دسته‌بندی نشده

خداناباوری: نادر و عقل‌محور؟

متنى که قصد داریم در این پادکست به آن بپردازیم، متنى منتشر شده در وبسایت Big thing در سال ۲۰۲۲ است که به قلم دکتر ویل ژروى نگاشته شده‌است. دکتر ویل ژروى استادیار روان‌شناسى اجتماعى در دانشگاه کنتاکى ایالات متحده آمریکا و یکى از روان‌شناسان تکاملى فرهنگى است که بیش از یک دهه در حوزه‌ى مطالعات خداناباورى پیشرو بوده‌است. ما در این اپیزود پادکست قصد داریم خداباورى را در مسیر تکامل فرهنگى بررسى کنیم. در این اپیزود، نویسنده در ابتدا به موضوع وجود عنصرى به نام دین در گونه‌ى انسان‌ها و دیگر گونه‌ها مى‌پردازد. در ادامه معماى ایمان و خداناباورى را مطرح کرده و راه‌حلى براى برطرف کردن مسئله‌ى ایمان ارائه مى‌دهد و به تفصیل به بررسى فرآیند تکاملى دین و خداناباورى مى پردازد. نویسنده در این متن همینطور اشاره مى‌کند که با اینکه خداناباورى در میان اکثر افراد به‌طور تقریبا ناهشیار امرى نکوهیده است، اما آن‌طور که تصور مى‌شود پیروان کمى ندارد. و البته به توضیح مسئله‌ى هوش، عقلانیت، علم و فعالیت شناختى در میان خداباوران و خداناباوران پرداخته و در نهایت این موضوع را مطرح مى‌کند که خداناباورى تنها مختص نوابغ نیست.

بسیاری از خدا‌ناباوران، خود را افرادی با استعداد ویژه‌ی فکری دانسته که بشریت را در مسیر عقلانیت هدایت می‌کنند؛ در‌حالی‌که داده‌های علمی دلالت‌های دیگری دارد. انسان‌ها، در بسیاری از خصایص و ویژگی‌ها شباهت‌های بسیاری با سایر گونه‌ها دارند. اما این موضوع در مورد دین مصداق ندارد: تأمل در وجود خدا یا خدایان، تلاشی منحصراً انسانی است. دانشمندان زیادی در تلاش‌اند تا به این سؤال پاسخ دهند که دین چگونه شکل گرفته است؟ اما سؤال مهم دیگر این است: اگر انسان‌ها ذاتاً دین‌دار هستند، پس خداناباوری چگونه پدید آمده است؟
ما عضو گونه.ای بسیار عجیبیم. در میان این عجایب‌وغرایب، انگیزه‌ی مذهبی را می‌توان خاص‌ترین ویژگی ما دانست. درست است که ما آسمان‌خراش می‌سازیم، اما مرغ‌های کَریچ‌ساز نیز آشیانه‌هایی پیچیده و مزین می‌سازند؛ در‌حالی‌که مغزشان به‌اندازه‌ی یک بادام است. در جوامع بسیار بزرگی زندگی می‌کنیم، اما مورچه‌ها نیز چنین می‌کنند و مغزشان حتی کوچک‌تر از یک بادام است. می‌توانیم مسائل ریاضی را حل کنیم، اما کپک‌های مخاطی هم می‌توانند (ژو و همکاران، ۲۰۱۸)؛درحالی‌که اصلاً مغزی ندارند.
انسان‌ها اگرچه خصایصی به‌ظاهر اختصاصاً انسانی دارند، در نگاهی دقیق‌تر درمی‌یابیم، به رغم وجود برخی ویژگی‌های منحصر به فرد، چندان از سایر موجودات متمایز نیستند. اما ظاهراً این موضوع درمورد دین صدق نمی‌کند. بیشتر انسان‌ها در طول تاریخ، به نوعی خدا یا خدایان اعتقاد دارند؛ آن‌ها به وجود خدایانشان به اندازه‌ی نفس کشیدنشان اطمینان دارند. اما تا‌کنون، هیچ موجود غیرانسانی دیگری، راجع به وجود نوعی خدا نیندیشیده است. در نظر داشته باشید که تا آنجا که اکنون می‌دانیم، گونه‌ی انسان تنها گونه‌ی موجود خردمند است که به نوعی خدا باور داشته و تقریباً تمام اعضای این گونه به نوعی خدا باور دارند و اگرچه در طول تاریخ ناباورانی وجود داشته، این گروه همواره در اقلیت‌ بوده‌اند. طبق گفته‌ی بنیاد تمپلتون ، برای دانشمندان علاقه‌مند به تکامل و ماهیت انسان، دین معمایی است که ایشان را به حل خود فرامی‌خواند.
