رَوا در نظر دارد تا گزارشی را از یک کتاب مرجع علمی در زمینه علوم شناختی دین به شکل نوشتاری و پادکستی ارائه نماید. به این منظور کتاب “مقدمهای بر علوم شناختی دین” نوشته ی کلر وایت انتخاب شدهاست و طی اپیزودهای مختلف ارائه می گردد. کتاب مقدمهای بر علوم شناختی دین، دانشجویان و مخاطبان عام علاقمند را با این موضوع آشنا میکند و در تلاش است نتایج پژوهشهای اصلی این رویکرد را ارائه دهد و به موضوعات مناقشهبرانگیز اشاره کند. کلر وایت، نویسندهی این کتاب، استادیار مطالعات ادیان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا است. همچنین در دپارتمان مطالعات ادیان به تدریس و پژوهش مشغول است. در اپیزود اول به طرح مقدمات و ارائه تاریخچه کوتاهی از بستر شکل گیری علوم شناختی دین خواهیم پرداخت.
در دهههای اخیر رویکردی علمی[۱] به منظور شناخت، تبیین و پیشبینی موضوعات مرتبط با دین و بسیاری از کارکردهای آن ظهور یافتهاست. در علوم شناختی دین (CSR)[2] پژوهشهایی با موضوعاتی نظیر بررسی نیروهای دخیل در گرایش انسانها به دیندار بودن و فرمهای مختف باورهای دینی انجام میشوند. در CSR این ایده مطرح بوده که مانند زبان و موسیقی، دین نیز بهطور طبیعی در انسانها وجود دارد و حتی میتوان شباهتهایی میان این موارد مشاهده کرد.
این رویکرد جدید علمی در چگونگی فهم دین، کارکردهای ژرفی دارد؛ از جمله در فهم اینکه چرا دین به سهولت در میان جوامع مختلف ظهور مییابد و چرا انسانها تا این حد تمایل دارند برای دینشان بجنگند یا حتی جانشان را فدا کنند.
با این حال CSR نیز منتقدانی دارد؛ برخی بیم آن دارند که پژوهشگران CSR دین را راززدایی کرده و از ارزش آن بکاهند. پژوهشگران CSR استدلال میکنند که دین پدیدهای طبیعی است و بر این اساس ممکن است افرادی امکان اثبات یا رد وجود خداوند را در این موضوعات ببینند.
مقدمهای بر علوم شناختی دین
در دههی ۱۹۹۰ به عنوان زیرشاخهای از علم شناختی یا CSR شکل گرفت و امروزه دانشمندانی از رشتههای گوناگون در CSR به پژوهش میپردازند. رشتههایی مانند؛ مطالعات ادیان، انسانشناسی تکاملی، فرهنگی و شناختی، روانشناسی اجتماعی، شناختی، رشد و تکاملی، جامعهشناسی، فلسفه، علوم اعصاب، زیستشناسی، بومشناسی رفتاری، دیرینهشناسی، تاریخ و…
دانشمندان علوم شناختی دین، پیشفرضها و روشهایی از رشتههای خود به کار میگیرند، اما عامل وحدتبخش کار این پژوهشگران تمرکزی است که بر نقش شناخت انسان در شکل دادن به تفکر و رفتار دینی دارند.
مشابه چیزی که در علوم شناختی رخ میدهد، پژوهشگران در CSR نیز باور دارند که چگونگی توجه و عکسالعمل انسانها به موضوعات دینی، تصادفی نیست بلکه تحت تأثیر فرایندهای شناختی است. همچنین همانطور که در روانشناسی تکاملی مطرح میشود، دانشمندان CSR معتقدند فرایندهای شناختی نیز تحت تأثیر تاریخ تکاملی انسان و در بستر تکامل شکل گرفتهاند. بسیاری از این فرایندهای شناختی به منظور حل مسائل پرتکرار اجداد ما تکامل یافتهاند.
