نتایج مثبت و منفی
در پادکست/نوشتار قبلی، به توضیحاتی درباره رویکرد عصبشناختی و چگونگی پیدایش تجربه روحانی از منظر عصب شناختی پرداختیم. در اینجا قصد داریم به اصل عملگرایانه یا پراگماتیسم، تجارب بیمارگونه و تجارب مثبت بپردازیم. در واقع بحث اینجاست که تجارب روحانی که به وسیله عوامل مختلف ایجاد میشوند، چه نتایجی به دنبال دارند؟ این نتایج مثبتاند یا منفی؟ معیار تقسیم تجارب به مثبت یا منفی و بیمارگونه چیست؟ در این پادکست به بررسی مطالب نویسندگان کتاب به این پرسشها پاسخ خواهیم داد.
داستایفسکی رماننویسی روسی است که کتابهای معروف جنایت و مکافات و برادران کارامازوف نوشته اوست. او در رمانهایش درباره تجربیات روحانی خود نوشته است. داستایفسکی بیان کرده که تجارب روحانی او همواره همراه با حملات صرع اتفاق میافتادند و حالت هیجانی خاصی قبل از وقوع صرع به او دست میداد. او در گفتگویی با دوست خود، درباره تجربیاتش میگوید:« لحظاتی وجود دارد که احساس شادی زیادی مرا فرا میگیرد؛ درحالیکه این حد از شادی در شرایط طبیعی برایم ایجاد نمیشود. در یکی از این موارد، محیط اطرافم پر از سروصدا و همهمه بود و من در تلاش بودم که خودم را حرکت دهم. احساس کردم که آسمانها به سمت زمین در حرکتاند و به هر سمتی که نگاه میکردم، از هر طرف مورد احاطه قرار گرفته بودم. حضور خداوند را واقعا در نزدیکی خودم احساس میکردم. کم کم این حس را داشتم که خداوند به درون من آمده و همان لحظه بود که متوجه شدم واقعا خدا وجود دارد. در اثر این اتفاق بود که فریاد بلندی زدم و دیگر چیزی یادم نیامد.»
داستایفسکی کاملا آگاه بود که تجربیات روحانیای که از سر میگذراند، با حملات صرع رابطه دارند و یا این تجربیات حاصل حملات صرع هستند. در واقع تجربه داستایفسکی مشابه تجربه جیل بولتی تیلور است که به دلیل یک عارضه مغزی در نیمکره چپ مغزش، نوعی یگانگی و وحدت با پیرامونش را تجربه کرده بود. همانطور که این تجربیات برای داستایفسکی به دلیل حملات صرع بود. اما نکته مهم اینجاست که با توجه به چنین تبیینی، این تجربیات برای هر دوی این افراد تجربیات ارزشمندی باقی ماند و از ارزش آن به هیچ نحو کم نشد. داستایفسکی در همین راستا، خطاب به افرادی که سالم هستند و حملات صرع را تجربه نمیکنند، میگوید:« شما درک نمیکنید که شادیای که همراه با حملات صرع در من ایجاد میشود، چقدر زیاد است. نمیدانم که دوام این شادی تا چه مدت است، اما به حدی برایم لذتبخش است که حاضر نیستم آن را با چیز دیگری عوض کنم.»
اما یک سوال مهم اینجاست که بر چه مبناهایی میتوانیم ارزشمندی یک تجربه روحانی را مورد قضاوت قرار دهیم؟
در پاسخ به این سوال، ویلیام جیمز بیان میکند که دستاورد و ثمره این تجربیات باید مورد قضاوت قرار گیرد تا ارزشمندی تجربیات معلوم شود. جیمز برای فهم بیشتر دیدگاهش مثالی ارائه میدهد. او میگوید که در دوران زندگیاش، برخی پزشکان معتقد بودند که هر چه افراد نبوغ و خلاقیت بالاتری داشته باشند، بیشتر مستعد ابتلا به جنون و انواع بیماریهای روانی هستند. این عقیده را میتوان در کاراکتر اصلی فیلم ذهن زیبا با بازی راسل کرو نیز مشاهده کرد. البته جیمز بیان میکند که ایرادی به این عقیده وارد است. هنگامی که تشخیص میدهیم فردی دچار بیماری روانی است، این تشخیص باعث نمیشود که از دستاوردهای همین فرد لذت نبریم. مثلا اگر فردی یک سمفونی زیبا ارائه دهد و در عین حال مبتلا به بیماری روانی باشد، این حقیقت نمیتواند ما را از لذت بردن از این سمفونی بازدارد. به همین ترتیب، تجربیات روحانی نیز میتوانند ثمراتی داشته باشند که نمیتوانیم از این ثمرات غافل شویم.