نگاهی دقیق‌تر به ما نشان می‌دهد که دین آن‌چنان هم یک معمای تکاملی نیست؛ بلکه در واقع دو معمای تکاملی است. اولین معما، معمای ایمان است: معمای این‌که چگونه تنها، گونه‌ی انسان خردمند تبدیل به گونه‌ای مذهبی شد؟ دومین معما، معمای خداناباوری است: این‌که چگونه بی‌اعتقادی به خدایان می‌تواند در درون این گونه‌ی مذهبی وجود داشته باشد؟ اگر اعتقاد به خدا (یان) به‌راستی اصلی جهان‌شمول در تکامل انسان است، پس چگونه ممکن است که میلیون‌ها و یا شاید میلیاردها نفر، امروزه به هیچ چیز اعتقادی نداشته باشند؟ چگونه ممکن است ویژگی معرّف گونه‌ی ما (دین)، ویژگی معرّف تمام اعضای گونه‌ی ما نباشد.
ما دانشمندان، آن‌چنان که بنیاد تمپلتون می‌گوید، به‌نحوی فزاینده، درحال درک این موضوعیم که حل مسئله‌ی ایمان بدون حل مسئله‌ی خداناباوری ممکن نیست. هر‌چه بیشتر درباره‌ی خداناباوری و ناباورمندی می‌آموزیم، واداشته می‌شویم تا برخی از مفروضات اساسی خود، درباره‌ی نحوه کار ایمان و عدم باور را بازنگری کنیم.
رایج‌ترین پاسخ به مسئله‌ی ایمان این است که دین ماحصل ثانویه‌ی تکامل شناختی ماست. فعال بودنِ مجموعه‌ای از فرایندهای روانی و شناختیِ خاص که به اجداد ما کمک می‌کرد تا چالش‌های دائمی خود را حل کنند به‌گونه‌ای بوده که دین‌داری را برای ساختار روانی ما مناسب ساخته است. در این نگاه دین خود سازوکار روان‌شناختی ویژه‌ای ندارد، اما ماحصل ثانویه‌ی فرایندهای دیگری است که به دلایل دیگر طی تکامل شکل گرفته‌اند. ما چنان که جاستین برت (۲۰۱۲) گفته است، باورمند زاده شده‌ایم . براساس دیدگاهِ دین به‌عنوان ماحصل ثانویه‌ی تکامل شناختی، دین امری شهودی و طبیعی و خدا‌ناباوری استثنایی نادر است که برای حفظ آن نیاز به تلاش شناختی داریم. به قول پاسکال بویِر که در خلاصه‌ای جالب توجه چنین می‌نویسد (بویِر، ۲۰۰۸): به نظر می‌رسد نوعی تفکر دینی، آسان‌ترین مسیر برای سیستم‌های شناختی ما باشد. به‌عکس، ناباوری، معمولاً نتیجه‌ی کار عمدی و تلاش‌گر علیه این تمایلات شناختی طبیعی است؛ اندیشه و باوری که به دشواری می‌توان در میان جمع کثیری از افراد پراکند.
طبیعی بودن دین در محافل علمی اثری قابل‌توجه داشته و همچنین حامیان فراوانی را از نوخداناباوران به خود جذب کرده است؛ شاید این جذب به این دلیل باشد که در این نگاه، عقلانیت و هوشْ عنصری کلیدی در نظام خدا‌ناباوری ایشان تلقی می‌شود. اما خدا‌ناباوری چقدر نادر است؟
در ایالات متحده، حدود دو تا سه درصد مردم صریحاً خود را خداناباور می‌دانند. اما برای شناخته‌شدن به‌عنوان یک نا‌باور در نظرسنجی‌هایی از این دست، پاسخ‌دهندگان علاوه بر عدم باور به خدا، باید بتوانند این تردیدها را با صاحبان این نظرسنجی‌ها مطرح کنند و این چندان ساده نیست. خدا‌ناباوری نه‌تنها در ایالات متحده، بلکه در سراسر جهان به‌شدت مقبوح قلمداد شده است.