دین چگونه شکل گرفتهاست؟ چرا دین چنین فراگیر است و در تمام دنیا به چشم میخورد؟ چه چیزی دین، تفکر و رفتار دینی را در همهجا گسترش دادهاست؟ اثرات انجام رفتارهای دینی بر دینداران چیست؟ اینها سوالات موردعلاقهی دانشمندان CSR است و تلاش میکنند بهطور روشمندی به آنها پاسخ دهند.
بهطور خاص دانشمندان CSR علاقهمندند به این موارد پی ببرند: (الف) ذهن انسان چگونه درمییابد به چه اطلاعات و دادههایی توجه کند، (ب) زمینه و بافتی که در آن به اطلاعات توجه میشود، (ج) اطلاعات چگونه ذخیره، پردازش و سپس منجر به عمل میشوند؟ باورها و رفتارهای دینی در این نقطه متولد میشوند، (د) اثراتی که باورها و رفتارهای دینی بر دینداران دارند.
در نهایت دانشمندان CSR بهوسیلهی یکپارچهسازی دانشی که در زمینههای تکامل، شناخت، مغز و رفتار وجود دارد، تلاش میکنند توضیح دهند که باورها و رفتارهای دینی چگونه در میان جوامع انسانی به وجود میآیند، برانگیخته و تکرار میشوند.
امروزه CSR پیشرفت کردهاست و مجلات علمی مختص خود را دارد که مقالات متعدد و بسیار معتبری را شامل میشوند. همچنین مؤسسات و کنفرانسهایی در این حوزه به وجود آمدهاند. در سالهای اخیر بودجههای قابلتوجهی برای پژوهشهای CSR در نظر گرفتهشدهاست که برخی دانشمندان سرشناس این حوزه را بر آن داشته که اظهار کنند زمان خوبی برای دانشمند CSR بودن است.
نکات کلیدی
در دهه ۱۹۹۰ به عنوان زیرشاخهای از علوم شناختی آغاز به کار کرد و همچنان در حال بست و گسترش است. رویکردی عملی برای مطالعهی دین است که تلاش میکند توضیح دهد افکار، باورها و رفتارهای دینی چگونه پدیدار میشوند و در جوامع انسانی دوام مییابند.
در بررسی علوم شناختی باید در نظر داشت که در مقابل رفتارگرایی ظهور کرد. رفتارگرایی رویکردی غالب در روانشناسی بود که معتقد بود موجودات بر اساس تجربه «رفتار» را میآموزند و سپس بر اساس خوشایند یا ناخوشایند بودن تجربیات، موجودات شرطی میشوند. بر این مبنا تنها با محرکها و رفتارها میتوان فرایندهای رفتاری افراد و اینکه چه محرکی به چه رفتاری منجر میشود را تبیین کرد. انقلاب شناختی بر این اساس بنا شد که دانشمندان علوم شناختی ادعا کردند که انسان مانند لوح سفیدی نیست که هیچچیز در وجودش تکوینی نباشد، فرایندهایی شناختی وجود دارند که میتوانند بر رفتار انسان اثرگذار باشند. بر این مبنا دانشمندان زمینهی شناختی ذهن را به عنوان نظامی پیچیده و تعاملی تلقی کردند که مانند یک کامپیوتر ورودیهایی دارد و بر اساس ورودیها خروجیهایی ارائه میدهد.
کات کلیدی
ریشهی CSR انقلاب شناختی است که موجب رشد علوم شناختی شد. انقلاب شناختی به عنوان عکسالعمل و مقابلهای با رفتارگرایی بهوجود آمد.
رفتارگرایی، پارادایم غالب در مطالعات فرهنگی در دهه ۱۹۵۰ بود و انسان را لوح سفیدی در نظر میگرفت. اما در علوم شناختی، پیشفرض این بود که انسان لوح سفید نیست و ذهن نظامی پیچیده و تعاملی است.