ویلیام جیمز در کتاب تنوع تجربیات دینی مثالهای مختلفی بیان میکند که تعدادی از آنها تجارب مثبت و تعدادی نیز تجارب بیمارگونه هستند. او بیان میکند که به نظر میرسد سنجش و قضاوت تجربیات روحانی کار پیچیدهای است و طبقهبندی این تجربیات به تجارب مثبت و یا تجارب بیمارگونه به سختی صورت میگیرد؛ زیرا این دو طبقه میتوانند با یکدیگر همپوشانی داشته باشند و از طرق مختلف و پیچیده به هم مرتبط شوند.
در رابطه با طبقهبندی دوگانه تجربیات روحانی، میتوان گفت که تجربیات روحانی از نظر جریان روانشناسی و پزشکی اولیه، بیشتر به عنوان تجارب بیمارگونه تلقی شدهاند. برای مثال فروید این تجارب را نوعی توهم و نشانهای از زایل شدن سلامت روان میدانست. اما نویسندگان کتاب عقیده دارند که این نگاه سوگیرانه نسبت به تجارب روحانی میتواند با به میان آوردن دیدگاه ویلیام جیمز تعدیل شود. همچنین میتوان با بررسی دقیق مشاهدات تجربی این نگاه سوگیرانه را اصلاح کرد. اگر بتوانیم با استفاده از این دو راهکار به تعدیلی در این طبقهبندی برسیم، ممکن است به سمت و سوی مثبتی رهنمون شویم و بتوانیم درک بهتری از این تجارب داشته باشیم.
در مورد جنبه بیمارگونه تجارب روحانی، جیمز بیان میکند که این بُعد به طور حتم باید کاویده شود. به این دلیل که عرفان دینی و امر رازآلود دینی تنها نیمی از داستان عرفان است. نیمه دیگری که در سنتها ثبت و ضبط نشده، بخشی است که در کتابهای کلاسیک با عنوان جنون و دیوانگی مشخص شده است. در این کتابها موارد مختلفی را میبینیم که در اظهارات هر کدام از این افراد، به ایدههایی عرفانی و معنوی اشاراتی شده است. این افراد به تشخیص پزشکان به عنوان افراد متوهم و هذیانی و یا مبتلا به سایر بیماریهای روانی شناسایی شدهاند. به نظر میرسد که در این تشخیصگذاریها شاهد نوعی عرفان اهریمنی هستیم. یعنی نوعی عرفان دینی که وارونه شدهاست.
هنگامی که به مطالعات جدید علمی رجوع میکنیم، ملاحظه میکنیم که نتیجه کلی این است که محتوای دینی و معنوی نقش کوچکی را به عنوان شرایط ایجاد بیماریهای روانی بازی میکنند. اما شواهدی مبنی بر مرتبط بودن این عوامل در برخی اختلالات روانی وجود دارد. به عبارتی با اینکه نقش محتواهای دینی در ایجاد بیماریهای روانی کم میباشد، اما ربط آنها را میبینیم. برای مثال، حدود کمتر از ۵ درصد بیماران که حملههای صرع را تجربه میکنند، نوعی اعتقادات دینی عجیب و غریب را گزارش میکنند و حدود ۲۵ تا ۵۰ درصد بیمارانی که اختلالات روانپریشی یا سایکوتیک دارند، توهمات دینی را هم تجربه میکنند. البته این نکته خیلی مهم است که توجه کنیم بیمارانی که مبتلا به اختلالات روانپریشی یا سایکوتیک هستند، درصد بسیار کوچکی از جمعیت کلی را تشکیل میدهند. بنابراین میتوان گفت که بین عوامل گفته شده رابطه وجود دارد، اما درباره اینکه دقیقا چه زمانی تجربههای غیر معمول دینی و معنوی در بیماران روانی اتفاق میافتد، پاسخی در دست نیست.
روانپزشکان محتواهای اندیشههای بیماران روانپریش و یا بیمارانی را که اختلال دوقطبی دارند و دوره مانیا یا شیدایی را از سر میگذرانند، با عنوان مشغولیتهای ذهنی دینی نامگذاری کردهاند. به عبارتی برخی بیماران در میانه برخی تجربیات شدید درونی خود، اندیشههایی با محتواهای معنوی دارند. این موضوع گاهی میتواند برای خود بیمار ترسناک قلمداد شود. برای مثال ممکن است بیماری از این بترسد که توسط اهریمنها تسخیر شود. البته قابل ذکر است که محتوای معنوی گاهی میتواند به عنوان منبع آرامشبخش دیده شود؛ حتی زمانی که این محتواها توسط یک بیمار روانپریش و یا مانیایی احساس میشود نیز ممکن است منبع آرامشبخش فهمیدهشود. در همین راستا، پژوهشی کیفی بر روی بیماران دوقطبی نشان داد که تجربیات معنوی میتواند اثر مثبتی بر روی این افراد داشته باشد؛ مخصوصا زمانی که این افراد حملههای عصبی تجربه میکنند و یا در خلال دورههای دوقطبی مانند مانیا هستند.