برای نمونه، ما آزمایش‌هایی را تدوین کردیم که در آن‌ها فردی شرور در حال انجام نوعی عمل غیراخلاقی توصیف می‌شد؛ مثلاً به یک توله سگ لگد می‌زد، یا آدم‌خوار بود و یا مرتکب زنا با محارم می‌شد. پس از عرضه‌ی این موقعیت‌ها، شهود و ادراک شرکت‌کنندگان را راجع به این فرد شرور به‌طور ضمنی و غیرمستقیم سنجیدیم. پس از بررسی نتایج دریافتیم که شرکت‌کنندگان به.طور شهودی فرض می‌کنند ارتکاب این اعمال به‌دست یک باورمند صورت نمی‌گیرد. در مطالعه‌ای دیگر، ما فردی شرور را توصیف کردیم که در کودکی حیوانات را شکنجه می‌کرده و در بزرگسالی به یک قاتل سریالی تمام عیار تبدیل شده است که اجساد قربانیان خود را به‌صورت تکه‌تکه در زیرزمین دفن می‌کند. شرکت‌کنندگان از سیزده کشور، حتی شرکت‌کنندگانِ خدا‌ناباور از برخی کشور‌های شدیداً سکولار، چنین می‌پنداشتند که قاتل نمی‌تواند به خدا (یان) اعتقاد داشته باشد.
افراد نه‌تنها به‌سرعت [و تقریباً ناهشیار] خداناباور بودن شخص را از فعل غیراخلاقی او استنباط می‌کنند، بلکه بی‌اخلاقی را نیز به خداناباوری نسبت می‌دهند. ما در پروژه‌ای با همکاری جازمین براون- لانوزی و استف مک‌کی در دانشگاه ویرجینیا، آزمایشی هوشمندانه برای بررسی چگونگی بازنمایی ذهنی افراد از خداناباور‌ها انجام دادیم (براون-لانوزی و همکاران، ۲۰۱۸). این آزمایش را یک کار کامپیوتری پیچیده درنظر بگیرید که مانند پلیس چهره‌نگار تصویری را از ذهن شرکت‌کنندگان ما بیرون می‌کشد. صدها نفر در ایالات متحده در این آزمایش شرکت‌کردند و تصاویر زیر حاصل شدند: یکی از تصاویر، تصویر بلافاصله‌ای است که شرکت‌کنندگان از یک خداباور در ذهن داشتند و دیگری تصویر بلافاصله‌ی چهره‌ی یک ناخداباور در ذهن ایشان است.
گروه دیگری از شرکت‌کنندگان پس از نگاه به این چهره‌ها، احساس می‌کردند که چهره‌ی ترکیبیِ فرد خداناباور (اگر برایتان تا‌به‌حال واضح نبوده، منظور ما تصویر دوم است) نسبت به چهره‌ی دیگر کمتر مذهبی است. آن‌ها حتی پیشتر رفتند و چهره‌ی فرد خداناباور را کمتر اخلاقی، کمتر قابل اعتماد و به‌طور کلی خصمانه‌‌تر و ناخوشایند‌تر ارزیابی کردند.
این فضای فکری غالب را در بین افراد در نظر بگیرید که در آن افراد خداناباوری را به ارتکاب به قتل سریالی مرتبط می دانند و افراد باور دارند خداناباوری نوعی ردپای بی‌اخلاقی را حتی بر سیما و چهره‌ی فرد نیز می‌گذارد. در چنین بستر و فضای فکری است که نظرسنجی‌های نرخ شیوع خداناباوری اجرا می‌شود. و بنابراین ممکن است پاسخ‌دهندگان به این نظرسنجی‌ها، بخواهند خداناباوری خود را پنهان کنند تا از این پیش‌داوری‌ها در امان بمانند و این امر باعث می‌شود تا به‌نحوی نظام‌مند تخمین‌های ما از نرخ جهانی گسترش خداناباوری به‌سمت پایین سوگیری داشته باشد.
در سال ۲۰۱۸، من و مکسین ناجل از روشی استفاده کردیم که به افراد اجازه می‌داد بدون ابراز صریحانه، خداناباوری خود را نشان دهند و تعداد افراد خداناباور در ایالات متحده را تخمین زدیم (جِروایس و ناجل، ۲۰۱۷). بهترین برآورد ما با استفاده از این تکنیکِ اندازه‌گیری غیرمستقیم هوشمندانه، این است که بیست‌وشش درصد از بزرگسالان آمریکایی به خدا(یان) اعتقادی ندارند؛ این بیش از دو برابر مقداری است که گالوپ و پیو در آن زمان تخمین زده بودند. اگر این کم‌گزارش‌کردن‌ها را منحصر به ایالات متحده ندانیم، احتمالاً تعداد بی‌خدایان در سراسر جهان بسیار بیش از آن‌چیزی است که تا کنون برآورد شده است. همان‌طور که به نظر می‌رسد، خداناباوری احتمالاً خیلی هم نادر نیست.