علومشناختی دین یا CSR عکسالعملی نسبت به روشها و رویکردهایی بود که در مطالعات فرهنگی دین وجود داشتند. CSR با تعداد محدودی از پژوهشگرانی که به این حوزه رویآوردند و به نتایج مشابهی دست یافتند آغاز شد. نتیجهای کلی که پژوهشگران به آن رسیدند این بود که رویکردهای فرهنگی موجود در مطالعهی دین، نقصها و کمبودهایی در راستای تبیین باورها و رفتارهای دینی دارند. در ادامه به چالشهای رویکردهای مطالعات فرهنگی در میان پیشگامان اولیه در CSR میپردازیم.
یکی از چالشها، رویکردهای رایج در مطالعات فرهنگی دین بودند که CSR آنها را برنمیتابید.
یکی از این رویکردها پستمدرنیسم[۳] بود. پیش از شکلگیری CSR، بهطور کلی نگاه پستمدرنیستی رایج بود. این نگاه انسانشناسی را فراگرفتهبود و اعتقاد داشت اساساً نمیتوان انسان را به شکل عینیگرایانه مطالعه کرد. در این رویکرد جهان چیزی جز برساختی اجتماعی تفسیر نمیشد؛ به این معنا که هر کس روایتی[۴] از جهان دارد، از آنجا که افراد و گروههای مختلف این روایتها را شکل دادهاند، گاهی با یکدیگر در تضاد و تعارض هستند.
در نگاه پستمدرنیستی فرهنگها بهطور ذاتی با یکدیگر متفاوتند و بر همین اساس تلاش در راستای فهم و مقایسهی فرهنگها بیحاصل است و راه بهجایی نمیبرد.
رویکرد دوم نسبیگرایی فرهنگی[۵] بود. نوعی از نسبیگرایی فرهنگی وجود دارد که حتی دانشمندان CSR نیز آن را میپذیرند؛ نسبیت متعادلی که طی آن گفتهمیشود هر فرهنگ باید بر اساس شرایط و موضوعاتی که در همان فرهنگ مطرح است فهمیدهشود و نباید بر اساس استانداردهایی که در فرهنگ پژوهشگر وجود دارد قضاوت شود. پژوهشگر میتواند فرهنگ دیگری را مطالعه کند، اما نباید در این مرحله قضاوتی انجام دهد، باید در فرهنگ مورد مطالعه پدیدارشناسی انجام دهد و با چشمان باز آن را بشناسد و قضاوت را به مرحلهی پایانی مؤکول کند.
اما در دهه ۱۹۹۰ نوع افراطیتری از نسبیگرایی فرهنگی رواج داشت که در آن رفتار فرد در نسبت با فرهنگی که در آن زیست میکند و کاملاً نسبی، تلقی میشد. بر این مبنا، تنها در بستر فرهنگ امکان فهم رفتار فراهم میشود. در این نسخهی افراطی نسبیگرایی تنها در بافتار فرهنگی امکان شناخت رفتار وجود دارد، در غیر این صورت هیچ عنصری از رفتار را نمیتوان تبیین کرد.
رویکرد سوم تعینگرایی فرهنگی[۶] بود که از نسبیگرایی فرهنگی افراطیتر است. بر اساس تعینگرایی فرهنگی رفتار انسان کمابیش توسط فرهنگ تعیین شدهاست و در زمان خودش نگاه رایجی در مطالعات فرهنگی بود. به بیان دیگر، رفتار افراد در گروهها بهعنوان محصولی از ورودیهای محیطی تفسیر میشد. در واقع همهچیز مربوط به دادههای ورودی است و این ورودیها محیطی هستند. بنابراین بسیاری از دانشمندان، بهطور خاص انسانشناسان اجتماعی، بدون توجه به اینکه فرایندهای ذهنی چگونه ورودیهای محیطی را پردازش میکنند، بر محیط اجتماعی-فرهنگی که رفتار انسانها را شکل میدهد تمرکز میکردند.