جالب است که بیماران خودشان اکثرا اهمیت موضوعات معنوی در تجربیات روحانی خودشان را درک میکنند. بسیاری از بیمارانی که در این شرایط قرار دارند، بیان میکنند که این تجربیات اهمیت وجودی و معنابخشی برایشان دارد؛ حتی در مواقعی که این تجربیات به نوعی با وضعیت روانیشان مرتبط است، این اهمیت بیشتر میشود. ویلیام جیمز عقیده داشت که تجربه روحانی که باعث ایجاد راحتی و آرامش خاطر میشود، حتی اگر در میانه یک وضعیت بیمارگونه باشد، میتواند ارزشمند تلقی شود. در هر صورت ویلیام جیمز معتقد بود که بعضی از تجربیات روحانی با اختلالات روانی در ارتباط هستند و میتوانند باعث شوند که فرد زجر بکشد. اما او بیان کرد که به طور معمول این تجربیات برای افراد خوشایند و لذتبخش نیز هستند. همچنین ویلیام جیمز بیان میکرد که تجربیات روحانی میتوانند به تغییر نگرش ماندگار نیز منجر شوند که در برابر تغییر احساسات، این نگرشها بادوام باشند. بنابراین این تجربیات قابلیت این را دارند که موضوع مطالعات علمی شوند.
یکی از ثمراتی که تجربیات روحانی دارند، تحولات اخلاقی است. ویلیام جیمز در مشاهداتی که از افراد داشت، به این نکته پی برد که تحولات اخلاقی در افرادی که تجربیات روحانی دارند، به چشم میخورد. مشخصه تحولات اخلاقی در این افراد به این صورت است که فرد از وجوه پایینتر شخصیت خود مانند خودخواهی به سمت وجوه بالاتر همچون نوع دوستی حرکت میکند. به عبارتی جیمز تحول اخلاقی را در مسیر حرکت از خودخواهی تا رسیدن به نوع دوستی میدید.
ویلیام جیمز بیان میکرد که مسیر تحول اخلاقی در افرادی که تجربیات روحانی را از سر گذراندهاند، به دو صورت است. نوع اول به صورت کند است. یعنی تحولات اخلاقی به کندی در فرد به وجود میآیند. برعکس، نوع دوم به صورت ناگهانی اتفاق میافتد و افراد بعد از سپری کردن تجربه روحانی، دچار تحول اخلاقی میشوند. عمده توجه ویلیام جیمز معطوف به نوع دوم تحولات اخلاقی یعنی تحولات ناگهانی بود. جیمز مشاهده کرد که این افراد بیشتر از گذشته وقت و انرژی خودشان را صرف دیگران میکنند و بیشتر اهدافشان معطوف به دیگران است.
حال سوالی که ایجاد میشود، این است که ثمراتی که از آنها صحبت کردیم، فقط ثمرات مثبتی هستند و هیچ نتیجه منفی بعد از تجربیات روحانی رخ نمیدهد؟ به عبارتی عملکرد فرد در زندگی روزمره و وظایفی که در طول زندگی بر عهدهاش است، مختل نمیشوند؟ پاسخ به این سوال بستگی به این دارد که ما اختلال و مختل شدن را چگونه معنا میکنیم. اما در یک دید کلیتر، تشخیصهایی صورت گرفته است که طی آنها بین اختلالات روانی و تجربیات روحانی رابطهای وجود دارد. برای نمونه اختلال اسکیزوفرنی از جمله این تشخیصهاست. ممکن است فرد ادعا کند که تجربیات روحانی دارد، ولی از دیدگاه روانشناختی، مبتلا به اسکیزوفرنی تشخیصگذاری شود. روانپریشی، دوره شیدایی یا مانیا و اختلالات تجزیهای از جمله تشخیصهایی هستند که از لحاظ روانپزشکی بر روی افرادی که تجربیات روحانی دارند و عملکردشان مختل شده است، گذاشته میشود. مثالی که میتواند این ادعا را به خوبی توضیح دهد، تجارب نزدیک به مرگ است. تجارب نزدیک به مرگ ممکن است دارای عناصر مثبت باشد. مثلا فرد درگذشتگان خودش را میبیند یا وارد مکانی پر از نور میشود و آرامش و اطمینان زیادی پیدا میکند یا ترس از مرگ در او از بین میرود. از طرفی، تجارب نزدیک به مرگ میتواند به صورت منفی نیز باشد. مثلا فرد احساس وحشت دارد و یا درد زیادی را تجربه میکند و احساس میکند که اجزای بدنش در حال جدا شدن از یکدیگر است. به این تجارب اغلب با نام تجارب جهنمی هم اشاره میشود و نشان میدهند که تجارب نزدیک به مرگ همیشه مثبت نیستند. البته ما نمیدانیم که چرا تجارب نزدیک به مرگ برای عدهای تجربهای مثبت است و تاثیرات مثبتی بر روی زندگی فرد میگذارد و در عین حال برای عدهای به حدی منفی است که زندگی فرد را مختل میکند.
