستر و با این رویکرد مطالعه کردهاست.
کتاب حاضر نیز سعی میکند با الهام از این بینش جیمز، رویکردی علمی اتخاذ کند و با استفاده از پیشرفتهایی که در این ۱۲۲ سال اخیر در زمینه روانپزشکی، روانشناسی، داروشناسی و علوم اعصاب تحقق یافته، تجربیات روحانی را بررسی کند.
در رابطه با ویژگی سوم، باید گفت برخی رشتههای علمی وجود دارند که برای بررسی تجربیات روحانی در عصر حاضر بسیار مفیداند: مانند عصبشناسی الهیاتی[۷] یا neuro-theology که یکی از نویسندگان کتاب -اندرو نیوبرگ- پایهگذاری کرده و با استفاده از تکنیکهای تصویربرداری از مغز، بررسیهایی در زمینه تجربیات روحانی صورت دادهاست. یکی از زیرشاخههایی که در روانشناسی وجود دارد و به بررسی علمی این تجربیات میپردازد، روانشناسی اعتقادات و رفتارهای دینی است. همچنین از مطالعات روانشناسی مثبتنگر یا positive psychology هم در رابطه با این تجربیات استفادهمیشود. به این صورت که از پژوهشهایی که روی بهروزی[۸] و یا هیجانات مثبت (مانند عشق، لذت و حیرت) صورتگرفته، استفاده میشود تا تبیین مناسبی راجع به تجربیات روحانی و کارکردهای آنها ارائه شود.
بنابراین، این سه ویژگی که در آثار ویلیام جیمز یافت میشود، راهنمای مسیر نویسندگان این کتاب برای شروع مباحث مربوط به تجربیات روحانی است.
پس از این مقدمه روش شناسانه، در بخشهای بعدی، گزارشهایی از تجزیه و تحلیل های نویسندگان از تجربیات دینی ارائه خواهیم کرد.
با ما در رَوا همراه باشید.
پینوشت:
[۱] David Yaden
[۲] Andrew Newberg
[۳] Allen Watts
[۴]Jill Bolte Taylor
[۵]Yaden, D. B., & Newberg, A. (2022). The varieties of spiritual experience: 21st century research and perspectives. Oxford University Press.
[۶] Edmund Husserl
[۷]Neurotheology
[۸] Wellbeing