در مدلهایی که در علومشناختی برای مطالعهی دین مطرح شد، این رویکردها پذیرفتهنشدند؛ بهعنوان مثال در علوم شناختی اذعان داشتند که ذهن لوحی سفید نیست، همچنین مانند اسفنج نیز نیست که تمام ورودیهای فرهنگی را جذب کند، یا ماشین فتوکپی نیست که دقیقاً کپیهای مشابهی از اطلاعات محیطی را در خود ذخیره کند. در واقع انسانها بهطور فعالانه اطلاعات را فیلتر و تحریف[۷] میکنند. باورها و رفتارهای دینی نیز مستثنی نیستند و به همین صورت فیلتر و تحریف میشوند، به این معنا که آنچه به واسطهی فرهنگ با نام دین به فرد میرسد نیز طی این فرایند فیلتر و تحریف میشود. برای درک بهتر نگاه دانشمندان علوم شناختی دین به این مثال توجه کنید: همهگیرشناسان[۸] هنگام مطالعهی چگونگی همهگیری بیماریهای واگیر، بدن انسان را به عنوان مؤلفهای مهم تلقی و بیماری را در قبال بدن فردِ بیمار مطالعه میکنند. دانشمندان علوم اجتماعی نیز با شناخت ساختار ذهن، رواج و انتشار ایدهها در فرهنگ را مطالعه میکنند.
نکات کلیدی
دانشمندان CSR با نگاه رایج رفتارگرایان که معتقد بودند رفتار فرد تنها در سایهی بافتار فرهنگی قابلفهم است مقابله کردند و ادعا کردند ذهن بهصورت مجزا قابلفهم است و از خود ساختاری دارد. دانشمندان CSR تحت تأثیر این ادعای اصلی پژوهشگران علوم شناختی بودند که انسانها بهطور طبیعی فرایندها، سوگیریها و گرایشمندیهای شناختی دارند.
توجه به جنبههای تفسیری افکار و رفتارهای دینی چالش دوم در مطالعات فرهنگی دین بود. تلاش پژوهشگران بر این بود که بهطور تفسیری[۹] به سمت شناخت و مطالعهی ایدهها و رفتارهای دینی حرکت کنند و رویکردهای توضیحی[۱۰] را کنار بگذارند. از این منظر، فرهنگ نظامی از نشانهها و نمادها[۱۱] بود. در واقع وظیفهی دانشمند این است که جزئیات و ظرایفی که در شبکههای نمادین وجود دارد را بکاود و معنای نمادین دین را موشکافی و رمزگشایی کند. اگر فرهنگ نوعی گفتمان یا روایت باشد، بهطور کلی دین و متون دینی باید تفسیر شوند و با روش تفسیری مطالعه شوند. بر این مبنا دانشمندان باید تلاش کنند دلایل افراد برای انجام رفتارهای مشخصی در فرهنگ را با تمام جزئیات ممکن استخراج کنند. در واقع به میزانی که جزئیات بیشتری در مورد علت انجام رفتاری خاص استخراج شود و معنای ضمنی رفتارها کشف شوند، به فهم بهتری از درک افراد نسبت به رفتارهایشان نزدیک میشوند. این روش توصیفات پرمایه[۱۲] یا thick description نام دارد که به معنای ارائهی توصیف مفصل و دقیق یک پدیده یا رفتار است، بهگونهای که زمینهها و مفاهیم فرهنگی و اجتماعی مرتبط با آن را نیز در بر بگیرد.
کلیفورد گیرتز[۱۳]، که به دلیل حمایت از انسانشناسی نمادین شهرت دارد، برای روشن شدن این روش از مثال چشمک زدن استفاده کردهاست. مقصود گیرتز توضیح دادن امکان وجود تفسیرهای متنوع از یک رفتار مشخص است. مثلاً اگر شما چهرهای را ببینید که در حال چشمکزدن است، تفسیر شما این خواهدبود که او فقط میخواهد چشمانش را بندد که اکنون فقط یک چشمش را بستهاست؟ یا اینکه او سعی دارد نوعی احساس دوستی را به شما منتقل کند؟ یا قصد فریب دادن شما با چشمکزدن تقلبی را دارد؟ احتمالاً تفسیرهای دیگری نیز میتواند برای این رفتار وجود داشتهباشد. با توجه این مثال، دانشمندان در مطالعهی ادیان، بهصورت پایانناپذیری باید به سراغ پدیدهها و رفتارهای فرهنگی بروند و بکوشند معنای ضمنی آنها را کاوش کنند.