نویسندگان کتاب بیان میکنند علت اینکه چرا تجارب روحانی در ارتباط با اختلالات روانی دیده میشوند، ناشی از این است که به این تجربیات با دیدگاه مرضی و روانپزشکی نگاه میشود و تمایل داریم که علائم حاصل از تجربیات روحانی را به اختلالاتی که برای ما شناخته شدهتر هستند، نسبت دهیم. نویسندگان کتاب به این دیدگاه انتقاداتی وارد میکنند و بیان میکنند که مشکل اصلی این است که روانشناسی گاهی پدیدههای انسانی را تنها از دیدگاه مرضی می بیند. در نگاه مرضی به نوعی ما انسان را بیمارانگاری میکنیم و با دیدن کوچکترین علامتی از تفاوت، برچسب غیرعادی به فرد میچسبانیم و او را بیمار تلقی میکنیم.
در راستای همین نگاه مرضی به تجارب روحانی، انسانشناسی با نام تانیا لورمن پژوهشهای مختلفی را که در آنها تجارب روحانی نتیجه اختلالات روانی بیان شدهاند، بررسی کرده است. او همچنین پژوهشهایی را که تجارب روحانی را نتیجه اختلالات روانی نمیدانند، بررسی کرده و سپس نتایج این دو دسته تحقیق را کنار هم گذاشته است. لورمن درباره نتایج حاصل از این مقایسه میگوید:«بر اساس نتایجی که به دست آوردیم، به نظر میرسد که شواهد خوبی داریم تا دو الگوی مختلف از کسانی که پدیدههای شبه توهمی را تجربه کردهاند، از هم متمایز کنیم. الگوی اول نشئت گرفته از بیماریهای روانی است و ممکن است که به مشکلات روانپزشکی مرتبط باشد. در این دسته از افراد، توهمات مکرر و طولانیاند و اغلب برای افراد اضطرابآور محسوب میشوند. الگوی دوم مرضی نیست و کوتاه مدت و مختصر است و فرد را با اضطراب و عذاب مواجه نمیکند.»
با نگاه به فراتحلیلی که لورمن انجام داده است، ممکن است این سوال پیش بیاید که چند درصد افراد در دسته اول و چند درصد در دسته دوم قرار دارند و نسبت افراد گروه نسبت به هم چگونه است؟ یا چند درصد افراد در این گروهها به حمایتهای درمانی نیازمندند؟ در پژوهشی که نویسندگان کتاب حاضر برای پاسخ به این سوالات انجام دادهاند، نتایج به این صورت بود که حدود ۹۰ درصد از این افراد نیازی به حمایتهای درمانی نداشتند. در بررسی بخش های بعدی این کتاب راجع به این پژوهش بیشتر توضیح خواهیم داد ولی نتیجه کلی این پژوهش بیان کننده این بود که بیشتر تجربیات روحانی، ربطی به اختلالات روانی ندارند و به نظر میرسد که اکثر این تجربیات مثبت هستند. در واقع هنگامی که از دید روانشناسی مثبت به تجربیات روحانی نگاه میکنیم و پژوهشهای مربوط به این تجربیات را بررسی میکنیم، متوجه میشویم در صورتی که از خود افراد بپرسیم که تجربیات روحانی شما چه احساساتی در شما برمیانگیزند، اغلب این افراد موافق هستند که این تجربیات برایشان مثبت بودهاست. همچنین در بررسیهای همبستگی که رابطه بین دو متغیر یا پدیده را میسنجیم، مطالعات همبستگی بین تجربیات روحانی و سنجههایی مثل بهروزی یا معناداری زندگی، رابطه مثبت و معناداری را نشان میدهند. بنابراین تجربیات روحانی طبق شواهد پژوهشی در کل تجربیات مثبتی به حساب میآیند.