خداناباوری مختص نوابغ نیست.
نظریه‌ی دین به‌عنوان ماحصل ثانویه‌ی تکامل شناختی انسان ادعای مهم دیگری در مورد خداناباوری مطرح می‌کند که خداباوری نیاز به تلاش شناختی چندانی ندارد؛ اما وضعیت خداناباوری عکس آن است. آیا به‌راستی، خداناباوری نیاز به تلاش شناختی دارد؟ غالب خداناباور‌ان ادعا می‌کنند که هوش، عقلانیت و علم که به تلاش شناختی فراوانی نیاز دارند، علت اصلی خداناباوری ایشان است. ریچارد داوکینز نمونه‌ی کلاسیک این ادعاست که اعتقاد خود به خداناباوری را مدیون مطالعه نوشته‌های داروین در دوران جوانی می‌داند و در سخنرانی‌های عمومی خود سعی می‌کند با استفاده از علم، مردم را از دین‌ جدا کند.
در حدود سال‌های ۲۰۰۹ یا ۲۰۱۰، من و آرا نورنزایان تصمیم گرفتیم این ایده را به‌صورت علمی آزمایش کنیم که آیا خداناباوری، مبتنی بر تلاشی مجدانه و متأملانه در حیطه‌ی شناخت است یا خیر؟ در مطالعه‌ی اولیه‌ی خود شواهدی یافتیم مبنی بر وجود نوعی ارتباط میان توانایی تفکر منطقی و متأملانه و باور دینی کمتر؛ یعنی افرادی که توانایی بیشتری در نظارت بر شناخت خود یا تفکر متأملانه و انتقادی دارند، خود را کمتر دین‌دار معرفی می‌کردند. همچنین آزمایش‌های زیادی انجام دادیم و دریافتیم، افرادی که به‌نحوی به تفکر تحلیلی و منطقی برانگیخته می‌شوند، تمایل دارند سطوح پایین‌تری از باور مذهبی را گزارش دهند. مقاله‌ی نهایی ما برای انتشار در مجله‌ی ساینس پذیرفته شد (جروایس و نورنزایان، ۲۰۱۲) و دو تیم تحقیقاتی دیگر نیز به‌طور مستقل مطالعات مشابهی را در سایر نشریات منتشر کردند. مقاله تحت پوشش خبری گسترده‌ای قرار گرفت و از جانب نوخداناباوران بسیار تحسین شد؛ چرا که این مطالعه در ظاهر شواهد محکمی ارائه می‌کرد راجع به ادعای اصلی ایشان که خداناباوری سراسر عقلانی است.
اما بعدا ماجرا پیچیده‌تر شد؛ مطالعات دقیق تکمیلی، مکرراً، از تکرار نتایج آزمایش اولیه‌ی ما بازماندند. اکنون پذیرفته‌ام که آزمایش‌های مقاله‌ی اولیه‌ی ما در مجله‌ی ساینس به‌شدت ناقص بوده و نتایج آن چیزی جز رابطه‌‌ی مثبتی کاذب نبودند (جروایس و نورنزایان، ۲۰۱۸). فراتر از عدم تکرارپذیری نتایج، همبستگی میان تفکر انتقادی و خداناباوری در عرض فرهنگ‌ها ضعیف و متغیر است (جروایس و همکاران، ۲۰۲۳).
تیم ما توانست حتی در ایالات متحده، با استفاده از نمونه‌ای بزرگ که به‌خوبی قادر به بازنمایی کل جامعه بود، نشان دهد که هیچ رابطه‌ای میان تفکر متأملانه‌ی شناختی و خداناباوری در افرادی که از کودکی، در معرض دین و دین-داری بودند، وجود ندارد. ماجرای ادعا شده توسط نوخداناباوران مبنی بر این‌که علم و منطق ابزاری برای خلاصی از ایمانی است که توسط پدرومادر به فرزند عرضه شده است، تاکنون تأییدی در پژوهش‌ها دریافت نکرده است. دلایل علمی اندکی وجود دارد که نشان دهد عقلانیت و علم، به‌طور کلی، عوامل اصلی خداناباوری هستند. این‌که چهره¬های سرشناس خداناباوری که با احترام بسیار از علم و روش علم یاد می‌کنند، همچنان از اصلی‌ترین حامیان نظریه‌ای نادرست باشند، تناقضی است جالب توجه. گویا که ایشان در فهم «علم» به‌خطا رفته‌اند.