با وجود اینکه بررسی نگاههای پیچیدهتر و پرجزئیاتتر جذاب است اما این توصیفات برای توضیح دین اتکاپذیر نیستند. به عبارت دیگر، توصیفات و روایتهایی که دانشمندان ارائه میکنند، مبهم و فاقد توان توضیحی هستند و نمیتوانند به لحاظ تجربی میان تفاسیر مختلفی که ممکن هستند، ارزیابی مناسبی ایجاد کنند. در واقع در مورد رفتارهایی که تلاش میکنند تبیین کنند، بیش از آنکه پاسخی ارائه دهند، سوال برمیانگیزند.
بسیاری از دانشمندان CSR بهطور مکرر محدودیتهایی که در رویکردهای مطالعات دین و فرهنگ وجود داشت را خاطرنشان میکردند. برای مثال انسانشناسی به نام اما کوهن[۱۴]، با تبیینهایی جامعهشناختی که در مورد تسخیر روح[۱۵] ارائه میشد و برای دههها بر انسانشناسی اجتماعی تسلط داشت، مخالفت کرد. ظهور و بروز تسخیر روح غالباً به عنوان پاسخی به قدرت در جوامع طبقاتی یا تحت سلطهی مردان اتفاق میافتد. دو نظریهی متفاوت در این مورد وجود دارد. نظریهپردازانی ادعا کردهاند که حالتهای خلسهناک و تسخیرشدگی فرصتی برای حاشیهنشینان است تا خود را به گونهای ابراز کنند که در غیر این صورت در جامعه قابل قبول نیست. در مقابل، نظریهپردازان دیگر معتقد بودند که آنها بازتابی از قدرت و منعکسکنندهی وضعیت فرودستان در جامعه هستند.
کوهن در کتاب ذهن تسخیرشده[۱۶]، دو ایراد این نظریههای جامعهشناختی را مطرح میکند و سپس ادعا میکند که این نظریات اجازه نمیدهند موضوع به شکلی نظاممند فهم شود. اولین ایراد این است که این نظریات مبهماند. به بیان دیگر، مفهومسازی مشخصی از عوامل علی وجود ندارد؛ یعنی عوامل علی مؤثر در حالتهایی که افراد دچارش میشوند، مشخص نیست.
همچنین این نظریات مشخص نمیکنند که چه رابطهی معناداری میان این حالات و عوامل اجتماعی وجود دارد. در واقع این نظریات بهطور دقیق مشخص نمیکنند که چه علتها و معلولهایی وجود دارند. بهعلاوه شرایط لازم و کافی برای اینکه افراد چنین تجربیاتی را داشتهباشند مشخص نمیکنند؛ به عنوان مثال چگونگی اثرگذاری عوامل اجتماعی در تجربه این حالات را پیشبینی نمیکنند، خروجیهای اجتماعی ممکن را تبیین نمیکنند و روشی برای آزمون ادعاهای اینچنینی ارائه نمیکنند.
مشکل دیگر این است که بسیاری از نظریهپردازان جامعهشناختی، در مورد مکانیسمهایی که موجب ایجاد این حالات در افراد میشوند، توضیحی ارائه نمیکنند؛ برای مثال آیا حالتهای خلسهناک و تسخیرشدگی شکلی از درمان است که اضطراب و فشاری که افراد متحمل میشوند را کاهش میدهد؟ یا نوعی از شورش و اعتراض ساختارمند و سازمانیافته برای ایجاد تغییر اجتماعی است؟
برخی از این مسائل کوهن را برانگیخت تا در مورد زیربنای شناختی باور به تسخیر بهصورت بین فرهنگی مطالعه کند.
لاوسن و مککالی[۱۷] با رویکرد پستمدرنیستی در مورد دین و پررنگ کردن تفسیر و به حاشیه راندن مفهومبندیهای توضیحی مخالف بودند و ادعا کردند هنگامی که به سراغ مطالعات فرهنگی میرویم، اینکه تفسیر و توضیح را در مقابل یکدیگر قرار دهیم، دوگانهای غیرواقعی است. آنها بیان کردند که تئوریهای که برای توضیح پدیدهها ایجاد میشوند، بر پایهی تفسیرند. همچنین تفسیر نیز بر مبنای تئوریهای زیربنایی ارائه میشود. در واقع بهنظر میرسد دادههای هر توضیحی به تفسیر دادهها وابسته هستند و تفسیر نیز بر پایهی پذیرفتن تئوریهای توضیحی زیربنایی شکل میگیرد.
به عنوان مثال، همانطور که کوهن و همکارانش نشان دادند، توصیف رفتارهای فرد بدون اتکا به نظریههای علی ضمنی ممکن نیست. مثلاً برای توصیف رفتار «جولیا در حال نوشیدن آب است.» حتماً به نظریهی علی ضمنی نیاز داریم. در اینجا نظریهی علی ضمنی این است که رفتار پیامدی از حالات درونی اعم از باور و خواسته است. توصیف رفتار بدون ارجاع به این تئوری که میان حالات درونی و بروز رفتاری پیوند برقرار میکند، ناممکن است. در این مثال، «جولیا تشنه است.» حالت درونی و «جولیا در حال نوشیدن آب است.» بروز رفتاری است که یک نظریه حالت درونی و رفتار را به یکدیگر پیوند میدهد. در روانشناسی استفاده از نظریات در مورد حالات درونی افراد را «نظریهی ذهن»[۱۸] مینامند. بهطور خلاصه تفسیر دین مستلزم ارائهی توضیح است.
هنگامی که به کارهای کسانی که تلاش کردهاند اتفاقات خاص تاریخی را که با واکنش جوامع همراه بودهاند، تفسیر کنند رجوع میکنیم، متوجه وجود ردپای نظریههای توضیحی در آنها میشویم. به این معنا که وقتی تفسیر فرد از اتفاقات را بررسی میکنیم، به نظریهای زیربنایی میرسیم که جان کلام تفسیر را تشکیل میدهد.
نکات کلیدی
دانشمندان CSR از روشهایی که در مطالعات ادیان بهکار میرفت رضایت نداشتند. روشهای موجود در مطالعات ادیان سعی میکردند تنها به صورت توصیفی و تفسیری جنبههایی از سنتهای دینی را شرح دهند. این روشها معمولاً نظریههای مشخصی نداشتند و قابلیت پیشبینی نیز ایجاد نمیکردند.
_دانشمندان علوم شناختی مایل بودند به جنبهی توضیحی دین بازگردند.
در این اپیزود تلاش کردیم علوم شناختی دین را تعریف کنیم و اهدافش را مرورد کنیم. همچنین چالشهای رویکردهای مطالعات فرهنگی پیش از CSR را مرور کردیم. از جمله این چالشها به ضعفهای رویکردهای رایج در مطالعات فرهنگی و لزوم بهکارگیری تفسیر و توضیح در کنار یکدیگر در مطالعهی دین اشاره شد. در اپیزود بعدی به چالشهای دیگری از جمله ترجیح دادن گزارشهای شخصی بر نظریههای نظاممند دین و فرضیاتی مبنی بر اینکه دین منحصر به فرد است و قابل تقلیل نیست میپردازیم.
پینوشت:
[۱] scientific
[۲] Cognitive science of religion
[۳] postmodernism
[۴] narrative
[۵] cultural relativism
[۶] cultural determinism
[۷] distort
[۸] epidemiologists
[۹] interpretative
[۱۱] signs and symbols
[۱۲] thick description
[۱۳] Clifford Geertz
[۱۴] Emma Cohen
[۱۵] به حالتی گفته میشود که تصور میشود طی آن، اشخاص توسط موجودات فراطبیعی تسخیر شدهاند.
[۱۶] The Mind Possessed
[۱۷] Lawson and McCauley
[۱۸] Theory of Mind