دین کمتر از یک جانور شکارچی یا یک ریبوزوم محصول تکامل نیست و به همان اندازه در علم اهمیت دارد. فرایندهای تکامل ژنتیکی، ذهن‌های ما را قادر ساخت تا خدایان را تصور کنیم. فرایندهای تکامل فرهنگی، به ما ساختارهای پیچیده‌ای از باورها و هنجارها را بخشید که به پیشرفت گونه‌ی ما به سطوح بالا و بالاترِ همکاری کمک کرد. آیین‌های مذهبیِ به‌ظاهر عجیب‌وغریب که بسیاری آن‌ها را غیر‌منطقی می‌دانند، در واقع ممکن است همان ترفندهای جریان تکاملی فرهنگی باشند که به ایجاد جوامع همکاری‌کننده کمک می‌کنند.
به نظر من، این عملکرد پیچیده‌ی تکامل فرهنگی بسیار جذاب‌تر و نتیجه‌بخش‌تر از رد کامل و سطحی دین است که عامه‌ی خدا‌ناباور‌های پرشور مطرح می‌کنند. برای درک آن تنها لازم است ذهن خود را برای پذیرش این احتمال باز کنیم که ممکن است دلیل حیات و بالندگی ادیان در طول هزاران سالْ برآورده کردنِ بخشی از هدفی تکاملی باشد. البته، لازم نیست خدا‌ناباور‌ها با درک این موضوع دین‌باور شوند؛ نیازی نیست چیزی را صرفاً به این دلیل نقش آن در تکامل فرهنگی، بپذیریم یا بستاییم. اما همه‌ی مردم و از جمله خداناباوران که من هم یکی از آن‌ها هستم، می‌توانند رابطه‌ای بالغانه‌تر، عالمانه‌تر و رضایت‌بخش‌تر با دین داشته باشند؛ به‌شرط پذیرش این احتمال که دین همه‌چیز را آلوده و مسموم نمی‌کند.

منابع:
Barrett, J. L. (2012). Born believers: The science of children’s religious belief. Free Press.
Boyer, P. Religion: Bound to believe?. Nature 455, 1038–۱۰۳۹ (۲۰۰۸). https://doi.org/10.1038/4551038a
Brown-Iannuzzi, J. L., McKee, S., & Gervais, W. M. (2018). Atheist horns and religious halos: Mental representations of atheists and theists. Journal of Experimental Psychology: General, 147(2), 292–۲۹۷. https://doi.org/10.1037/xge0000376
Gervais, W. M., & Najle, M. B. (2018). How Many Atheists Are There? Social Psychological and Personality Science, 9(1), 3-10. https://doi.org/10.1177/1948550617707015
Gervais, W. M., & Norenzayan, A. (2012). Analytic thinking promotes religious disbelief. Science (New York, N.Y.), 336(6080), 493–۴۹۶. https://doi.org/10.1126/science.1215647
Gervais, W. M., & Norenzayan, A. (2018). Analytic atheism revisited. Nature human behaviour, 2(9), 609. https://doi.org/10.1038/s41562-018-0426-0
Gervais, W. M., van Elk, M., Xygalatas, D., McKay, R. T., Aveyard, M., Buchtel, E. E., … Bulbulia, J. (2018). Analytic atheism: A cross-culturally weak and fickle phenomenon? Judgment and Decision Making, 13(3), 268–۲۷۴. doi:10.1017/S1930297500007701
John Templeton Foundation. (n.d.). Religious Epistemology Archives. https://www.templeton.org/funding-areas/religion-science-and-society
John Templeton Foundation (n.d.). What Do Unbelievers Actually Believe? [https://www.templeton.org/news/watch-what-do-unbelievers-actually-believe]
Zhu, L., Kim, S. J., Hara, M., & Aono, M. (2018). Remarkable problem-solving ability of unicellular amoeboid organism and its mechanism. Royal Society open science, 5(12), 180396. https://doi.org/10.1098/rsos.180396

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *